محل تبلیغات شما



این پست تقدیم است به بانو راضیه حسینی

به نوشته سایت رادیو دویچه وِلِه» خانم مرکل فرموده اند:  پیام سال نو مرکل: دعوت شهروندان به شهامت، اعتماد به نفس و نواندیشی

آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در پیام خود به مناسبت آغاز سال ۲۰۲۰ شهروندان کشورش را به شهامت، اعتماد به نفس و نواندیشی فراخواند.»

سلام بانوی محترم و سال نوی شما مبارک

لطفن بفرمایید بعد از شهامت و اعتماد به نفس و نو اندیشی، اگر مأموران شما برای شهروند جهنم در روی زمین ایجاد کردند، چه باید بکند؟

برای اطلاع شما باید بگویم که من با اعتماد به نفس تمام، و بسیار نو اندیشانه شهامت به خرج دادم و از قانون اساسی آلمان و حقوق بشر که بیرحمانه زیر پا انداخته شده بود، دفاع کردم و حالا هژدهیمن سال است که با شکنجه های شبانه روزی مرا می آزارند. این شکنجه ها بر جسم من نیز تأثیرات وحشتناکی گذاشته و همچنان ادامه دارد.

این یادداشت کوتاه را از طریق همان دویچه وله» که خبر را منتشر نموده برای شما و دیگر مقامات آلمانی می فرستم؛ و خیلی مایلم بدانم که شما به آنچه گفته اید اعتقاد دارید و یا اینکه مانند بسیاری از سردمداران جهان شوخی کرده اید.

هر وقت شما و دیگر مقامات قانونگرای آلمانی مایل بودید، آماده ام آنچه نوشته ام را به اثبات رسانم؛ با گواه های گاه بسیار وحشتناک و باور نکردنی به اثبات رسانم. نقض قانون در کشور شما در حدی بوده که این جنایات در تاریخ نوین بشری بی نمونه است.

لیثی حبیبی - م. تلنگر(شاعر، داستان نویس، رمان نویس و محقق ایرانی که پیش از این مهمان بنیاد فرهنگی هاینریش بُل بودم و بعد از نقض خشن قانون از سوی سازمان امینت آلمان به عنوان اعتراض خانه ی آن مرد بزرگ را ترک کردم.1 ولی آن ها حالا هژدهیمن سال است که همچنان با بیرحمی وحشتناک و خشونت تمام قانون می شکنند و هیچ ترسی نیز از محافظان قانون اساسی آلمان و مدافعان حقوق بشر ندارند!)

زیر نویس 1 - در ضمن هنگام پناهنده شدن، اعلام نکردم که به عنوان اعتراض دارم خانه ی نویسنده ی بزرگ آلمان، هاینریش بُل را ترک می کنم؛ فقط گفتم می خواهم بروم و پناهنده شوم. حتی اخم نیز نکردم که بگویند از من دلخور شده اند؛ ولی آن ها بعد از پناهنده شدن من برایم جهنم واقعی در روی زمین آفریدند و در همین ناراستا از "قلمن"، "یون"، "حقوق بشرچی ها" و حتی به اصطلاح "فعالان مدنی" خود فروخته، علیه من سود می جویند. کوتاه: آن ها با در دست داشتن تمامی امکانات قرن به مردی یک لاقبا که همان سفارش شما را اجرا کرده، با ناجوانمردانه ترین اَشکال ممکن یورش آورده اند.

آیا این است مفهوم دمکراسی در کشور شما که سرو صدایش گوش فلک را کر کرده؟!

 

سلام دوستان

بر می گردم و نظر خود را در باب بعضی نکات، مفصل می نویسم. فعلن همینقدر بگویم که یکی از کهن ترین میدان های چوگان در مینکوی اَسپَه ریسَه» در شهرستان ماسال قرار داشته و هنوز آن منطقه نامش اَسپَ ریسَه، می باشد؛ یعنی در ثبت احوال ایران، آن نام بسیار کهن، رسمن ثبت است. فرازِ اَسپریس» کوتاه شده ی همان اَسپَ ریسه = اَسپَه ریسَه، است؛ که اگر بخواهیم به فارسی دری برگردانیم، می شود ریسه ی اسب(اسب ها). نام تالشی اَسپَه ریسَه، فرازی ست مثل نام تالشی پارسَ شهر = پارسَه شهر = پِرسَه پولیس = شهرِ پارس(در برگردان به فارسی، فتحه مضاف کهن ایرانی به کسره مضاف بدل می شود).

جای بازی، اَسپَه ریسَه، است؛ و نام بازی، چوگان(تالشی) = چوبگان(برگردان به فارسی)؛ منظور همان چوب هایی ست که با آن ها گوی زنند.

همانطور که متذکر شدم، واژه ی چوگان، تالشی است. چو» ی تالشی، بُنواژه است، که واژه مرکب چوب با آن ساخته شده، مثل سا(بُنواژه، تالشی، تاتی) = سایه، که واژه ی سامون = سامان = آنچه در سا(سایه) قرار می گیرد و برف و باران بر آن نمی ریزد و خورشید مستقیم بر آن نمی تابد. با تکیه به این کاویده و مفهوم بسیار دقیق، "سامانه ی بارشی"، حرفی بیهوده و من در آوردی است، زیرا بارشِ باران و برف سامان یافته = در جای امن قرار گرفته نیست. این ها زهر هایی ست که متأسفانه "فرهنگستان ." بخاطر ندانستن ریشه ی واژه ها وارد زبان ملی یا سرتاسری ما یعنی فارسی کرده. باری، اینگونه زحمت ما می دارند!

و یا گفتگو»ی کوتاه و زیبا که یک دست آورد است را به شکل دراز کرده ی "گفت و گو" می نویسند! در این صورت شکل بسیاری از واژه ها باید در فارسی تغییر کند و کلی بیهوده بر حجم زبان افزوده شود. به عنوان مشت نمونه ی خروار، واژه های زیبای چُنین» و چُنان، باید "چون این" و چون آن، نوشته شود و . راستی، با وارد شدن به این بازی های بیهوده، به کجا می روید؟! کجا ها را می خواهید فتح کنید؟! اگر می گویید می خواهیم به اَشکال قدیمی واژه ها برگردیم، که ضرورتی ندارد؛ در این صورت باید هزاران واژه در فارسی تغییر کند که اصل نیستند؛ مثل پسته، شِش و . زیرا اصل پسته، پیستَه، است؛ و اصل شِش، شَش، می باشد. این عدد در ارتباط با موقعیت انگشتان یک دست ایجاد شده. تا پنج، در یک دست قرار دارد؛ ولی شَش» یا شَژ، از دستی به دست دیگر رفتن است؛ این ها علم است، و شما با از خود حرف در آوردن نمی توانید علم دقیقِ عدد شناسی و واژه شناسی را هیچ بشمارید. شَ = شَه، یعنی رفته. شِن(بُندار، تالشی ماسالی) = شدن، رفتن. شُوم، شی، شُو. شَه یَم، شَه یَه، شُون. شَه(گذشته) = رفته؛ و در اینجا، شمارش از دستی به دست دیگر رفته.* ما عمری روی این ها گذاشته ایم؛ اینجا جهان علم است؛ علم دقیق چون ریاضیات؛ پس زورگویی و بیهوده زبانی بکار ناید. به قول حافظ جان زحمت ما می داری». از این دست نمونه در زبان مادر بسیار نیست، بیشمار است؛ مانند چِشمِ غلط و چَشِ درست. دِلِ غلط و دیلِ درست. مانند جگرِ غلط و جیگرِ درست. و . آمدیم و گفتگوی زیبا را خیره سرانه و زورگویانه خراب کردی، با باقی یعنی هزاران واژه ی تغییر یافته چه می کنی؟ بس کنید از خود حرف در آوردن را! این حرکات شما ها نشانه ی کم سوادی و نا آگاهی است. این عیب بزرگ را به نام دانش نمی توان جا زد. از جمله واژه ی پیستَه(پسندیده شده، نیک و شیک دیده شده)، در بسیاری از زبان های جهان مانند فارسی، تغییر یافته است. البته در آلمانی و زبان های اسلاویان شرق، اساس واژه، همان است که در زبان مادر(تالشی) قرار دارد. پیستَه سیِن(آلمانی)؛ فیستَه شکَه(روسی؛ تغییر پ به ف در جهان زبان، امری ست عادی).

* بله، من نیک می دانم که حبیبی هم اگر در باندی از تبهکاران قلمی بود، با این علم یگانه در بین کل فارسی دانان و فارسی زبانان، برایش جایزه ها در خواست می کردند؛ ولی حالا هژدهمین سال است که در حصر خانگی به سر می برد و به وسیله ی دله ان تاریخ بمباران می شود. با اینکه در اواخر ماه گاه نان خالی در خانه اش یافت نمی شود؛ با اینکه سال هاست برای خریدن لباس رو به مغازه ای نرفته، و یک کفش و کاپشن بهاری را چهار فصل می پوشد، ولی وظیفه ی انسانی، وجدانی، میهنی و تاریخی خود را هرگز فراموش نکرد، و این خود شده جرم بزرگ او! پس بی نهایت بیرحم بمباران می کنندگان. اربابان، ریزه خواران و همکاران(حقوق بشر چی ها، طرفداران دروغین دمکراسی و همه ی سکوت کنندگان) شاید ندانند، ما حبیبی های تاریخ، آگاهانه ره حقیقت و زیبایی را بر گزیده ایم؛ شکنجه ها دیده ایم و هزینه های هنگفتِ رَه پرداخته ایم. از زمان همان دانش آموزی این رَه برگزیده شد؛1 گرچه زندگی خود را قربانی زندگی دیگران ساختیم و پاک باختیم، ولی هرگز به رِذال تاریخ نپیوستیم؛ و از آن زمان که وظیفه ی خود نیک شناختیم و با زیبایی عهد بستیم، دیگر نشکستیم.

1 - جَوانِن مَندینَه ریجَه بَه ریجَه، تیرَه مَیدُون درِه ویجَه بَه ویجَه؛ جَوانُون تیر ژَنن، دیل کَرع سُوجَه، نَنِن نالَه کَرن وان چَمَه کیجَه! یکی از سد ها دوبیتی که قابل چاپ نبود.*

جوانان ایستاده اند رَج به رَج، در میدان های تیر، وجب به وجب؛ به جوانان تیر می زنند، دل آدم می سوزد، مادر ها فریاد می کنند: آه .! جوجه هایمان!**

*به همین خاطر بسیارانی فکر می کنند، بزرگترین حجم شعر برای آن بچه های خونین به زمین افتاده را شاملو سروده. من قصد کم ارزش جلوه دادن اشعار اعتراضی شاملوی بزرگ را ندارم؛ اینجا سخن از حجم شعر در میان است. شاملو در نزد من احترام خاص دارد و همیشه از ایشان به نیکی یاد کرده ام، بجز در یک مورد، حمله به فردوسی بزرگ و شاهنامه ی جاودان او. فقط می خواهم بگویم یکی از فرق های اساسی شعر من با شعر شاملوی گرامی این بود که بخاطر عریان زبانی، قابل چاپ کردن نبودند؛ پس، میلیون ها انسان نتوانستند آن حماسه های از جان بر آمده ی یک دانش آموز شورشی را بخوانند. همین را می خواستم در شعر خوانی شهر اِسن آلمان بگویم؛ البته شاید بد بیان کردم و عده ای فورن از آن بیان من و عجله ی یک خانمی، کمال سو استفاده را کردند که بحثی دیگر است، بمانَد. اشتباه من این بود که در آغاز سخن، یعنی قبل از گفتن از حماسه سرایی های بسیار فراوان برای آن عزیزان، گفتم: طرفدار مبارزه ی چریکی نبودم؛ تا ادامه دهم، ولی آن ها را عزیز و از فرزندان شریف مردم می شمردم. و در نتیجه به غیر از اشعار بلند و کوتاهِ دیگر، فقط سد ها دوبیتی تالشی، فارسی و گیلکی برایشان سرودم که چاپ نشد؛ زیرا به خاطر عریان زبانی، قابل چاپ شدن نبودند. 

 از "زندگی" وحشتناک خود اندکی نوشتم؛ خوب است این را نیز اضافه نمایم: آن هایی که مرا می شناسند، خوب می دانند که مردی زحمتکش و عاشق کارم و آدم بی لیاقتی نیستم؛ همیشه از زیر سنگ» نان در آورده ام. ولی این که امروز می گذرد وحشتناک، زندگی طبیعی من نیست. این وحشتناک، در نتیجه ی سکوت مدعیان آزادی و عدالت و حقوق بشر، به سود ستمگران جهان رخ داده. اهل تهمت نیستم؛ دادگاهی و یا جلسه ای عمومی و علنی بگذارند تا هر جمله ی خود را با گواه های گاه باور نکردنی، به اثبات رسانم. هژدهمین سال است که مرا در آپارتمانی نیمه ویران که سی سال پیش تعمیر شده، به زور ساکن ساخته اند، و حقوق بشرچی ها و مدعیان دروغین آزادی و عدالت ناجوانمردانه سکوت کرده اند؛ و نابکاران روزگار، اوباش و مزدوران قلمی و غیر قلمی خود را در خارج و داخل کشور علیه من سازمان می دهند تا بگویند، ما اینیم؛ اوج ناکسی در حَضیض ذلت. فعلن بمانَد؛ در جای دیگری باز به این فاجعه ی عظیم ولی مصنوعی ایجاد شده بر می گردم و مفصل از آن می نویسم تا هیچ گوشه ی تاریکی برجای نمانَد. از نوجوانی اهل کتابم؛ ولی از این دست ناجوانمردی بسیار رذیلانه را حتی در کتاب ها نخوانده ام. علیه من پرونده ی دروغین جور می کنند و به وسیله ی بعضی "ایرانیان" خود فروخته و مزدور به بیلاروس و روسیه می فرستند تا راه برگشت را بر من ببندند. و همزمان پیشنهاد می کنند علیه بیلاروس و روسیه "خاطرات" بنویسم.

اینک برای خواننده ی صادق(مرا با ریزه خواران و نابکاران، کاری نیست)، این سوال پیش می آید که چرا این زندگی وحشتناک را برایم ساخته اند؟!

همانطور که نوشتم، اگر هرچه زودتر به این جنایات بی سابقه رسیدگی نشود، در جای دیگری باز به این موضوع بر می گردم و مفصل می نویسم تا همه چیز روشن شود. کوتاه همینقدر بگویم که جرم من این است که وقتی مهمان بودم، به عنوان اعتراض خانه ی هاینریش بُل را ترک کردم و رفتم پناهنده شدم؛ زیرا به همراه چند "ایرانی" خود فروخته دست به جنایتی عظیم زده بودند که در تاریخ نوین بشری بی سابقه است. یک دانشجوی توریست آلمانی در خاطرات خود نوشته بود: ایراینان به مهمان مانند شاه نگاه می کنند»؛ آن هم مهمانی که قبلن دعوت نشده، بلکه ناگهان مهمان خانواده ای ایرانی گشته. ولی این ها مرا رسمن به کشور خود دعوت کردند و بعد علیه مهمان رسمی، دست به جنایات بی سابقه ی باور نکردنی زدند! و حالا همه ی "آزادگان" و "عدالت خواهانِ" دروغین و حقوق بشر چی های پروژه ای در داخل و خارج کشور سکوت مطلق کرده اند چنان، که گویی بسیار سال است مرده اند!

 

**بله غُلُوّ نیز در آن اشعار هست. غلو وقتی به وجود می آید که حقایق به مردم گفته نشود و شایعه حکم رانی کند. بعضی می گفتند بیش از سه هزار زندانی ی در کشور بندی هستند؛ دیگرانی می گفتند این آمار دروغ است و برای گمراهی مردم پخش می شود؛ در کشور نزدیک به سد هزار و شاید بیشتر، زندانی ی بندی می باشند. اعلامیه ی بلند بالای مزخرفی در باب اینکه زمین لرزه ی طبس(تبس) بخاطر انفجار زباله های اتمی رخ داده، پخش شده بود؛ ولی هیچ کس جرأت نداشت بگوید در رادیو و تلویزیون جلسه ای بگذارید برای روشنگری. بگذار عده ای از افراد حکومتی و مخالفین با اجازه ی رسمی حکومت بروند و در تبس تحقیق کنند و نتیجه را رسمن و کتبن اعلام دارند. حالا پرویز ثابتی "خاطره" می نویسد! در حالی که ساواکِ وحشت آفرین و دهان بَند، شده بود یکی از دشمنان اصلی رژیم قبلی. در باب این چند جمله، فراوان(کتاب ها) می توان نوشت. ای کاش حاکمان امروزین، متون تاریخ را نیک می خواندند و از پیشینیان کمی و بیشتر درس می ستاندند.

 

برگردیم به اصل سخن

اَسپ(پهلوی، تالشی، تاتی و .) = اَسب، و ریسَه نیز یعنی پشت سر هم قرار گرفتن؛ جمع آمدن در یک جا؛ مثل ریسه ی سیر، پیاز و .

در ضمن استان گیلان کنونی از نظر دانش جغرافیای طبیعی، دارای سه بخش است که حالا بطور رسمی به همه ی آن گیلان گفته می شود؛ ولی تالش ها هنوز آن ها را دقیق و در جای خود بکار می برند - گیلُون، مینکُو، گیریَه. اگر بخواهیم تدقیق داشته باشیم، یعنی کاری آکادمیک صورت گیرد، باید گفت که آن نامگذاری غلط است، گرچه رسمن پذیرفته شده.

چرا غلط است؟

زیرا گیلان یعنی بخش همواری این استان + بخشی از تالش دولاب = آب ژرفِ تالش = دریای تالش(کاسپین، خزر، مازنداران). مینکو(در تالشی ها»ی ملفوظ نیست) = میانه ی کوه، که بین ییلاق(گیریَه) و گیلان(گیلُون) قرار دارد. منطقه ی بسیار حاصلخیز گیلان(گیلُون) در ازبکستان نیز همین موقعیت را دارد. گیلُون واژه ای ست مثل تهرُون، نُون، جُون(جوان) و .

چوگان مانند مسابقات دیگری که امروزه اسب در آن ها شرکت دارد، نیست؛ چوگان یک بازی ویژه و پر از ابتکار است، که در جهان کم نمونه می باشد. و اگر در سطح جهانی رونقی دوباره یابد، حتی توان آن را دارد که فوتبال را به حاشیه براند و بازی اول گردد. این سخن شعار نیست؛ زیرا بازی چوگان پُر است از تکنیک و هنرمندی که هَزار سوی آن ناپیدا می باشد. در چوگان برعکس فوتبال دو موجود زنده همزمان بازی می کنند و کار باید بین آنان دقیق تقسیم و تنظیم شود؛ و این پیچیدگی می تواند جهانی را به خود مشغول دارد. هنری که در چوگان بکار می رود شاید در کمتر ورزشی در جهان دیده شود. آفرینش در چوگان بخاطر حضور دو موجود زنده و رها نبودن انسان در زمین، همیشه جای خود دارد و آن، چنان است که پایانی ندارد. البته آن بانوی گرامی فقط به چوگان باشگاهی پرداخته؛ ولی چوگان می تواند و باید مردمی و فردی نیز باشد و تمرین شود. یعنی چوگان بازان حرفه ای، هر یک با اسب خود وارد تیمی می شوند و بعد از آن با اسب خود به خانه های خود بر می گردند. در این صورت چوگان خرج خیلی خیلی کمتری دارد و در نتیجه می تواند همگانی و جهانی گردد. بیهوده نیست که چوگان واژه ای تالشی ست؛ زیرا اسب تالش در مانور ها بسیار ویژه است. ولی اسب جلکه ی گیلان آن چابکی که اسپ تالش دارد را ندارد؛ به همین خاطر در قدیم، تالش ها در بازار ماسال اگر تردید داشتند، اسب را شرطی می خریدند. پس یکبار با آن به ییلاق(گیریَه) می رفتند، و اگر اسب تالشی نبود، در سینه کِش کوه ها می ماند؛ و اگر همپای دیگر اسب ها می رفت، تالشی بودن خود را به اثبات می رساند، و پیستَه»، یعنی پذیرفته می شد. واژه ی تالشی پیستَه = پسندیده شده، همینک در بسیاری از کشور های جهان به اَشکالی غلط بکار می رود از جمله در زبان فارسی شکل دِگر شده اش بکار گرفته شده که با آن به بُنِ واژه نتوان رسید. پیسته = پسندیده شده، در بندار یا مصدر پیستِن(تالشی ماسالی) = پسندیدن، بُن دارد. پیسته = پسندیده شده = بهترین مغزدانه، نیز می باشد.

بر می گردم و با کمال میل نوشتن را ادامه می دهم، زیرا شما با یاد آوری از یک ورزش و هنر کهنِ ایرانی، کاری کرده اید کارستان.

ادامه

نام تمامی مکان ها و دیگر اسامی تالش زمین، بخصوص در مینکو(میانه ی کوه) و ییلاق(گیریَه) همه از فرهنگ بسیار کهن ایرانی نشانه دارند. هر یک از آن نام ها نشانه ی یک آیین و مراسم کهن است. از جمله نام نه ی کیشور(سر زمین درای آیین و قانون) = کشور(دِگر شده)، که کیش = شمشاد، نشانه ی آن است، و هنوز در تالش زمین مقدس شمرده می شود و چوب آن مانند چوب رَز و کِه Ke(زیرفون وحشی، نمدار)سوزانده نمی شود. هنوز نوروزخوان ها در شب های نیمه ی دوم اسفند ماه، بر جفت درِ خانه ها در گیلان زمین شاخه ی کیش(شمشاد وحشی همیشه سبز) می آویزند. بجز بعضی اسامی جدید، همه ی اسامی در تالش زمین از ویژگی های آیینی کهن برخوردارند. مثل وَدَگا = وادَگا = باده گاه، در روستای تاسکوی ماسال. مثل دیگا = روستا، روستایی در نزدیکی گنزر، و خود گنزر، که محل گذر، هنگام ییلاق، قشلاق گوزن ها بوده. مثل روستای سِه لینگَه وا» در مینکوی ماسال، و روستای اَسپَ ریسَه(محل چوگان بازی در مینکو)، یا مانند ییلاق کلگا پشت»(بلندی یا پُشته ای که آتشگاه طبیعی آنجا می سوخته). یا ییلاق های گورگا چال»(گورگاهِ کهن ایرانیان)، یا رَشی آخور(آخور رخش رستم)، رَشَ پِشت(پشته ای که چراگاهِ رخش بوده)، خَشَه خونی(چشمه ی پر آب با آبِ خَش(آبی تیره)، سیابیلی، بیلی، بیلی تَندورَه، بیلگادول، و نسا ها(ملکی نسا، تئواَ نسا، پریسَه نسا، اتبَرونی نسا، و سد ها مکان از این دست که هر یک تاریخی واقعی از دیروز دوردست اِران(ایران، دِگر شده) دارند. تالش یک نمونه ی کوچک ایران دست نخورده ی کهن است. عمده ی این فرهنگ در مینکو ها و ییلاقات نشانه دارد. البته در جلگه ی تالش زمین نیز از آن دست فراوان است؛ ولی بُن اساسی آن فرهنگ در بلندی ها جا دارد. به عنوان مثال، هنوز شاید ماسال ما یک شیشه گری معمولی هم نداشته باشد، اگر هم داشته باشد، تکنیک آن وارداتی و امروزی است؛ ولی در ییلاقات(گیریَه ها)ی تالش زمین، شاید سد ها هزار مهره ی شیشه ای رنگین تا به حال یافت شده، و آن نیز نه در یک محل خاص، بلکه در همه جا یافته می شد. تالش به آن مهره های رنگی سوراخدار چِمَه ژَنَه مرَه» = مهره ی ضد چشم زخم، می گوید، و اغلب بند کرده بالای گهواره ی کودکان می آویزند. تلار همان تالار است، که در طبقه ی دوم خانه های جلکه ی گیلان و اغلب قبل از اتاق بالاخانه قرار دارد. ولی ییلاق تَلارگا، بی هیچ تردیدی یک مکان ویژه دولتی و یا هنری بوده است. ولی امروزه ما مردم ماسال هیچ اطلاعی از آن تالار مشهور نداریم. در حال حاضر، آنجا نیز مانند همه ی ییلاقات ماسال تعدادی خانه ی چوبی دارد و بس. زیرا آن فرهنگ پیشین تالش ها دیگر برای همیشه محو شده؛ ولی آثار آن ها هنوز از زیر خاک در می آید.

بیشک آن تالش ها و فرهنگ بسیار پیشرفته ی تالشی آن ها تقریبن نابود شده است؛ و بعد ها گرچه تالش های دیگری جای همان تالش های نابود شده(بر اثر یورش غیر، خشونت طبیعت و .) نشسته اند، ولی با بسیاری از گوشه های آن فرهنگ و حتی واژه های آن دیگر بطور کامل بیگانه اند. به همین خاطر تالش ماسالی دیگر نمی داند خَشَه خُونی» یعنی آبگاهِ تیره، کبود، سیاه، مثل سیادریا = دریای سیاه. چنانکه تالش کنونی ماسالی دیگر نمی داند بیل چیست، تا بداند سیابیلی، بیلی، بیلی تَندُورَه، بیلگادول به چه معنی است. چنانکه با کلکاپشت = کلگاپِشت، یعنی پشته، بلندی ای که آتشگاهِ طبیعی کهن بوده؛ یا کلِجَه سَر = کلچَه سر = جای آتشگاهِ کوچک، دیگر ناآشناست. حتی فرازِ ساده ی گورگاچال(مزارگاهی که در چاله، پستی زمین، قرار دارد) را نمی شناسد؛ و اینک گورگاچال، برایشان فقط نام یک ییلاق است؛ زیرا امروزه تالش دیگر به قبرستان، گورگا = جای گور، نمی گوید. و از این دست بسیار است.

چرا ناآشناست؟

زیرا همه ی آن نام ها مربوط می گردد به گذشته ی تالش های به احتمال قوی بطور کامل نابود شده. تا همین چند سال پیش که این خدمتگزار کوچک فرهنگی آن واژه ها را شکافت و معنی کرد، حتی دانشمندان ماسال از معنی آن ها بی خبر بودند. البته این سخن به معنی کم سوادی آن دانشمندان گرامی نیست؛ بلکه آن واژه ها دیگر در فرهنگ ماسالی ها کاملن منسوخ شده. به عنوان مثال، خَش به معنی کبود، آبی تیره، را در واژه نامه ی پهلوی زنده یاد پورداوود یافتم. بخشی از آن واژه ها را خود شکافته ام؛ بعضی را در گویش تالشی شمالی یافته ام؛ تعدادی را در زبان های ناخواهری اسلاویان شرق پیدا کرده ام و . لباس تالش وقتی بوی بد عرق می دهد، می گوید وژَه بُو دَم = بوی وژ یا وش می دهم. ولی دیگر نمی داند وژ یا وش(به س اول) یعنی شپش. ییلاقی در ماسال داریم با نامی بسیار بسیار کهن به نان Skata(اول ساکن) که حالا ماسالی ها آن تلفظ بسیار زیبای خوش موسیقی را شُل یعنی اسکَتَه، تلفظ می کنند؛ ولی حتی دانشمندان تالش دیگر نمی دانند سکَتَه یا اسکَتَه یعنی حیوانان شاخدار، مانند گاو، گوزن، بز و . گرچه واژه ی اسکت، چوب دوشاخه، را هنوز بکار می برند. در قدیم در تالش زمین، تالش ها به شیوه ی گذشتگان خود در سیبیر(سیبری)، گوزن را نیز اهلی می کردند که جزء اسکته(شاخداران) است. همینک فراوان واژه ی تالشی در سیبری یافت می شود.

دانش کهن تالشی، خود بخشی از دانش کهن جهان است و خوشبختانه کمتر با خرافات در هم آمیخته.

البته از آن شگرفی های فرهنگ و دانش کهن تالشی هنوز فراوان برجای مانده؛ به عنوان مثال با بسیاری از واژه های تالشی می توان به دورانی مشخص از زمین شناسی و طبیعت شناسی رسید؛ مثل بیلی تَندُورَه»؛ یعنی جایی که آتش از زمین تنوره می کشد و آن در کنار بیل(آبگاه) قرار دارد؛ آبگاه های آتشفشانی، مانند آبگاهِ بالای سبلان. بیل شُورَه بیل، اردَبیل، برزَه بیل و . نیز همان آبگاه است. و یا در امور تولیدی، پنیر شورِ گوسفندی تالش شاید در سرتاسر جهان جای اول را داشته باشد؛ در حالی که با ابتدایی ترین امکانات تولید می شود.

شاهنامه ی جاودانِ فردوسی بزرگ را وقتی می خوانی، احساسی چنین داری که گویا بر مبنای نامواژه های تالش زمین سروده شده. در هیچ جای ایران زمین، نشانه ی اِران(ایران، دِگر شده) را اینقدر فراوان نمی بینی. بعضی آیین های کهن ایران در سرتاسر جهان فقط در تالش زمین هنوز پا برجا است؛ مانند آیین بی نهایت کهنِ نسا» که همینک در شهر عنبران(اَنبَرُون، اَمرودزار) هر ساله به اجرا در می آید. و گفتنی ست که تنها در تالش زمین سرداران خرمی دارای مزار می باشند؛ در عنبران(اَنبَرُون) به آن ها سید خرمی» می گوید و بر مزارشان نیز همان نوشته شده. در ضمن بابک نیز واژه ای ست تالشی، به معنی پدر، که به احتمال قوی لقب است. با و باب، یعنی پدر، و بابا(پدرِ پدر) یعنی پدر بزرگ، است؛ ولی این واژه ی ایرانی کهن در فارسی کنونی به غلط برای پدر بکار می رود. در این باب پیشتر مفصل نوشته ام. البته با با»، به معنی پدرِ پدر است؛ ولی تالش حالا برای ما با» = پدرِ مادر، نیز همان را بکار می بَرَد. چنانکه مَمَه» = ما ما = مادرِ مادر، است؛ ولی برای مادرِ پدر نیز بکار می رود. یعنی به هر دو مادر بزرگ، مَمَه» گفته می شود. ماما» که کودک بر می گیرد(خردَن پیگِرع)، نیز به همین معنی ست.*

*خدالِه هوا بدَه؛ نَنَه بجار تَمُون آبُو، یَندع نَه بشَم، مَمَه کَه»(برگرفته از یک ترانه ی قدیمی تالشی»؛ که بسیار دوستش می دارم). ای خدا! هوا را نیک ساز، تا مادر، کار روی مزرع شالی را تمام کند، و ما بچه ها با او به خانه ی مادر بزرگ برویم.

این ترانه ی قدیمی(خدالّا یا خدالِه)* با صدای بانو شافعه - تالشی، در یوتیوب موجود است که بسیار طبیعی و زیبا اجرا کرده.

نشانی ترانه در یوتیوب: خدا لا هوا بده با صدای شافعه - تالشی»

* حرف لام لّا» نرم تلفظ می شود. لّا،ی شهرستان تالش را، ماسالی ها لِه» تلفظ می کنند.

کوتاه: اسپَ ریسَه = اَسپَه ریسَه، یعنی جایگاهِ ریسَه گرفتن، جمع آمدن اسپ ها برای چوگان بازی.

 

بر گرفته از رومه خراسان» - شنبه 7 دی ماه 1398

غبار فراموشی روی اصیل‌ترین ورزش ایرانی

حضور در تمرین یک تیم چوگان ورزشی با قدمت 3 هزار ساله

راضیه حسینی | خبرنگار

بیشتر ما برای نام بردن از چند ورزش توپی، در وهله اول به فوتبال و سپس والیبال، بسکتبال و هندبال اشاره می‌کنیم ولی قبل از همه این‌ها ما ایرانی‌ها ورزشی به نام چوگان داشتیم که به مراتب جذاب‌تر از ورزش‌های توپی این روزها بوده و تماشاگران زیادی هم داشته است. باید بپذیریم که این روزها فوتبال حرف اول را در میان ورزش‌های دنیا می‌زند و مسئولان ورزشی کشور ما تمام تلاش خود را می‌کنند تا با صرف مبالغ بسیار بالا از این ورزش حمایت کنند. هنوز ماجرای پول‌هایی که در همین چند وقت اخیر به حساب امثال ویلموتس و استراماچونی و . واریز کرده‌ایم، یادمان نرفته اما در این میان چوگان آن‌قدر مهجور ماند تا در مقطعی کشور آذربایجان تلاش کرد این ورزش اصیل ایرانی را به نام خود ثبت کند و چوگان را از ما ایرانی‌ها بگیرد! این اتفاق در حالی توسط آذربایجانی‌ها پیگیری می شد که قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا در ایران است. البته خوشبختانه حدود یک سال‌و‌نیم پیش این ورزش اصیل به زادگاهش برگشت و در فهرست جهانی یونسکو به نام ایران به ثبت رسید. این روزها کودکان ما چقدر از این بازی بومی ایران می‌دانند؟ اصلاً خودمان تا چه اندازه با این بازی جذاب و دیدنی آشنایی داریم؟ بازی که از گذشته‌های بسیار دور در فرهنگ ما ایرانی‌ها وجود داشته و ردپایش را در میان اشعار شاعرانی مانند سعدی، حافظ، ناصرخسرو و مولانا می‌توان یافت. بیایید در پرونده امروز زندگی‌سلام کمی بیشتر با این ورزش جذاب و مفرح آشنا شویم، از قوانین و تاریخچه این بازی اطلاعاتی به دست بیاوریم و به تمرین یکی از تیم‌های باشگاهی چوگان کشور سر بزنیم.

قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا در اصفهان
درباره تاریخچه این ورزش، همین‌قدر بس که بدانید از 600 سال قبل از میلاد مسیح در ایران وجود داشته است
چوگان یکی از زیباترین ورزش‌های بومی ایران بوده است. ورزشی که سال‌ها به فراموشی سپرده شده بود و چند سالی است که دوباره مورد توجه علاقه‌مندان قرار گرفته و روزنه‌هایی از امید برای احیای آن در دل طرفداران این رشته روشن شده است. این ورزش از 600 سال قبل از میلاد مسیح در ایران وجود داشته، البته در آن زمان بیشتر بین پادشاهان و سربازان رواج داشته و ورزشی بوده که آمادگی اسب و سوارکار را برای رزم بالا می‌برده و در قدیم به بازی پادشاهان معروف بوده است.
  روایتی بسیار قدیمی از چوگان در یک کتاب
قدیمی‌ترین اشاره به چوگان در کتاب کارنامه اردشیر بابکان» است که در قرن دوم و سوم میلادی نوشته شده است. در بخش سیزدهم این کتاب، چوگان‌بازی در حضور اردشیر و گوی به چوگان زدن هرمزد پسر شاپور این‌گونه ذکر شده است: شاهپور، هرمزد را از پدر نهان می‌داشت تا آن‌که به هفت سالگی رسید. روزی هرمزد با برنای‌زادگان(نوجوانان) و شاهزادگان اردشیر به اسپریس(میدان) شد و چوگان بازی کرد. اردشیر با موبد موبدان و ارتشداران سردار و بسیاری آزادگان و بزرگان نشسته، به ایشان همی‌نگریست. هرمزد با آن برنایان به سواری چیره و نبرد آزموده بود. چنان که باید بودن یکی از ایشان چوگان به گوی زد و گوی او به کنار اردشیر افتاد و اردشیر هیچ چیز آشکار نساخت(به روی خود نیاورد) و برنایان از کار فرو ماندند و از شکوه اردشیر کس نیارست که بدان جا فرا رود،(ولی) هرمزد به گستاخی رفت و گوی برگرفت و گستاخانه زد و بانگ کرد.». این ماجرا در شاهنامه و تاریخ طبری نیز آمده است که نشان دهنده قدمت این بازی است.
  میدان نقش جهان، قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا
بعد از این که در سال ۱۰۰۶ هجری قمری اصفهان پایتخت صفویه شد، در باغ بزرگ نقش‌جهان میدانی تاریخی به اسم نقش جهان درست شد که روز به روز با اضافه‌شدن بناهایی جدید در اطراف آن رونق بیشتری می‌گرفت. این میدان امروز بعد از گذشت سال ها همچنان یکی از معروف‌ترین میدان‌های ایران و دنیاست اما به غیر از حس و حال خاص و بناهای تاریخی‌اش، قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا هم هست. تا قبل از دوره صفویه، همین‌که زمان جشن‌های سلطنتی فرا می‌رسید این میدان به محلی برای بازی‌های چوگان تبدیل می شد.  امروز با رفتن به این میدان هنوز هم می‌توانید دو دروازه سنگی چوگان را در این میدان ببینید. جالب‌تر این‌که طراحی این میدان تاثیر زیادی روی چگونگی بازی چوگان داشته و بعدها برای ساخت زمین‌های چوگان معروف زیادی از روی این میدان الگوبرداری شده است.
  به فراموشی سپرده شدن چوگان بعد از صفویه
پایان دوران صفویه ایستگاه پایانی چوگان برای ایران بود و بعد از آن، این ورزش به فراموشی سپرده شد و کشورهای دیگر به خصوص در قسمت آمریکای جنوبی چوگان را به صورت حرفه‌ای دنبال کردند و حتی این روزها هم طرفداران بسیار زیادی در آن کشورها دارد. با این حال و قبل از انقلاب در قالب مسابقاتی سعی در احیای این ورزش شد که اتفاقاً در یکی از این مسابقات مهم یک گیلانی به نام آقای قریب تنها گل تیم‌ملی چوگان ایران به آمریکا را وارد دروازه این تیم کرد اما تا چند سال پیش، هیچ‌گاه چوگان به جایگاه اصلی خود بازنگشت. حالا و با گذشت سال‌ها این ورزش دوباره مورد توجه قرار گرفته و امیدواریم بتواند به جایگاه اصلی خود برگردد و ایران در مسابقات‌جهانی به عنوان خاستگاه این بازی، مقام‌آور شود.

 

سوارکارهایی ماهر   روی اسب‌هایی باوقار!
از نزدیک رفتم سر تمرین چوگان‌بازها ، تصور نمی‌کردم که غذای هر اسب، هفته‌ای 800 هزارتومان آب بخورد

برای کسب اطلاعات بیشتر و دقیق‌تر درباره این ورزش، تصمیم گرفتیم سری به آکادمی چوگان گیلان بزنیم و از نزدیک شاهد تمرین چوگان بازها باشیم. منطقه‌ای خوش آب وهوا در حوالی رشت که اسب‌های چوگان در آن مشغول استراحت و گاهی هم تمرین سوارکاری بودند. زمین سوارکاری و تمرین، از اصطبل و محوطه استراحت اسب‌ها جدا بود. چندنفری مشغول تمرین بودند و اسب‌ها هم آرام و باوقار در حرکت. بعد از تمام شدن تمرین، اسب‌ها را به سمت محوطه‌ای بردند تا کمی استراحت کنند و غذایی بخورند. نژادهای مختلف اسب، با جثه‌های متفاوت و البته خلق و خوهای کاملاً مختلف در کنار هم قرار داشتند. بلند و کشیده یا کوتاه با یال‌هایی که در آفتاب می‌درخشید. گاهی دو اسب در کنار هم آرام و بدون حرکت می‌ایستادند و با چشمانی زیبا به ما خیره می‌شدند و گاهی کل محوطه باید برای یک اسب جوان که سلطان صدایش می‌کردند، قرق می‌شد. وقتی سلطان وارد محوطه شد، ابتدا تمام محوطه را بو کشید تا اسب‌هایی را که قبل از او در این مکان حضور داشتند بشناسد. بعد توجه‌اش به ما جلب شد و حرکات عجیبی برای‌مان درآورد. چشمانش را درشت کرد و زل زد توی چشمان ما و همزمان لثه و دندان‌هایش را به ما نشان داد. نمی‌دانم دقیقاً منظورش چه بود ولی انگار می‌خواست قدرت خودش را به رخ ما بکشد! بعد از چند دقیقه با صدای مربی به تاخت رفت و یال‌های زیبایش را بی‌پروا در باد تکان داد. حسابی تشنه قدرت بود و مهار کردنش سخت. بعد از او اسبی زیبا و کوچک از نوع کاسپین که نژاد بومی گیلان است، وارد شد. آرام و با وقار. یال‌هایش دلبری می‌کرد و نمی‌گذاشت چشم از او برداریم. گوشه‌ای کنار محوطه اسب‌ها نشسته بودم که با مهدی انتظام» رئیس هیئت چوگان استان‌گیلان آشنا شدم و تصمیم گرفتم با او که سال‌هاست به صورت تخصصی در این رشته فعالیت می‌کند، گپی بزنم.

چوگان، ورزشی نسبتا لاکچری
انتظام»، یکی از مهم‌ترین دلایل بی‌علاقگی مردم به فعالیت در این رشته را هزینه بالای چوگان می‌داند و می‌گوید: این ورزش برای آکادمی و همین‌طور ورزشکار بسیار پرهزینه است.» همین ابتدای صحبت، نظرم به رفت و آمد مراقبان اسب‌ها جلب شد که مشغول غذا دادن به آن‌ها در اصطبل‌های‌شان بودند ، تصور نمی‌کردم این غذاها برای هر اسب، هفته‌ای 800 هزارتومان آب بخورد. اسبی که هر دوماه یک بار باید نعل بندی شود و 200 هزار تومان هم هزینه این کار است و جدای همه این‌ها نیاز به مراقبت روحی و جسمی بسیار دارد.

 اول آموزش سوارکاری بعد چوگان‌بازی
انتظام» درباره هزینه‌های یک چوگان‌باز هم می‌گوید: ابتدا یک سوارکار باید چندین جلسه دوره ببیند که این دوره‌ها در آکادمی جلسه‌ای 50 هزار تومان است و بستگی به میزان استعداد فرد دارد. می‌تواند در 30 تا 40 جلسه برای یادگیری چوگان آماده شود و گاهی هم ممکن است بیشتر طول بکشد. بعد از مرحله سوارکاری، وارد مرحله بعدی یعنی آموزش چوگان می‌شوند و برای تجهیز و تهیه تمامی ادوات این بازی مانند چوب چوگان، پوتین، کلاه، ساک مخصوص و . تقریباً باید 10 میلیون تومان هزینه کنند.» طول چوب چوگان معادل ۱۲۹ سانتی متر و انتهای آن به صورت استوانه‌ای است و معمولاً برای ساخت آن از چوب بامبو یا چوب‌های سبک و مقاومی همچون چوب درخت خرمالو استفاده می‌شود. قطر توپ چوگان نیز حدود ۲۵/۸ سانتی متر است و در حدود 127تا141 گرم وزن دارد، جنس توپ از چوب بید یا بامبوست.

آشنایی مختصر
با قوانین چوگان
این پیش کسوت چوگان‌باز درباره قوانین بازی چوگان به صورت مختصر توضیح می‌دهد: زمین بازی چوگان پنج هکتار است. این بازی به چهار چوکه(وقت) تقسیم می‌شود که البته در کشورهای اروپایی به شش چوکه و در بعضی کشورها به هشت چوکه هم تقسیم می‌شود. هر چوکه چهاردقیقه است و هر بازیکن در بازی باید سه تا چهار اسب داشته باشد تا اسب‌ها بتوانند بین چوکه‌ها استراحت کنند. هر اسب می‌تواند دو چوکه بازی کند اما به شرطی که میان این چوکه‌ها استراحت کند و یکی در میان بازی کند. در هر تیم چهار نفر بازی می‌کنند. نفر اول یک مهاجم است و کار او حمله و نیز کمک به مدافع است. نفر دوم نیز مهاجم است، ولی وظیفه او در دفاع مهم‌تر است. نفر سوم که معمولاً بهترین بازیکن تیم است، وظیفه دارد تا حرکات دفاعی را به ضد حمله تبدیل کند. نفر چهارم نیز مدافع است و وظیفه دارد توپ را از دروازه دور کند. از آن جایی که چوگان بازی با روند سریع است، امکان دارد بازیکنان یک تیم در قسمت‌های مختلفی از زمین قرار گیرند که مربوط به وظیفه بازیکن دیگر باشد. در این حالت باید وظایف آن بازیکن را انجام دهند تا به جای خود بازگردند. این بازی بسیار جذاب است و نیاز به مهارت بسیاری دارد. ورزشکاران باید بتوانند همزمان هم تعادل خودشان را روی اسب حفظ و هم با چوب چوگان توپ را به سمت دروازه هدایت کنند. توپ هر بازیکنی که داخل دروازه شد، زمین بازی عوض می‌شود. سه داور وظیفه اعمال قوانین و برگزاری صحیح مسابقه رادارند که یکی از آن‌ها سرداور است و با اسب در میان زمین حرکت می‌کند. حتی تماشای این ورزش هم بسیار جذاب است. دیدن مهارت اسب و سوارکار و فرستادن توپی کوچک داخل دروازه بسیار هیجان‌انگیز است که فقط یک تماشاگر چوگان این ادعای من را درک می‌کند.»


مجبوریم از آرژانتین
مربی چوگان بیاوریم!
انتظام در قسمت پایانی حرف‌هایش از بی‌مهری مسئولان ورزشی کشور به چوگان انتقاد می‌کند و می‌گوید: این سال‌ها تلاش‌هایی برای احیای این ورزش شده اما اصلاً کافی نبوده است و حالا کشورهایی مانند آرژانتین در زمینه ورزش چوگان بسیار پیشرفت کرده‌اند طوری‌که ما مجبوریم از آرژانتین مربی خوب و با تجربه جذب کنیم و به ایران بیاوریم. همچنین توجه به این ورزش فقط در دو منطقه تهران و البرز است و سایر شهرها با بودجه‌ای بسیار اندک درتلاش هستند تا این ورزش را سرپا نگه دارند و با توجه به هزینه‌های بالای چوگان، اگر مسئولان یارانه‌های ویژه‌ای برای این ورزش در نظر نگیرند، مردم با تمام علاقه‌ای که دارند نمی‌توانند از پس مخارج آن برآیند و اگر به همین منوال پیش برویم، باز هم چوگان به فراموشی سپرده می‌شود و این میراث ارزشمند  باستانی کشور ما در زادگاه خود فراموش خواهد شد. جالب این جاست که بسیاری از کشورها توانسته اند از این ورزش درآمدزایی کنند و با پرورش اسب‌های چوگانی درسال‌های اخیر ارزآوری بسیار بالایی داشته‌اند . آن‌ها با این کار نه‌تنها ورزش چوگان را گسترش داده‌ بلکه آن را به صنعتی پول‌ساز و مفید تبدیل کرده‌اند.» حرف آخر این‌که، ورزشی که در ایران متولد شده و نمادی از گذشته و فرهنگ ماست حیف است که با بی‌توجهی مسئولان به فراموشی سپرده شود و در مجامع بین‌المللی بین 77 کشوری که به طور رسمی چوگان بازی می‌کنند جزو اولین‌ها نباشیم.»
 

jpgfile_20278_683071_637131031335245369.jpg

jpgfile_20278_683071_637131031336345510.jpg

jpgfile_20278_683071_637131031337095528.jpg

  

سلام دوستان

این منگفت را در نظرگاهِ پست قبلی* نوشتم که حالا با مطالب دیگری اینجا می گذارم

* من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»1

   
کاوشگر ناسا که برای ماموریت‌های اکتشافی در عمق سیاره‌های دیگر ساخته شده است دوشنبه شب پنجم آذر به طور موفقیت‌آمیزی بر سطح مریخ فرود آمد و نخستین تصویر را نیز ارسال کرد.

این فضاپیما که اینسایت» نام دارد پس از هفت ماه و طی مسافتی ۵۴۸ میلیون کیلومتری حوالی ساعت ۱۱:۲۵شب به وقت ایران بر سطح مریخ فرود آمد.

این فضاپیما با سرعتی حدود ۱۹ هزار کیلومتر در ساعت از جو مریخ عبور کرد. سپس با نزدیک شدن به سطح این سیاره سرعت آن هنگام فرود به هشت کیلومتر در ساعت کاهش یافت.
و .»

بشر
شگرفی آفریند بیکرانه
دگر جا خوانَد او خونین ترانه
به سوچی می سپارد او نوبل را
همه خونین نموده خاک و گل را
یمن را شخم زده با بمب سفره1
شده شهر و بیابان حفره حفره
به لیبی آفتاب بر خون بتابد
برای بیشتر کردن شتابد!
.
"بشر" را گویم، این پست دوپا را

1 - اصطلاحی ست به نام بمباران قالی ای»، که برعکسِ بمباران نقطه ای، هرچه پیش روست بمباران می شود؛ در واقع روی زمین زیبای مظلوم، قالی بمب و خون و آتش پهن می کنند. من سفره ای» را بجایش بکار می برم. که هم یادی ست از سفره های تهی زحمتکشان جهان که حالا در بمباران ها به خون آغشته است. بر سفره های فقرشان اگر تکه ای نان یافت شود، آن را نیز با بمب باران(بارانی از بمب؛ حیف واژه ی زیبای باران)، خون آلود می سازند؛ یعنی بیرحمی مطلق. استخوان های کودکان یمنی را می توان از روی پوست شمرد؛ روی زمین فقر و بیداد نفس کِش می طلبد - وضعیتی که لُمپن ها مردم جهان را بدان دچار ساخته اند + سکوت مدعیان دروغین حقوق بشر و اربابان شان؛2 یعنی صاحبان دهان های گشاد و گوش های کر؛ واقعن که سد رحمت به خر.*

* خر عزیز مرا ببخش که نام بزرگ ات را در داستان حقیرترین و کودن ترین موجودات آوردم. داستان گنده جنایتکاران و ریزه خواران. مرا ببخش که این نوع بیان عادت شده و ناخوداگاه بکار گرفته می شود؛ وگرنه من هرگز یک موی ترا به همه شان نمی دهم.

2 - همانطور که بار ها پیشتر اعلام کرده ام، تکرار می کنم: اهل تهمت نیستم، هر وقت حقوق بشر چی ها مایل باشند، آماده ام در جلسه ای عمومی سخن خود را ثابت کنم که آن ها و بسیارانی دیگر از ماسک زدگان در جنایات دست دارند. این گوی و این میدان»، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!»
کوتاه: او که بخشی از حقیقت را می گوید خائنتر از دروغگو است.

بله خر مهربان، دنیا خواران بسیار بیرحم شده اند، حتی به کودکی رحم نمی کنند. بچه های هفت تپه فریاد می زنند گرسنه ایم گرسنه»، بعد عده ای سایت باز در داخل و خارج از کشور فکر می کنند این یک شعار است؛ شعاری برای بازی و فرصت طلبی، و می گویند وه! چه شعار خوبی! وقت آن است که سایت بازی کنیم؛ عقده های کودکی راضی کنیم. در نتیجه کسانی که هرگز نمی توانند طرفدار کارگر باشند، آن ها نیز با قیافه هایی دروغین به میدان می آیند تا خودی بنمایند. باری خر عزیز، بچه های هفت تپه نه ضد انقلاب اند و نه شعار باز و سایت باز، آن ها براستی گرسنه اند؛ پدران شان کار کرده اند و پول هایشان را نامردانی برداشته گریخته اند. یکی از همان نامرد ها نام شریف یک قهرمان ملی میهن را روی سگ خود گذاشته بود. می بینی خر عزیز به چه روزگار پستی دچار شده ایم. یکی از نمایندگان کارگران در مسجد شوش خطاب به معممین و مذهبی های حاضر در مسجد، آن موضوع را بیان کرد. چند بار هم کلمه ی مذهبی را تکرار نمود. در واقع با آن گریه فریاد داشت می گفت اگر براستی ایمان دارید، بترسید از فردایتان، زیرا:

اسیرم بی کَسَم بی یاورم من - نهیب خشمناک داورم من

یوسف بهمنی یکی از نمایندگان ھفت تپە در مسجد شوش(فیلم در اینترنت): پیمانکار میگفت بە جان بابک بە شما پول میدھم و بعد از مدتی مشخص شد بابک سگش بودە!»

یعنی مَردک غارتگر و مفتخوار و بسیار آسان ثروت های ملی را بدست آر، کل ایران زمین را به مسخره گرفته بود و به این مردم بسیار ثروتمندِ فقیرِ مال باخته آنگونه می خندید.

سازمان خصوصی سازی» عملن به دستیار غارتگران ضد ایرانی بدل شده و کشور را به عمد و یا سهو دارد به آشوب می کشاند، پس فورن باید منحل گردد و در دادگاهی صالح جوابگو باشد.


نوشته شده در تاريخ پنجم آذر ۱۳۹۷ برابر با بيست و ششم نوامبر ۲۰۱۸ ، 11:33:41 توسط لیثی حبیبی - م. تلنگر
سلام دوستان. گذشته از اعتراض به جنایاتی که مدیران غارتگر هفت تپه و پشتیبانان آنان مرتکب شده اند و من در یکی از وبگاه های خود مفصل بدان پرداخته ام، اینجا به عنوان یک ایرانی علیه آن فرد توهین کننده به یکی از قهرمانان ملی ما، شکایت خود را اعلام می دارم، و در آینده پی می گیرم. ای کاش همه ی ایرانیان میهن دوست که قدر بابک بزرگ ما را می دانند، به اعتراض علیه آن مفسد غارتگر بی وطن برخیزند. در ایران ما، رسمی بسیار بسیار زیبا از دیرباز برقرار است چنان، که همه - مذهبی، غیر مذهبی - به بزرگان و قهرمانان آن سر زمین احترام می گذارند. چنانکه بسیاری از مردم غیر زرتشتی(همچو من)، آن زرین سخن زرتشت پاکیزه خو را پیوسته تکرار می کنند؛ آن سه گانه، در واقع بُن مایه ی اندیشه ورزی و حکمت و دانش است، و در هر رسم و دیاری از جمله در بین مردم مذهبی جهان احترام و کاربُرد دارد؛ زیرا بی رعایت آن سه زرین، هیچ امری، آنطور که باید صورت نمی پذیرد - پندارِ نیک، گفتارِ نیک، کردارِ نیک. کوتاه و بُن مایه ی ژرف اندیشی، حکمت، دانش و رهگشا و گره گشای درست امور جهان است. بابک1 نیز ستاره ای بود که درخشید جاودان، ای نام زیبا، جاوید مان!

1 - بابَک، واژه ای ست تالشی به معنی پدر، و حرف ک» ی آخر آن، علامت تصغیر نیست، بلکه واژه ای ست مثلِ آیینک(پهلوی) = آیینه = آوینا = نشان دهنده، که گَل آوَز شده از بُندارِ تالشی آویندِن = نشان دادن. و به احتمال قوی، مانند دیگر نامواژه ی تالشی یعنی کوروش = کو رو ژ = کو رو ژی = زینده روی کوه، باید نامی مستعار باشد. با و باب یعنی پدر؛ با» یکی از اسامی پدر است در تالشی. با با، یعنی پدرِ پدر، که متأسفانه در فارسی به غلط جای پدر جا افتاده؛ کسی غلط آن را به هر دلیلی بکار برده و بعد جا افتاده. بابا = با با یعنی پدرِ پدر(پدر بزرگ)؛ البته تالش ها به ما با»، یعنی پدر مادر نیز حالا بابا می گویند؛ در واقع هر دو مفهوم را در یک فراز گنجانده اند. ما» و پع» اصل آن دو واژه است که بر مبنای آن ها، دو واژه ی مرکب مادر و پدر ایجاد شده. هنوز یکی از نام های پدر در تالشی پع می باشد. به همین دلیل حتی دانشمندان فارسی زبان دیگر نمی دانند که پسر یعنی چه، زیرا با بخش اول آن واژه ی مرکب آشنایی ندارند. پسر عبارت است از پع + سَر = مانند پع = مانند پدر = مذکر. ما» نیز در تالشی یکی از اسامی مادر است؛ البته حالا فقط برای مادر زنبوران عسل بکار می رود. ولی واژه ی ماشی»* = مانند مادر = خاله، نشان می دهد که در قدیم تالش ها آن واژه را در باب مادر خود نیز بکار می برده اند.

* ماشی = خاله - این واژه ی تالشی اول بار به وسیله ی آقای شهرام آزموده شکافته شده.

 

در ضمن در تمامی جهان فقط در یک نقطه سرداران و یاران بابک خرمدین دارای مزار به نام خود هستند، و آن مکان، شهر تالش نشنین عنبران(اَنبَرُون - امرودزار) است در استان اردبیل. در اَنبَرُون به آن بزرگان تالش و ایران زمین سید خرمی می گویند. در روز های عروسی، عروس و داماد با احترام خاصی بر مزار سادات خرمی حاضر می شوند و بعد از ابراز ارادت و زیارت به خانه ی بخت خود می روند.

امور مهمی در تاریخ هست که ایران زمین مدیون تالش هاست؛ چند نمونه از بسیاران را نام می برم. 1 - زبان تالشی که رازدار تاریخ و فرهنگ فلات ایران و جهان است و اصیل ترین واژه های فراموش شده ی ایران و جهان را حفظ کرده، مثل سِه ورنایا سیَه نیا»(درخشش شمالی - شفق شمالی). به این سخن در آینده ی نزدیک در وبگاهِ جهان زبان و واژه شکافی» بر می گردم برای ریشه یابی و تدقیق. و از این دست شگرفی بیشمار است. 2 - حفظ مزار بزرگان خرمی. 3 - حفظ اسامی شاهنامه ای در نامواژه های طبیعت تالش، که قبل از نوشتن شاهنامه ی فردوسی بزرگ ثبت گشته؛ و گویی بخش هایی از شاهنامه بر مبنای آن ها سروده شده؛ مثلِ رَشَه پشت، رَشی آخر(آخور)، رستمی ویسپینج و .(هر یک از این ها در تالش افسانه و گاه افسانه های خود دارد؛ البته مردم تالش آن ها را داستان واقعی و رُخ داده می دانند) 4 - تالش تنها خلق ایران است که از دادن دختر به زندان دربار قاجار خودداری کرد. گزمه های درباری دوبار بخاطر آن سرفرازی به تالش زمین یورش بردند، ولی هر دوبار به وسیله ی دلیران تالش پوزه شان به خاک مالیده شد و عقب نشستند. 5 - وقتی مصدق السلطنه جوان را در قفقاز غارت کردند و مجبور بود به ایران بیاید و معلوم نبود که دوباره بتواند برگردد، به کمک پدر بزرگ مادری پدرم، مشته رضا لیپایی(ماسالی) مشهور به رضایف، از گرجستان به فرانسه رفت، درس خواند و شد دکتر محمد مصدق مشهور(برای اطلاعات بیشتر به خاطرات خود دکتر مصدق رجوع شود). 6 - آن زمان هنوز پهباد نبود تا بلند شود و از پشت جبهه ی دشمن بعثی پلید و م عکس بگیرد؛ بچه های دلیر ماسال با اینکه می دانستند به استقبال مرگ می روند، داوطلب می شدند برای رفتن به پشت جبهه ی دشمن؛ و بعد چند بار بالاخره به رگبار بسته می شدند. آن زمان در مرز ایران و عراق بخش بزرگی از جهان با ایرانیان می جنگید؛ مدرن ترین تکنولوژی ها را در اختیار دشمن ایران قرار می دادند، و برای اینکه موشک های ارتش پلید بعثی به تهران برسد، بعضی از کشور های دارای "دمکراسی" با دست و دلبازی در برابر پول، آن وسایل کشتار جمعی را دوربُرد می ساختند، که یکی از آن ها به جشن تولد کوچولو های ما در تهران خورد و خیابان به شکل فاجعه آمیزی پر شد از اسباب بازی، لنگه های کفش و دمپایی هاشان. در چنان شرایط بسیار نابرابری فرزندان ایران همچنان ایستادگی می کردند و پیروزی هایی شگرف و باور نکردنی بدست می آوردند. از یک کرد عراقی(محمد مُوسلی) شنیدم که می گفت هر وقت ایرانیان پیشروی داشتند از مکان هایی غیر از عراق هواپیماهایی مرموز بر می خاستند و نیروی های ایرانی پیش رونده را می کوبیدند. در چنان شرایطی ماسالی های دلیر و میهن پرست بار ها و بار ها با پای پیاده به پشت جبهه ی دشمن نفوذ کردند و موفق برگشتند تا اینکه بالاخره به شهادت رسیدند. این سر که در برابر زورگویان و جنایتکاران جهان فرود نیامده را در برابرشان فرود می آورم؛ چهار زانو بر خاک به ادب می نشیم و سر بر خاک می سابم. زنده یادشان جاودان باد! بژی ایران، جاودان بژی! و .

گریه امانم نمی دهد؛ این "زندگی" جز غصه نانم نمی دهد.

کشتن زبان این مردمِ تا مغز استخوان ایراندوست با همکاری عده ای(شِرذِمَه) که خود را "فعالان فرهنگی" تالش معرفی می کنند، ننگی ست بر پیشانی تاریخ ایران زمین. آن ها هرگز بخشیده نخواهند شد. لطفن دقت داشته باشیم که اینجا یک اشتباه صورت نگرفته، بلکه توطئه گرانه همکاری شده برای نابودی زبان مادری، که زبانی مادر است و شگرف زبانی ست بی مانند، و یکی از هنگفت ثروت های ملی ایرانی ست. تا حرف هوایی نزده باشم، به زودی در باب آن خیانت و سیاهکاری توضیحات کافی خواهم داد. زبان کهن مردم سمنان را نیز خیلی سال پیش به همین شکل نابود کردند. ماسال ما اما مقاومت کامل کرد چنان، که تنها شهر تمام تالش زبان جهان بود. در ماسال تمامی غیر تالش ها تالشی حرف می زدند. حتی یک نفر غیر تالش مقیم ماسال با ماسالی ها به زبان دیگری حرف نمی زد، بجز چند کارمند و معلم غیر ماسالی. حتی سپاهیان دانش در ماسال تالشی می آموختند و حرف می زدند.

اول بار که در سال سوم دبیرستان معلم تبعیدی ما، دانشمند ایرانی، جواد مانی، این زبان بی مانند و شگرف را ستود، من هنوز نمی دانستم آن بزرگمرد چه می گوید.

خطاب به ماسال زمین:

وینم یخ ژَندَرَه، دَس و پار سَردَه - اشتع غیرت چع بَه، چنتَه ویمَردَه؟! 

 می بینم یخ زده ای، دست و پایت سرد است - آن غیرت تو چه شد، چگونه فرو مرد؟!

 

چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۹۷ ۲:۳۰

مشکلات بیش از دو هزار واگذار شده که تلاش می شود مخفی نگه داشته شود!
. به اعتقاد علیرضا محجوب وضعیت نامساعد کنونی کارگران در کشور عمومی شده و سرنوشت همه کارگران کشور همین است که می‌بینید. این یک پرده از مشکلات ماست که اکنون بروز کرده است. شما خاطرتان نمی‌ آید که در کیان‌تایر و علاءالدین چه خبر بود. مگر همینها نبودند که شش ماه جاده‌ها را بسته بودند؟ اینها هم کارگر بودند، اما مشکلاتشان حل شد، چون دوباره به دولت بازگشتند.1 خلاصه آنکه تعداد واگذاری‌های ما زیاد بوده و در این کار، بیشتر تنها سوداگری و سود و وجه هدف بوده است و با این کار بدترین لطمات را از نظر اجتماعی به کشور وارد کرده اند. اگر با تک تک کارگران هفت تپه هم در این مورد مصاحبه کنید، عین حرف‌های ما را به شما می گویند.»
از قانون بد، عملکرد خوب در نمی‌آید. تا زمانی که قوانین اصلاح نشود وضعیت به همین شکل خواهد بود. او همچنین گفته است که هفت تپه، تنها یکی از هزاران موردی است که شما می‌شناسید. من می‌توانم لیست دوهزارتایی از این واگذاری‌ها به شما بدهم که همه دارای اشکالات اساسی هستند و دیر یا زود گریبان این کشور را خواهند گرفت.»

در ضمن عده ای آمده اند تا در میانه ی راه نرخ تعیین کنند؛ فرموده اند این خرابی ها حاصل کار دوران است. این یک دروغ حیله گرانه ی بزرگ می باشد؛ زیرا خصوصی سازی در همه ی دولت ها شکست خورده، ولی حالا ناموفقیت و تباهی به اوج رسیده، که حاصل کار همه ی دولت هاست.
تو به هیچ بهانه ای نمی توانی مال مردم را ببخشی به کس دیگری. این حقه بازی ها در جامعه ی آگاهِ ایران بکار ناید.
هرچه زودتر باید سازمان عملن ضد ایرانی خصوصی سازی منحل و جوابگو شود و سازمان دفاع از اموال عمومی ایجاد گردد. اگر قانون در جایی مزاحم است، باید فورن به سود منافع و حقوق ملی اصلاح شود.

1 - عده ای حراج و غارت سرمایه های ملی را دفاع از حق مالکیت می نامند! جناب ی محترم، این چه مالکیتی ست که حق داشتن آن فقط به افراد خاص و یا شارلاتان و غارتگر چون "مدیران" هفت تپه می رسد؟!
جناب جهانگیری محترم که ما زمانی فکر می کردیم افکاری ملی و ضد فساد در سر دارید؛ چرا آبروی خود را پای این موجودات شارلاتانِ ضد ایرانی می ریزید؟!

 

و نکته ای در باب فامیلی پدر بزرگ پدرم: اسم او رضا بود؛ در ماسال مَشتَه رضا(مشهدی رضا) صدایش می کردند. در تاریخ ایران به نام رضا تالشی» و رضایف» از او نام برده اند. او در چندین نقطه ی شوروی آن زمان از جمله در تفلیس دفتر داشت. پیله ابریشم و جاجیم ابریشمی که تولید کارخانه ی خودش بود، به آنجا می برد. آن زمان ما هنوز شناسنامه نداشتیم؛ روس ها برای اینکه اسم کوچک او را صدا نکنند از نام او که رضا بود، فامیلی درست کرده بودند. در روسیه بزرگسالان غیر فامیل را به اسم کوچک صدا کردن بی احترامی شمرده می شود. از دوستان کوچک خان جنگلی بود و اول بار او کوچک خان را به خارج برد. بعضی از بزرگان از جمله شاعر مشهور فرامرز مسرور ماسالی گفته که او اول بار کارد و چنگال فی را به ایران آورده. به نظر من این می تواند بیشتر برای شمال ایران مصداق داشته باشد، زیرا کارد و چنگال فی می توانست از جنوب نیز وارد شود. ولی از دختر او یعنی مادر بزرگ ما شنیده بودم که اول بار گوجه فرنگی(سرَه وَنجُوم) را با خود آورده بود و مردم چون نمی دانستند چگونه مصرف می شود، نمی خوردند. شاید به همین دلیل باشد که گیلک ها هنوز نام روسی آن پامیدُور» را با کمی تغییر(پامادُور) بکار می برند.

یک روز که در انزلی از کشتی پیاده شد، ظاهرن اشتباهی با آمپولی کشته شد. جسد او را بردند و در کربلا دفن کردند. حمید پسر کوچک او که دانشمند زمانه ی خود به حساب می آمد در رشت با زن رشتی و فرزندان خود می زیست، که بعد از آن برای همیشه ناپدید شدند. مادر بزرگ تا زنده بود چشم اش به در بود؛ انتظار داشت حمید اش هر لحظه از در درآید. از او مانند نقاشی ماهر سخن می گفت چنان، که ما نوه هایش نیز نادیده چهره و قامت حمید را تقریبن دقیق می شناختیم. تالشی سپید رو و بلند بالا با چشمان آبی خوش رنگ؛ و سخنوری دانشمند و ورزیده، که کس آنگونه ندیده. خودش نیز چشم آبی بود و چهره ای به اصطلاح اروپایی داشت. می گفت او انسانی بزرگ و بسیار آگاه است، نمی تواند گم شود. در بین فامیل این فاجعه ی بزرگ پدر و پسر به رضا شاه نسبت داده شد، و مادر بزرگ همیشه از او به تلخی تمام یاد می کرد و هرگز واژه ی شاه» را برایش بکار نبرد. ولی ما دلیل خیلی محکمی برای اثبات آن ادعا نداشتیم. چنانکه بعضی از مردم ماسال می گفتند حمید را که سرهنگ ارتش بود، رضا شاه تیر باران کرده؛ که آن نیز در حد همان شایعه بود؛ و اگر هم حقیقت داشت، ما هیچ اطلاعی از جزییات نداشتیم. به همین خاطر من هرگز درجایی ننوشتم که رضا شاه قاتل رضا تالشی و حمید تالشی و زن و فرزندان او می باشد.

باری، رضا تالشی و پسر تحصیل کرده و دانشمند اش حمید، آن سان رفتند و حالا در آن فامیلی بسیار بزرگ ماسالی(حبیبی، رضا نژاد، رضاپور، رضایی و محمودزاده) فراوان رضا و حمید و حمیدرضا داریم. همین.

نشانی وبگاه ها و ایمیل من:

 habibileisi@gmail.com


این گزارش از سایت حقوق معلم و کارگر» برگرفته شده
 
حمایت ۴۲ نفر از وکلای دادگستری از اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه
 

حمایت ۴۲ نفر از وکلای دادگستری از اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه

به گزارش حقوق معلم و کارگر، ۴۲ نفر از وکلای دادگستری از خواسته های و اعتراضات صنفی کارگران نیشکر هفت تپه حمایت کردند، د ر بخشی از این نامه ی حمایتی نوشتند: ما وکلای دادگستری با توجه به اصل ۲۷ قانون اساسی ، کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی ی و ماده ۲۰ اعلامیه جهانی حقوق بشر، چنین تجمعات مسالمت آمیزی به جهت مطالبه حقوق صنفی را امری قانونی دانسته و ضمن حمایت از مطالبه مسالمت آمیز حقوق قانونی کارگران ،از مسئولین نیز خواهان توجه و رفع مشکل این طبقه شریف هستیم.

متن نامه حمایتی این وکلا به شرح زیر است:

لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ ۚ

با توجه به نامگذاری سالهای اخیر تحت عنوان تولید و حمایت از کار و محصول داخلی ، بدون شک پایه و اساس پیشرفت صنعت ایران، نیروی کار و کارگران می باشند که با تامین نیازهای اولیه ایشان و رعایت حرمت و کرامت انسانی آنهاست که می توان به آینده روشنی امید داشت.
متاسفانه در سالیان اخیر این طبقه شریف و زحمتکش با بی مهری کارفرمایان و بعضا نهادهای دولتی مواجه شده و مدتهاست که در نتیجه سوء مدیریت، زیاده خواهی و عدم شفافیت مدیران ، حقوق اولیه کارگران تضییع گردیده و در بسیاری از موارد جهت دریافت حقوق ماهیانه و گذران زندگی روزمره دچار مشکل می باشند.
با توجه به عدم حل مشکلات ایشان در مواردی ناچار به تجمعاتی مسالمت آمیز گردیده تا بتوانند با جلب نظر مسئولین امر، راهی برای برون رفت از این مسائل بیابند و چنین تجمعاتی بدون هیچگونه جهت گیری ی بوده و کارگران که از بطن جامعه برخاسته اند هدفی جز بهره مندی از حقوق اولیه خویش ندارند.
ما وکلای دادگستری با توجه به اصل ۲۷ قانون اساسی ، کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی ی و ماده ۲۰ اعلامیه جهانی حقوق بشر، چنین تجمعات مسالمت آمیزی به جهت مطالبه حقوق صنفی را امری قانونی دانسته و ضمن حمایت از مطالبه مسالمت آمیز حقوق قانونی کارگران ،از مسئولین نیز خواهان توجه و رفع مشکل این طبقه شریف هستیم.
۱-فرزانه زیلابی -کانون وکلای خوزستان-ش پروانه۹۳۶
۲-سید جمال الدین حیدری منش-کانون مرکز-ش پ۱۰۴۸۷
۳-شادی رصدی-کانون مرکز-ش پ ۱۱۱۲۵
۴-مریم صدیق انوری-کانون مرکز-ش پ۱۸۸۳۸
۵-حمیدرضا عبیری-مرکز مشاوران قوه قضاییه مشهد-ش پ۴۶۳۹۸
۶-منصور شکیبا-کانون خوزستان-ش پ ۳۹
۷-حسین زکی-کانون خوزستان-ش پ۱۸۴۳
۸-معصومه اورکی-کانون خوزستان-ش پ ۱۶۷۰
۹-رضا ممبینی-کانون خوزستان-ش پ۱۷۹۸
۱۰-حمید هروی-کانون خراسان-ش پ۲۲۵
۱۱-ایمان شالویی چهاربنیچه -کانون خوزستان- ش پ ۱۳۴۹
۱۲-ندااسدزاده-کانون خوزستان- ش پ ١٤٥٩
۱۳-سجاد چترسفيد -مركز وكلا و مشاوران قوه قضاييه استان خوزستان-ش پ ٢٥٢٥٩
۱۴-سیده مهتاب رحمانی -کانون خوزستان-ش پ ۱۴۸۲
۱۵-فرامرز امیری پور- کانون خوزستان -ش پ ۶۱۴
۱۶-حسین علی حاتمی- کانون خوزستان- ۱۰۸۶
۱۷-مهدی حسین پور -مرکز امور وکلا و مشاوران قوه قضاییه استان خوزستان -ش پ۲۲۳۸۱
۱۸-آزيتا شيرانى پور -كانون خوزستان- ش پ٣٢٧
۱۹-حمید محمدی- کانون خوزستان -ش پ۲۴۳
۲۰-یحیی منجزی – کانون خوزستان -ش پ ۷۷۱
۲۱-نرگس صیدال- کانون‌ خوزستان – ش پ۱۶۱۸
۲۲-فرامرز مولایی راد -کانون خوزستان -ش پ۱۳۶۷
۲۳-محمد مهدی سیاح منش -مرکز امور مشاوران سمنان-ش پ ۱۰۱۳
۲۴-ابراهیم پارسا مهر-کانون خوزستان-ش پ ۱۳۶۹
۲۵-حسین کوچک-کانون خوزستان-ش پ۱۴۳۶
۲۶-بابک بالیپور بابادی-کانون خوزستان-ش پ ۱۴۸۰
۲۷-محمدرضا طهماسبی فر- کانون خوزستان- ش پ ۱۴۲۷
۲۸-دلاور نوری موسی- کانون خوزستان- ش پ ۱۱۲۸
۲۹-روح اله کوزه گر- کانون خوزستان- ش پ ۱۴۰۵
۳۰-حافظ سواری-کانون خوزستان-ش پ ۱۴۸۱
۳۱-لیلا خسروی-کانون خوزستان-ش پ ۱۱۳۱
۳۲_ راضیه کربلایی پور – کانون خوزستان- ش پ ۱۸۶۳
۳۳-سعید قربانی بیرگانی-کانون خوزستان-ش پ ۱۷۳۸
۳۴-آيت عباسي -كانون خوزستان-ش پ۱۵۸۵
۳۵-کوروش ضرغامی-کانون خوزستان- ش پ ۱۸۹۰
۳۶-عظیم چعب فر _کانون خوزستان_ ش پ ۱۸۳۹
۳۷-اکرم پيروند بوري-كانون خوزستان-ش پ ١٨٨٥
۳۸-مریم پيروند موري-كانون خوزستان-ش پ١٩٦٦
۳۹-سودابه بویری پیانی -کانون خوزستان -ش پ۱۹۱۲
۴۰-محبوبه وحیدی-کانون خوزستان-ش پ ۱۸۳۴
۴۱-عنایت الله شریفی نژاد-کانون خوزستان-ش پ۱۸۰۲
۴۲-معصومه سلیمانی بابادی-کانون خوزستان-ش پ۱۷۹۴
یکشنبه ۲۷ ابان ۹۷

 

سلام دوستان
بیایید بی تعارف سخن بگوییم. نمی توان هم با غارتگران بود و هم با تولید کنندگان و زحمتکشان میهن. سال هاست با پا در میانی و دست بکاری عده ای، سرمایه های ملی میهن را می برند بین افرادی تقسیم می کنند که گذر زمان نشان داده این ها در گِرد گشتِ بیهوده ی مدیران پیشین اند و نه بیش.
پس آن هیاهو که ایران را با خصوصی سازی نجات می دهیم، در کجای کار(در این موارد خاص، نابکاری) قرار دارد؟
گذر زمان نشان داد که عملکرد ها یا دلسوزانه ولی کاملن اشتباه بود و یا عمدی در کار بود و هست که کمر اقتصاد این سر زمین دولا شده و در نتیجه بشکند. همین قیمت دیوانه وار ارز برای به هیچ بدل کردن پول ملی ایران عزیز، یک نمونه است از بسیاران. مگر جاسوس چکار می کند که آن همه ازش می گویند؟ می آید در جایی رخنه می کند و در آن بخش سر زمینی را به روز سیاه می نشانَد به نام خدمت، به نام دوست. نمونه ها فراوان است که از یک نقشه ی ویرانگر خبر می دهد. این خبر بد تقریبن در همه ی موارد مصداق دارد، و این همه نمی تواند اتفاقی و حتی اشتباه باشد.
پرسش: پس آن هیاهوی نجات” با خصوصی سازی در داخل و خارج از میهن چیست؟
و باز گذر زمان نشان داد که یک بازی کثیف ضد مردمی و ضد میهنی بود برای غارت بیشتر؛ غارتی بی دردسرتر. نمونه هایی وجود دارد که مو بر تن آدمی بر می خیزانَد، مثل نمونه ی هپکو، که مدیر جدیدش در خصوصی سازی نجات بخش” وام های هزاران میلیاردی دولتی را برده بود برای خود در جای دیگری سرمایه گذاری کرده بود – لطفن رجوع شود به گزارش آقای سراج در همان زمان. و یا آنطور که گفته می شود، مدیران غارتگر نیشکر هفت تپه، نزدیک به یک میلیارد دلار گرفته اند و غورت داده اند. در نمونه ای دیگر، وزیر دولت محترم آمده و با امضای خود قانونِ مقدس(تنفس جنگل ها») را که برای ایران خشکیده و نیمه خشکیده ارزش های بیشمار دارد و در ایران زمین بی سابقه است، نقض کرده. آقای علی ربیعی در روز جوابگویی در مجلس به امید اینکه غارتگران نجاتش دهند، سکوت کرد. بعد وقتی دید برای استفاده ی یک بار مصرف بوده، آمد و گفت: کارفرما می آوردند تا من امضا کنم و آن ها سهم خود بگیرند. و بعد از آن بود که سکوت کنندگان سودبرده به او به شدت حمله ور شدند. کمی دیرتر آمد و گفت در موردی به من پنجاه میلیارد رشوه پیشنهاد کردند و … که صدای بعضی چهره های رسمی را هم در آورد؛ چنانکه خبرنگاری در برنامه ای از صدا و سیما بدرستی پرسید: آقای علی ربیعی، پس دیروز چرا سکوت کردید؟! این ها را برای داستان گویی نمی نویسم، می نویسم تا بگویم، تا زمانی که اینگونه با ثروت های ملی میهن برخورد می شود، راه به جایی نمی برند؛ حتی اگر دوسد و بیش مفسد اقتصادی اعدام گردد.
پس چه باید کرد؟
در بابِ کارخانه ها و حتی کارگاه های ملی و دولتی، بهترین راه سپردن اداره ی امور است به خود کارگران(اگر قانون مزاحم است، قانون را به سود حقوق و منافع ملی میهن تغییر دهید). در این صورت شورای کارگران مسئولیت چرخاندن کارخانه های ملی را به عهده می گیرند و بجز تولید، مالیات را نیز تا ریال آخر می پردازند. مالیاتی که از سوی غارتگران صاحب کارخانه شده هرگز بطور کامل پرداخت نشد. لطفن حرف های مرا باور نکنید، بلکه بروید و خودتان تحقیق نمایید. چیزی که من هزاران کیلومتر دور از میهن می دانم، چطور شما مسئولین محترم از آن بی خبرید؟! آیا باور کنم که بی خبرید؟ باری، سپردن کارخانه به دلسوزترین ها یعنی کارگران، ستونی می گردد برای استواری کار و تولید، و هم ها و غارتگران را از محیط های تولیدی دور می سازد. طبیعی است برای اینکه همه چیز دقیق و درست انجام گیرد؛ گروهی متخصص حرفه ای(دولتی و یا غیر دولتی) ناظر بر کار و در آمد کارخانه می شوند و بدین صورت دست کسانی که ایران را سر زمینی تسخیر شده به حساب می آورند، کوتاه می گردد. مسئولیت امور را به شورای کارگران سپردن، از بسیاری از خرج های جانبی نیز جلوگیری می نماید که احتیاجی به بر شمردن نیست.
طبیعی است وقتی که ی ها و طیب نیا ها دارند بر می گردند، این پیشنهاد میهن دوستانه ی من، خوابی خوش را می ماند. ولی به یاد داشته باشیم که به غیر از این در این لحظه ی خطیر و پر خطر هیچ راهِ چاره دیگری نیست. یعنی همان داستان گِرد گَشت»* است و بعد برای فریب مردم، طلبکار شدن و رو به جلو گریختن. نمونه ی بارزش در همین اواخر اطلاعیه ی جناب ی وزیر بود در روز استعفا.
وظیفه ی من گفتن بود؛ باقی را خود دانید.
در ضمن جریاناتی کاملن مشکوک برای مسیر عوض کردن دست به کار هایی می زنند که فقط هزینه سازی است. حتی بار ها پیش آمده بعد از چندین سال همان نشدنی ها را در یک روزی شدنی اعلام نمودند. پس آن زمان که می گفتند کفر است و ناشدنی، داستان چه بود؟
این افراد به هر قیمتی سودجو در این نزدیک به چهل سال نیک دریافته اند که اگر بخواهند علیه مردم مظلوم ایران خرابکاری و نابکاری کنند، بهترین کار لباس حکومت و مذهب را دروغکی پوشیدن است. این ها تا به حال ضرر های هنگفت در مسیر خرابکاری به منافع ملی میهن غارت شده ی ما زده اند. لطفن خوب دقت نمایید، جنایت را کسانی کرده اند که در هفت تپه به اصطلاح خصوصی سازی و در نتیجه ی های بسیار کلان نموده اند؛ ولی برای رد گم کردن، و گمراه نمودن مردم و حتی بخشی از حکومت که به ی و ریا و رشوه تن در نداده، می آیند کارگری که کار کرده و طلب دارد را دستگیر می کنند! کارگری که زن و بچه اش گرسنه است؛ گدایی نمی کند، حقوق خود را می خواهد، دستگیر می شود تا جنایتکاران غارتگر شادمان گردند. حکومتگر در ایران نه در حرف بلکه در عمل یکبار برای همیشه باید بگوید، که با ظالمان و کاخ نشینان(یک شبه کاخ نشین شدگان) است و یا با کوخ نشینان بی چیز و زحمتکش که حقوق اندک ماهیانه ی خود را گاه سال به سال دریافت نمی کنند.
به کودک، به زن، به زیبایی قسم گاه پیش آمده دنده های بیرون زده ی کودکان گرسنه ی یمنی را به یاد آورده ام و غذا برایم زهر شده.
پرسش: آیا هنگام خوردن غذا های لذیذ و جورواجور، حکومتگران میهن ما، به یاد کودکان گرسنه ی کارگران و دیگر زحمتکشان میهن افتاده اند؟
فورن کارگران دستگیر شده را آزاد کنید و جنایتکارانی که این هزینه را برای میهن غارت شده تراشیده اند را محاکمه نمایید و حقوق کارگران را پس بگیرید؛ و اگر ان نابکار غورت داده اند چنان، که دیگر پس گرفتنی نیست، دولت باید موظف شود، همه ی حقوق و خسارات کارگران رنجدیده را تا ریال آخر بپردازد و هم از آن ها عذر خواهی نماید.
زرنگبازی و کی بود؟ کی بود؟ من نبودم. دیگه کاربرد نداره. بیایید به یاد آوریم آن ضرب المثل را که می گوید، دروغ به راه افتاد ولی به منزل نرسید»
کوتاه: تا چشمه ها پر آب و لارستان شود – برخیز کاری کن که کارستان شود.1

در ضمن اگر اسم کسانی را در متن آورده ام، بخاطر دیدگاه های خاص آن هاست، که به نظر من در آن ها برای ایران عزیز ما جز ضرر و گِرد گشت» نیست؛ وگرنه من اینجا با کسی دعوای شخصی ندارم.

و نکته ای بسیار مهم: سازمان خصوصی سازی در بسیاری موارد دست به کار هایی زده که پذیرفتنی نیست؛ زیرا چو نیک بنگری عملن به حرکاتی ضد میهنی بدل شده؛ مثل حراج زدن زمین های کشت و صنعت مغان، و . این ها سرمایه های ملی میهن است؛ از آنِ همه ی مردم است؛ پس فورن باید از فرصت طلبان و باندبازان پس گرفته شود و به شکل شورایی و زیر نظر دولت یا متخصصین ویژه اداره گردد. همین دیروز گزارشی تکان دهنده خواندم که باور کردنی نیست. در آن گزارش از جمله آمده بود که به قیمتی بسیار ارزان در واقع زمین های کشت و صنعت ملی مغان را که مال همه ی مردم است به افرادی تقریبن هدیه کرده اند. و از این دست ندانمکاری که باعث ایجاد مشکلات فراوان گشته، در مناطق دیگر مثل لرستان و . نیز دیده می شود. حتمن به یاد دارید وقتی خبرنگار از آقای سراج می پرسد: مانند هپکو» باز داریم؟ ایشان جواب می دهد: متأسفانه از این دست فراوان است(نقل به مضمون). ولی پیوسته یعنی ناگسسته می بینیم که بعضی مسئولین محترم خود را به آن راه زده همچنان برای آن مایه ی ویرانی و شرمساری تبلیغ می کنند!

شما چکاره اید که اموال هشتاد میلیون را به یک نفر و یا چند نفر هدیه می کنید!؟ آیا از صاحبان آن اموال یعنی مردم غارت شده ی ایران پرسیدید و هدیه کردید؟ یا اینکه مردم را صغیر به حساب آوردید و برایشان تصمیم گرفتید؟

سلام دوستان
امروز در بخش پایانی مقاله، توضیحاتی لازم از جمله این فراز را افزودم: سازمان خصوصی سازی که ضرر های هنگفت و جبران ناپذیری به کشور زده و باعث جلوگیری از تولید ملی سود آور و ایجاد مشکلات فراوان اقتصادی - اجتماعی در جامعه شده است، باید فورن منحل شود و بجایش سازمان دفاع از اموال عمومی» تشکیل گردد برای پس گرفتن ثروت های ملی غارت شده و هم محافظت از آن ها در آینده. امروز به نعل و میخ زدن، بیشک چاره ی کار نیست، بلکه در مسیر ویرانی فردا خواهد بود. پس باید فورن اقداماتی واقعن میهن دوستانه و دلسوزانه و بسیار جدی صورت پذیرد؛ وگرنه زود یا دیر اقتصاد میهن به بُن بست حتمی می رسد. ایران امروز به حضور فعال سازمان میهنی دفاع از اموال عمومی» احتیاج فوری دارد. سازمان خصوصی سازی عملن سازمانی ضد میهنی شده است. آیا با همین هدف یواشکی تشکیل شده؟ یا صادقانه عامل ایجاد این همه مشکلات گشته؟ نمی دانم؛ ولی آنجه مسلم است، این سازمان دارد ثروت های ملی را حراج می زند و در عمل جامعه ی ایران را به بُن بست و آشوب می کشانَد. پرونده سازی برای کارگران کار کرده و حقوق نگرفته راه به جایی نمی برد. یک نمونه از ندانمکاری های بیشمار سازمان خصوصی سازی: نیشکر هفت تپه را بردند و دادند به دست دو فرد شارلاتان ضد میهنی(این سخن من نیست، گذر زمان این را به اثبات رساند) + امکانات اقتصادی و وام های هنگفت از جیب مردم بیچاره ی ایران، و حالا هم دست بردار نیستند و همچنان زور می زنند و زور می گویند!

چرا؟

زیرا اگر بگویند اشتباه کردیم، باید جوابگوی اشتباهات بیشمار خود باشند؛ و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.»

جنبش پاکیزه خوی تالش

در این لحظه ی خطیرِ پر خطر، ایران به یک جنبش پاکیزه خوی سراسری احتیاج دارد که ی بیت المال، فساد، غارت ثروت های ملی از جمله غارت جنگل ها، قاچاق، دادن و ستاندن رشوه و ریاکاری را بزرگترین ننگ بداند.

فرزندان شریف ایران زمین، در هیچ حالی رشوه ندهید و نستانید؛ در طی سالیانی دراز به این نتیجه رسیده ام که بزرگترین عامل فساد در سر زمین غارت شده ی ما، دادن و گرفتن رشوه است؛ وگرنه سیاهکار نابکاران مفسد آنگونه رونق نمی یافت. برای سخن خود دلایل کافی دارم که می تواند متن مقاله ای بسیار بلند گردد؛ پس بمانَد. در ضمن لازم است در بازجویی ها از جنایتکاران اقتصادی، پیوسته این پرسش تکرار شود: به چه کسانی رشوه دادید؟»

 

1 - لار = ذخیره گاهِ پله پله ای چوبی چشمه های ییلاقی. لار = لا + ر = لا شده، یک لا گشته؛ درون تراش شده، و یا درون و برون تراش شده. با همین منطق تالش ها به گلیم در برابر قالی ضخیم لا» می گویند؛ یعنی یک لا، بی پرز، نازک.

نکته: بسیاری از واژگان در زبان های ایرانی همین ویژگی را دارند. یعنی واژه است + حرفی، که از کنشی خبر می دهد، مثل چوب. در حالی که اصلِ واژه چو» است. و چوب چیزی ست که از جنس چو باشد. در تالشی هنوز همان اصل واژه یعنی چو» بکار می رود. در واژگان کهن ایرانی در ایران و سیبیر(سیبری) نیز همین تلفظ تالشی حاکم است؛ مثل واژه ی مرکب تالشی چوگان»، که اگر به فارسی برگردانیم، می شود چوبگان. هنوز در سیبیر خانه های مخروطی مردمان شمال زمین، چوم» و چوک» نامیده می شود. چوم عبارت است از سه چوی اصلی، با نزدیک به بیست چوی فرعی + روپوشی از پوست گوزن شمالی.2 واژه ی تالشی شَلّاش = سرخس، نیز در زبان روسی به همین معنی بکار می رود(شَلّاش = تک خانه ای دور افتاده؛ خانه ی جنگلی، کلبه و .)؛ زیرا خانه های اولیه ی بشر، جایگاهی بود با سر پناهی که می توانست از جمله با شَلّاش = سرخس، پوشانده شود. چوم تالشی، واژه ای ست مثل واژه ی تالشی کولّ = کوه ل(دوش، کتف - آنچه بر آمده یعنی کوه مانند است). در تالشی مانند بسیاری از زبان های کهن ایرانی، تلفظِ ها»ی ملفوظ وجود ندارد. یعنی کوه، کو، است، و راه، را، شاه، شا و . چوب = چو + ب، واژه ای است مثلِ گَب = گَه + ب = از دهان بر آمده. گَه = دهان. هنوز بخش بزرگی از مردم تالش به دهان گَه می گویند. یعنی در واقع واژه های چوب و گَب، مرکب می باشند.

راستی، چرا شاه در تالشی و دیگر زبان های کهن ایرانی شا، تلفظ و نوشته می شود؟ زیرا اصل واژه همان شا» می باشد، که بعد ها ها»ی ملفوظ پذیرفته. شا» تلفظ کهن و صرف شده ی آن واژه است. شا یعنی می تواند = توانا. و آن مشتق(گَل آوَز) شده از بُندار شاتِن»(تالشی) = توانستن.

شاتِن

شام، شای، شا(می تواند - سوم شخص مفرد)

شایَم، شایَه، شان

در ضمن در تالشی و بعضی زبان های دیگر ایرانی، کهن ترین تلفظ پادشاه، پاشا» است. پاشا، اسم مرد است در تالش زمین. پاشا خَیری(خَیری پسر پاشا) یکی از آواز خوانان برجسته ی مردمی تالش است؛ عمر پر افتخارش دراز باد! هنوز آهنگ صدای کم نظریش در گوش من است چنان، که گویی همین دیروز شنیده ام. گاه که در ماسال زیبا گشت و گذار می کنم، از آن دست آوازی سر می دهم که باید شنید؛ در واژه نگنجد.

شکی ندارم که نابود کنندگان این زبان مادر و رازدار تاریخ که حتی اغلب نامواژه های زبان های اروپایی و سیبیرِ کهن در آن بُن دارند، اگر روزی دریابند چه کرده اند، هرگز خود را نخواهند بخشید.

* خود نیز واژه و اصطلاح می سازم؛ یکی از کار های من است. ولی اصطلاح زیبای گِرد گشت» = دور خود گشتن، در مسیر دایره ای گشتن، از آنِ من نیست.

 

2 - و این هم عکس چوم یا چوک در سیبیر، که عبارت است از تعدادی چو»ی راست و روپوشی از پوست گوزن شمالی. آن لوله که در وسط نوک چو» ها دیده می شود، لوله ی بخاری فی هیزمی است.

پرسش: چرا چوم و چوک؟

زیرا چوم، یعنی خانه ی من. مثلِ برام، دَدَم، نَنَم و . - برادرم، پدرم، مادرم. و چوک(خلاصه)، یعنی چُو کَه = چُواَ کَه = خانه ی چوبی. کَه(تالشی) = خانه. در ضمن واژه های جهانی کَبین، کَبینت و . نیز در همین کَه ی ایرانی بُن دارند. از جمله، دَرَه کَه(واقع در تهران، به معنی تک خانه ای که در دل دره قرار دارد. دره که، نامواژه ای ست مثل سُومَه سرا، خوشابَر، وسکَه - وسی کَه، ضیابَر یا زیابَر و .)، اَلَسکَه(آلاسکا - تلفظ کمی دِگر شده)، کَمچَتکَه(شبه جزیره ی کَمچتکَه، در سیبیر)، کَنَدَه(کانادا - تلفظ کمی دِگر شده)، لُودکَه(لُودکا - تلفظی کمی دِگر شده در گیلان زمین ما. این واژه ی حالا گیلانی هم شده، مانند ویدرَه، کران(فقط در اَنزَلی)، سماور، بانکَه، و . از زبان روسی گرفته شده. لودکَه = قایق(ترکی)، همچون کَچَه(تالشی) = قاشق(ترکی)، و . بُن در تالشی دارند. و از این دست بسیار نیست، بیشمار است.* کَچَه» یعنی خانه ی کوچک؛ منظور گودی قاشق است که خانه ی غذا و . می گردد. لقمه ای از غذا و . در آن جای می گیرد.

 

* از سه رود عظیم سیبیرِ کهن که گویی نصف جهان است، نام دو رود تالشی و ایرانی است. لِه نَه» و آب». لِه یا لی در تالشی یعنی نی. مثل نام تالشی اَنژَلِه یا اَنژَلی = اَنزَلِه و اَنزَلی - در نامواژه های امروزی تالش زمین، نمونه از این دست بسیار است. پیران قدیم ماسالی به اَنزَلی، اَنزَلِه نیز می گفتند. به یاد دارم زنده یاد مادر بزرگ پدری من و یکی از پیران ماسالی، زنده یاد عمو خَیلَر پورسلطان لیپایی، آنگونه تلفظ می کردند. لِه نَه»، یعنی نهنده ی نی، رودی که در کرانه هایش نی تولید می کند؛ برجای می نهند. لِه نَه، واژه ای ست مثل گَزنَه = نهنده ی گَز بر تن آدمی.

نابود کنندگان این زبان، این رازدار تاریخ، این ثروت ملی هنگفت ایرانی، هرگز از سوی ایران دوستان و فرهنگ دوستان جهان بخشیده نخواهند شد.

 

حال ممکن است شکارچی ها بگویند: این ها که چکمه، دستکش، لباس و هم چادر روی چوم شان از پوست گوزن است، پس ما چرا نمی توانیم گوزن شکار کنیم.

جواب: آن ها گله دارند؛ هر خانواده ای از ده ها تا سد ها و گاه هزاران گوزن دارد؛ شغل شان گله داری گوزن است. در نتیجه گوشت مصرفی شان هم از گوزن های خودشان است. بیشتر وسایل شان از گوزن است؛ از جمله رَسن یا رسَند، که از پوست تار تار شده ی گوزن بافته می شود که طنابی بسیار مقاوم است حتی در سرمای بسیار شدید. چکمه، پالتو، کیف و . و هَزار نقش رویشان نیز از پوست گوزن و تکه های پوست گوزن است. مردمان کهن فرهنگ سیبیر یکی از زیباترین نقش کاران جهان اند روی لباس و . در ضمن بعضی تالش ها در قدیم گوزنداری می کردند. خود واژه ی گَوَزن» نیز تالشی است؛ گَ وَ ژَن = گَ وَ زَن = حیوانی که با گَه(دهان) صدای وَه در می آوَرَد. منظور صدای گوزن های نر است در هنگام جفتگیری.

برای بزرگ کردن، لطفن روی عکس کلیک کنید.

و این هم فیلمی که گواهی ست برای سخنم و احتیاج چندانی به ترجمه ندارد.

Эены. 200 лет одиночеста | Редкие люди

گفتگو

پرویز صداقت(اقتصاددان) معتقد است: آنچه بر سرمان آمده نتیجه‌ی تداوم ت‌های نئولیبرالی‌ست و باید منتظر تعدیل‌های بیشتر و فقر و فلاکت افزون‌تر باشیم. او تنها راهکار را غیرکالایی کردن» خدمات اساسی از قبیل مسکن، بهداشت و آموزش می‌‌داند.

پرویز صداقت(اقتصاددان) در گفت‌وگو(گفتگو)* با خبرنگار ایلنا، مولفه‌های فضای ناکارآمد و مغشوش اقتصاد ایران را تفسیر می‌کند؛ از بالا رفتن قیمت ارز و پایین آمدن معیشت دستمزدبگیران گرفته تا اصرار بر خصوصی‌سازی و مقررات‌زدایی از بازار آشفته‌ی کار. صداقت معتقد است دولت گرفتار یک سردرگمی تمام عیار است؛ فقر و فلاکت بیش از همیشه، همه‌گیر شده و تمامِ راه‌هایی که تا امروز رفته‌اند، سر از ناکجاآباد درآورده.

این روزها کاهش ارزش پول ملی، مشکلات بسیاری را در عرصه اقتصاد خرد و کلان ایجاد کرده و به عبارتی نوعی آنومی شدید اقتصادی» به وجود آورده که تاثیر آن را در خُردترین سطوح زندگی روزمره مردم می‌توانیم ببینیم؛ حتی اقلامی مثل پوشک بچه» و شیر خشک» نیز دچار کاهش عرضه و افزایش قیمت شده‌اند؛ تولیدکنندگان صنعتی نیز به خاطر افزایش قیمت مواد اولیه و البته تحریم‌ها دچار مشکل شده‌اند؛ اما برخی بر این اعتقادند که دولت با تبعیت از ت‌های دست راستیِ صندوق بین المللی پول، درصدد جبران کسری تراز پرداخت‌ها و به دست آوردن درآمد دلاری بیشتر است و به همین دلیل است که بحران ارز را کنترل نکرده و نمی‌کند. شما این تحلیل را چطور ارزیابی می‌کنید و تاثیر افزایش قیمت ارز را بر زندگی روزمره مردم و تولید چطور می‌بینید؟

فکر می‌کنم دولت دچار سردرگمی تمام‌عیار است. برنامه‌های اقتصادی دولت‌های بعد از جنگ، مبتنی بر نوعی نولیبرالیسم اقتصادی بوده که اساساً مدیریت اقتصادی دوران تحریم و بحران‌ از آن قابل‌استخراج نیست. از یکسو، به سبب افزایش دایمی نرخ ارز شیرازه‌ی اداره‌ی امور بیش از هر زمان دیگر از دست دولت خارج شده است. نه بنگاه‌های اقتصادی قادرند ولو برنامه‌ای کوتاه‌مدت در دستورکار داشته باشند و نه خانواده‌ها و مصرف‌کنندگان می‌دانند با این موج تورم افسارگسیخته چگونه باید مواجه شوند. همه دچار نوعی استیصال شده‌اند.

اما از سوی دیگر دولت تعهدات بودجه‌ای و ریالی خود را با توجه به افزایش شدید بهای دلار و نیز کاهش احتمالی درآمدهای حاصل از صادرات نفت و گاز بهتر می‌تواند پاسخ‌گو باشد. یعنی دولت در این میان از سقوط ارزش پول ملی منتفع شده است. به عبارت دیگر با وضعیتی پارادوکسیکال روبه‌رو شده‌ایم. سقوط ارزش پول ملی فضای اقتصادی را مدیریت‌ناپذیر کرده اما در عین حال مدیریت تعهدات ریالی بالفعل و بالقوه‌ی دولت آسان‌تر شده است.

مردم و بنگاه‌های اقتصادی تولیدی در اوضاع کنونی، گرفتار وضعیتی بحرانی و بی‌سابقه در تمامی چند دهه‌ی گذشته شده‌اند. به‌ویژه مزدبگیران و فرودستان مستأصل‌تر از هر زمانی‌اند و تورم به گویاترین شکل، کمرشان را شکسته است. علاوه بر آن، همین الان نرخ بیکاری، بیکاری جوانان و بی‌ثبات‌کاری در سطوح ویرانگری قرار دارد. در برخی مناطق محروم نرخ بیکاری جوانان در حدود ۵۰ درصد است. این در حالی است که به سبب شرایط کنونی موج جدیدی از بیکاری هم در راه است. به سبب افزایش شدید نرخ ارز و به تبع آن افزایش آتی بهای اغلب کالاها و برخی خدمات، تقاضای سوداگرانه‌ای در بازار برای خرید به قصد ذخیره‌کردن ایجاد شده است. همین تقاضا در کوتاه‌مدت یا به طور دقیق‌تر در یک فاصله‌ی چندماهه فروش برخی بنگاه‌ها را افزایش می‌دهد. اما در مورد همین بنگاه‌ها هم از سویی به سبب افزایش بهای نهاده‌ها و از سوی دیگر انقباض تقاضای ناشی از کاهش درآمد واقعی خانوارها و محدودشدن صادرات، ناگزیر از کاهش تولید در مقایسه با ظرفیت واقعی خواهند بود و این یعنی افزایش هرچه بیش‌تر شمار بیکاران.

به نظر می‌رسد دولت در برابر این هر دو روند از هیچ‌گونه خط‌مشی اقتصادی‌ای برخوردار نیست و تنها در پی آن است که از سویی مانع شود که نیتی‌ها به بروز اعتراضاتی در سطح شهرها منجر بشود و از سوی دیگر امید به آن بسته که در این میان تحولات ژئوپلتیک به کمک‌اش بیاید و از شدت تحریم‌ها کاسته شود.

چرا بعد از بیش از سه دهه اجرای تهای تعدیل ساختاری و خصوصی‌سازی آن هم در کشوری که هم صنایع تولیدی آن نوپاست و هم بخش خصوصی به معنای آزاد و رقابتی آن وجود ندارد، باز هم دولت بر اجرای این دست ت‌ها اصرار می‌ورزد؟ این درحالیست که حتی گزارش‌های مجلس از ارزیابی اجرای ت‌های ابلاغی اصل ۴۴ به صراحت می‌گوید که اجرای این ت‌ها موفقیت‌آمیز نبوده و به توزیع نابرابری و فقر دامن زده؛ چرا هنوز دولت دست بردار تعدیل ساختاری نیست؟

پاسخ خیلی پیچیده نیست. چون حاکمیت یک ارگان و داور بی‌طرف اجتماعی نبوده و خودش از خصوصی‌سازی‌ها به سه شکل ذی‌نفع بوده است. نخست آن که با واگذاری یک واحد اقتصادی از بخشی از تعهدات مالی دولتی کاسته می‌شود. دوم آن که به‌مدد واگذاری، دولت از منابع جدید ریالی بهره‌مند می‌شود. یعنی در کفه‌ی تعهدات، بار مالی دولت کاهش می‌یابد و در کفه‌ی درآمدهای ترازوی بودجه، دریافتی دولت افزایش می‌یابد. سوم نیز آن که واگذاری‌ها فرصتی برای برخورداری از رانت ایجاد می‌کند. در اقتصادی که به فساد ساختاری مبتلاست قیمت‌گذاری واحدِ در شرف واگذاری و اطلاعات درونی از آن می‌تواند فرصت‌هایی برای سودآوری غیرمتعارف پدید آورد. در عین حال، فراموش نکنید که نظارت بعد از واگذاری نیز در سطح اندکی بوده است و همین نیز فرصت‌هایی برای کسب سودهای غیرمتعارف در خصوصی‌سازی‌ها فراهم کرده است. برای همین دولت‌های سه دهه‌ی اخیر سفت و سخت به خصوصی‌سازی و برنامه‌ی تعدیل ساختاری چسبیده‌اند و لذا نوع ت‌هایی که در دهه‌های اخیر دنبال شده، به‌خوبی گویای میزان سنخیت ت‌های داخلی با برخی ادعاها در ت خارجی است.

در تابستان امسال کمیسیون اقتصادی مجلس پس از بررسی لایحه ایجاد ۸ منطقه آزاد و ۱۲ منطقه ویژه اقتصادی، ۶۹ منطقه ویژه اقتصادی را به لیست دولت اضافه کرد. مناطق آزاد بستری مناسب برای مقررات زدایی از بازار کار و دور زدن قوانین حمایتی هستند که در ایران به مکانی امن برای دلالان و رانت خواران تبدیل شده‌اند؛ در گزارش کمیسیون اقتصادی، هدف از این تصمیم، حمایت از اقتصاد مقاومتی عنوان شده اما مشخص نیست چه محاسباتی با درنظر گرفتن چه شاخص‌هایی نمایندگان مردم را متقاعد کرده که حمایت از ایجاد مناطق آزاد و ویژه اقتصادی و تجاری در گوشه و کنار کشور در سمنان و گلستان و اردبیل و حتی در محروم‌ترین استان ها و مناطق مثل سیستان و بلوچستان و ایلام می‌تواند حمایت از تولید و اقتصاد مقاومتی باشد؟! در شرایطی که با توجه به رکود صنایع چیزی برای صادر کردن نداریم و با توجه به قدرت خرید پایین مردم، واردات هم به کار ما نمی‌آید؛ این تصمیم قانونگذاران را چطور ارزیابی می‌کنید؟



در هر دوره یک سلسله کلیدواژه‌های صوری باید در قوانین و برنامه‌ها بیاید. یک روز این کلیدواژه "عدالت" است، روز دیگر افزایش کارایی، یک روز تعدیل ساختاری و در دوره‌ی کنونی هم کلیدواژه‌ی "اقتصاد مقاومتی" واژه‌ای است که زینت‌بخش هر قانون و برنامه‌ای شده است. مناطق آزاد و ویژه در ایران بعد از انقلاب فضاهایی مهیای دور زدن اندک نظارت‌های موجود برای خروج ارز و قاچاق کالا بوده‌اند ضمن آن که همان حداقل مقررات نظارتی بر بازار کار را ندارند. به نظر می‌رسد هدف تأسیس مناطق ویژه‌ و آزاد جدید، ایجاد فضاهای نظارت‌ناشده‌ی تازه برای خروج ارز و قاچاق کالاست. نمایندگان کنونی و اسلاف‌شان با تصویب ایجاد این مناطق طی حدود سه دهه، بخش بزرگی از ثروت ملی و فرانسلی ایرانیان را با سهولت به خارج از ایران انتقال دادند و به‌هرحال باید پاسخ‌گوی آسیب جبران‌ناپذیری که به اقتصاد ایران و نسل‌های فعلی و آتی آن زده‌اند، باشند.

به معیشت کارگران بازگردیم؛ محاسبات بسیار حداقلی» نمایندگان کارگران در شورای عالی کار نشان می‌دهد که تا نیمه مردادماه ۹۷ کارگران نزدیک به ۷۰ درصد از قدرت خرید خود را از دست داده‌اند؛ مرکز پژوهش‌های مجلس نیز در گزارشی تایید کرده که هر ده درصد گرانی ارز موجب دو درصد تورم می‌شود؛ یعنی تا امروز تورم بیش از ۶۰ درصدی داشته‌ایم؛ این درحالیست که براساس ماده ۴۱ قانون کار، مزد کارگران باید متناسب با تورم واقعی و هزینه‌های سبد معیشت افزایش یابد؛ در این شرایط نمایندگان کارگری، دولتی‌ها و کارفرمایان را مجاب به پذیرش واقعیت‌های معیشتی مردم کرده‌اند و توافق شده که حداقل کاهش قدرت خرید دستمزد کارگران (۸۰۰ هزار تومان) به صورت غیرنقدی جبران شود؛ شما این تصمیم که البته بسیار حداقلی و ناکافی است را چقدر ضروری می‌دانید و آیا با این استدلال همنوا هستید که اگر مزد زیاد شود، اقتصاد دچار مارپیچ حونی تورم می‌شود و بنابراین افزایش دستمزد به زودی بی اثر خواهد شد؛ این استدلال می‌گوید ترمیم قدرت خرید باید در سطوح بالاتر از دستمزد صورت بگیرد و افزایش دستمزد نمی‌تواند مشکلات را به صورت ماندگار حل کند. این درحالیست که فعالان کارگری معتقدند افزایش دستمزد یک ضرورت غیرقابل انکار» است و اقدامات دیگر نیز باید به موازات آن انجام شود.

متأسفانه فلاکت اقتصادی چنان ابعاد فاجعه‌باری پیدا کرده است که پرداخت‌هایی از این دست اگرچه انکارناشدنی است اما چنان که گفتید بسیار حداقلی و ناکافی است. به نظرم مهم‌تر از این افزایش‌های موردی که چاره‌ساز هم نیست، کارگران و مزدبگیران باید راه‌حل‌های ساختاری‌تر را در دستورکار قرار دهند.

فاصله‌ی کنونی حداقل دستمزد و سبد معیشت خانوارها حاصل مجموعه ت‌هایی است که طی سه دهه‌ی گذشته به‌موازات انجماد دستمزدهای واقعی، بخش بزرگی از خدماتی را که مردم قبلاً به‌رایگان از آن بهره می‌بردند به انحای مختلف پولی و به‌طور دایم گران و گران‌تر کرد. یعنی از سویی دستمزد واقعی کارگران یعنی دستمزد پس از کسر تورم، کاهش یافت و یا ثابت ماند و از سوی دیگر بخشی از خدماتی که قبلاً به‌رایگان یا با هزینه‌ای اندک در اختیار طبقات مردم بود پولی شد. برای مثال، هزینه‌های آموزش را در نظر بگیرید. امروز علاوه بر آموزش دانشگاهی که به‌طور دایم طی سه دهه‌ی گذشته هر سال برای بخش بزرگ‌تری از جمعیت پولی شده است، آموزش در سطوح ابتدایی و متوسطه نیز تا حدود زیادی پولی و کالایی شده است. حتی امروز اغلب مدارس دولتی هم شهریه‌هایی از خانواده‌ها دریافت می‌کنند. یعنی بخشی از نیازهای خانواده‌ها که قبلاً توسط دولت به‌رایگان تأمین می‌شد امروز به سبد هزینه‌ی خانوارها اضافه شده است. همین طور هزینه‌های درمانی و دارویی را در نظر بگیرید و حجم گسترده‌ی داروهایی را که از پوشش تأمین اجتماعی خارج شده‌اند. یا به‌عنوان مثالی دیگر مسکن‌های تعاونی را در نظر بگیرید که در گذشته‌ای نزدیک، سرپناه بخش عمده‌ای از مزدبگیران، مثلاً معلمان، را تأمین کرده بود. اما در تمامی سه دهه‌ی گذشته مسکن از یک حق شهروندی به یک کالا برای سوداگری مالی بدل شد و روزبه‌روز بهای آن افزایش یافت به گونه‌ای که امروز خرید آن از دسترس اغلب طبقات مردمی خارج است. به این فهرست نیازهای پایه‌ای که به‌شکلی گسترده کالایی شده می‌توان افزود.

در چنین شرایطی، راه‌حل ساختاری برای پر کردن فاصله‌ی دستمزدها و هزینه‌های واقعی زندگی غیرکالایی‌کردن این ضروریات در حوزه‌ی معیشت، آموزش، بهداشت و سرپناه است. ت‌های دیگر راه‌حل واقعی نیست چراکه در شرایط کنونی با پی‌آمدهای تورمی بعد از مدتی افزایش دستمزد را بی‌اثر می‌کند.

اما متأسفانه نکته‌ی مهم این است که منافع گروه‌های فرادست و نیز ساختار هزینه‌ای بخش عمومی چنان به سوی هزینه‌های غیرمولد تخصیص پیدا کرده که بدون یک تغییر ساختاری، امکان غیرکالایی کردن این هزینه‌ها وجود ندارد. علاوه بر آن، بسیاری از گروه‌ها و طبقات حاکم در فعالیت‌های انتفاعی در بخش درمان و بهداشت و مسکن ذی‌نفع‌اند و به‌سادگی زیر بار چنین درخواست‌ها و مطالباتی نخواهند رفت.

گفتگو: نسرین هزاره مقدم

 

* ناگهان می بینی رومه های پایتخت پر است از یک من درآوردی به شکلِ گفت و گو»! آیا ما چنان واژه ای در ادبیات نوین خود داریم؟ خیر؛ واژه ی کوتاه و زیبای گفتگو» در طول تاریخ به این شکل و کم حجمی رسیده؛ تو نمی توانی آن دست آورد تاریخی را با خودسری و خودخواهی دِگر نمایی و خراب سازی.

و یا در خارج از کشور می بینی عده ای باند باز دستور ستان، واژه ی من در آوردی بیجای فرایند» را بجای پروسه = رَوَند، بکار می برند. شده اسم رمز بعضی موجودات ضد ایرانی که باعث خنده ی تحقیر آمیز اهلِ فن می گردد. راستی، با این همه آشفتگی و وابستگی به کجا می رویم؟! چه چیزی را برای به دست آوردن جستجو می کنیم؟! آیا در باژَه زار،1 می توان یافت تازگی گلگشتِ بهار؟!

1 - باژَه = پاژَه، علف و برگ پا خورده که زیر پای گاو و گله مانده و حیوانات از خوردن آن خودداری می کنند.

نکته ی دیگری را نیز مایلم اینجا ذکر نمایم و آن رواج اصطلاح مدارس غیر انتفاعی» است در میهن ما. مصدر یا بُندار عربی اِنتِفاع» یعنی سود بردن. در حالی که نام واقعی آن مدارس انتفاعی است. چرا باید مفاهیمی کِذب که با حقیقت امری منطبق نیست در جامعه رواج یابد!؟ آیا می ارزد بخاطر سودجویی دست به چنان کار هایی زده شود و فرهنگ زبانی جامعه به دروغ آلوده گردد!؟ آیا این رواج کتبی، رسمی و آشکار ریا نیست!؟ اگر هست، چرا باید عده ای سودجو تعیین تکلیف این امور را در دست خود داشته باشند؟!


 

برای محمد حبیبی و خدیجه پاک ضمیر

 خواهر عزیزم بانو خدیجه پاک ضمیر، سلام بر شما و محمد عزیز؛ عزیزِ همه ی ایرانیان پاکیزه خو و پاک ضمیر. اندوه زندگی من چنان عظیم است که در واژه نگنجد؛ و به نظرم اگر روزی نوشته شود، حتی جنایتکارانی که در ساختن این سرنوشت، مستقیم دست داشته اند، شاید در خلوت، چشم های بیرحمِ شان بعد از خواندن آن نمناک گردد. در زمانه ای زندگی می کنیم که جنایات بیشمارند، و از سوی دیگر بخاطر امکانات اینترنت خیلی زود از بسیاری از آن ها فورن با خبر می شویم. یعنی در شبانه روز ده ها خبر بسیار غم انگیز را می خوانیم و یا می شنویم. همین چند روز پیش بود که عربستان سعودی بر سر کودکان یمنی به بهانه ی مبارزه با رقیب، چنان بمب ریخت که ده ها کودک و چندین زن درجا کشته شدند و تعداد زیادی نیز زخمی گشتند؛ و این فاجعه چنان عظیم بود که حتی بسیاری از ارگان ها و شخصیت های نه چندان همدرد رنجدیدگان جهان هم اعتراض کردند؛ فاجعه در حدی بود که نمی شد اعتراض نکنند. و در جهان ما از این دست بیشمار است. با این حال وقتی نوشته ی پر از صمیمت و اندوهِ شما را در سایت حقوق معلم و کارگر» خواندم؛ بی اختیار گریه ام گرفت. سلام مرا به محمد عزیز برسانید و بگویید تا زمانی که معلم در زندان باشد، ما نیز آزرده و فریادگر و نارامیم؛ پس امیدواریم به زودی با شنیدن خبر آزادی شما، محمود و اسماعیل عزیز شادمان شویم.

در ضمن مثنوی بلندی دارم که چند سد بیت است؛ در واقع سرتیتر ده ها شعر است که از بدِ این روزگار به آن شکل در آمد؛ شاید روزگاری دیگر بطور کامل سروده شود؛ فعلن همان است؛ اما هوای سرای آن سخن بسیار گوناگون و چندگانه و خیال برانگیز و در نتیجه همراه با کشف خواهد بود برای خوانندگان اندیشمندی چون شما و محمد. بعد از خواندن متن شما و کمی گریستن، آن شعر را به شما دو معلم شریف و خدمتگزار میهن تقدیم کردم؛ هدیه به شما دو مرغ عاشق است. امیدوارم شور و حال آن سخن که با صمیمیت تمام سروده شده، و کشفیاتی که از سوی شما صورت می پذیرد، حالی دِگر ایجاد نماید و کمی و بیشتر از اندوه این روز ها و شب های رنج آور تیره بکاهد.

با احترام و ادب ویژه

لیثی حبیبی - م. تلنگر

و این هم نشانی شعر در وبگاهِ وَشتَنِ واژه ها»: آفتابِ عالمِ دریا وَشان - آفتابی ست از زمین تا کهکشان

 

صد روز تنهایی ………

بانو خدیجه پاک ضمیر / معلم


سلام دوستان

قبل از شروع اصل مطلب، خوب است بیان دارم که قصد از این نوشته، نه متلک پرانی است و نه عقده گشایی که کار بعضی مردم نا آرام می باشد. هدف من در اینجا حتی بیان دلخوری نیز نیست. بلکه برای این است که همه ی کسانی که در بازی های زشتِ زمانه افتاده اند، اندکی بایستند و بیندیشند که: با این کار های عجیب خود به کجا می رویم!؟» کجا را می خواهیم بگیریم!؟» بیایید یک بار هم که شده قبل از بازیچه شدن و به زشتی تن در دادن، بیندیشیم؛ بیایید به شخص خود حداقل احترام بگذاریم. باری، این گفتار من، گوفتاره»* نیست، گفتاری ست با کمال مهر و دوستی تا شاید بکار آید. * تالش ها به غُرغُر(grgr)، گوفتاره نیز می گویند.

در خارج از میهن دیدم دوستی در نوشته ی خود از جمله چنین آورده - روسو می نویسد: برنامه ریزی در آموزش بچه ها و جوانان و پذیرش مسئولیت و کسب دانش به تکامل انسانهای بردبار، پخته، با شعور و پرهیزگار منجر می شود».(بر گرفته از مقاله ی جناب آراز. م. فنی)

بله دوست عزیز، بیشک منجر می شود، ولی شرط دارد؛ اصلی ترین شرط اش این است که ما موفق شویم پاکیزه خویی و داشتن صداقت را روایت روز و روزگار سازیم؛ وگرنه بچه های برنامه را دیده، ولی در خانه و خیابان و . میوه های دو رویی از حاصل فعالیت های "بزرگان" چیده، می توانند از هرچه انسان و انسانیت و آموزش و پرهیز از زشتی ها بیزار شوند. پس کار قلمی و تصویب قوانینِ نیک فقط و فقط آغازی ست برای اجرا؛ زیرا اگر می خواهیم مفید واقع شویم، باید بدانیم که این جهان عرصه ی عمل است. وگرنه دیدن دویی، حتمن نتیجه ی عکس و ویرانگر خواهد داد. من در بابِ این سخن در جوامع مختلف تجربیات گوناگونی دارم که بخاطر بیش از حد طولانی نشدن مطلب فعلن از نوشتن آن ها سر باز می زنم؛ گرچه تجربیات گوناگون به هر حال قابل بیان است؛ ولی فعلن بگذار بمانَد.

همینقدر بگویم که افرادی خود فاسد اند و از مبارزه با فساد می گویند؛ دروغگوی حرفه ای اند، ولی بر علیه دروغ می نویسند، قَوّاد است و سال های سال ده ها و شاید سد ها دختر بچه ی بیلاروسی را با به فساد کشاندن برای همیشه آرزو مرده ساخته و حد اقل یکی از آن ها به دست خودش یا با دسیسه ی او و یا بدون دخالت او به دست جنایتکاران دیگر به قتل رسیده. نام آن دختر بدبخت لِنا» بود. او یکی از آن هایی بود که اجاره شان می داد. یعنی اگر کسی برای بلند مدت به بیلاروس می آمد، در آن مدت او و بعضی های دیگر را در اختیار آن ها قرار می داد. همینک آن قَوّاد دارد در سایتی که ادعای چپی بودن دارد، در وصف عدالت و سوسیالیسم و علیه امپریالیسم می نویسد(بعد از این در خیلی جا ها دیگر علامت تعجب نمی گذارم.)

اهل تهمت نیستم، پیش از این نوشتم و باز تکرار می کنم: آماده ام رو در رو و چشم در چشم سخن خود را به اثبات برسانم. در همان سایت، مزدوران در آب و نمک خوابانده شده بر علیه مردم ایران، بار ها به من فحاشی کردند زیرا می دانند باید به آن ها اجازه ی فحاشی بدهند، وگرنه سایت بی سایت. آری، بار ها گذشته از فحاشی در نظرگاه، در صفحات اصلی آن سایت به وسیله ی نابکارترین موجودات روی کره ی زمین مورد فحاشی و توهین قرار گرفتم، ولی مسئول سایت اجازه ندارد دفاع حق طلبانه و روشنگرانه ی مرا در همان صفحات منتشر نماید. حتی به یاد دارم وقتی مسئول مزدور و بیمار بخش مثلن ادبیات با خودسری فحاشان را سازمان می داد و با ایجاد جَوّ تحریک فحاشی ها را منتشر می کرد*، یکبار بعد از اعتراض من، خود مسئول سایت نوشت: نقل به مضمون - مگر اینجا محل دعوا و بزن بزن است . همین مفهوم سخن او را من چندی پیش در نامه ای برای ایشان نوشتم. و نوشتم که دلیل این نامه نویسی این است که هنوز در باب شخص شما قضاوت نهایی را نکرده ام؛ گرچه مسئول حقوقی تمامی این فحاشی ها و حرکات غیر طبیعی و غیر انسانی مزدوران ضد ایرانی، خود اوست و باید جواب بگوید، ولی من خود را وجدان زمانه می دانم؛ چون می دانم دست او بسته است، تلاش می کنم قاضی عادلی باشم. این رسم دیرینه ی خانواده ی من است. به یاد دارم روزی پدرم به من گفت: اگر با دشمن درگیر شدی و در راه عدالت بر زمینش زدی و به زیر پای خود انداختی، و او در آن لحظه به تو توهین کرد، آن لحظه بخاطر توهین از او انتقام مگیر، زیرا اگر مجازاتی در کار باشد، باید فقط و فقط برای عدل و داد باشد و بس.

* نوشتم مزدور و بیمار»؛ بیمار بودن جرم نیست، به انسان بیمار باید کمک کرد و من نیز همیشه در حد توان خود کرده ام. ولی اگر کسی دچار بیماری باشد و نداند که بیمار است، احتمال اینکه تو بتوانی بهش حرف حالی کنی دشوار است؛ گاه بسیار بسیار دشوار است و گَه اصلن شدنی نیست. آن فرد بیمار دارای گره های بسیار و هم خود گم کردگی، خشم و خودشیفتگی ای کُشنده است، و استفاده کنندگان از او به عنوان ابزار، این را خوب می دانند. یعنی یک مزدور می تواند به خود آید، ولی اگر بیمار بود احتمال اینکه به خود آید کم و گاه بسیار بسیار اندک است. ای کاش مسئول سایت، بخش مهم ادبیات را فدای بعضی چیز ها نمی کرد، که کرده. اگر لازم شد من باز به این موضوع بر می گردم؛ فعلن بمانَد.

بگذارید به یک نمونه ی دیگر نیز بپردازم: آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی خود را مدافع حقوق بشر می داند. البته او مدافع حقوق بشر نیست، شغل رسمی اوست و برایش حقوق می ستانَد؛ یعنی بر عکس من که عمری را در راه دفاع از جنگل و هوای پاک و انسان و انسانیت و عدالت و آزادی در تلاش بوده ام و هستم و تا هستم خواهم بود؛ او برای کار های ماهانه ی خود، جلسات، سفر ها و غیره حقوق می گیرد و به احتمال قوی حقوق خیلی بالایی هم می گیرد. پس وظیفه ی او دفاع است؛ یعنی حقوق می گیرد تا از حقوق بشر دفاع نماید. خوانندگان گرامی دقت نمایند که حقوق بشر شامل همه بشریت است. یعنی شامل من و کودک من و کلِ خانواده ی بی نهایت مظلوم من و همه ی کسانی که به وسیله ی زورگویان جهان بیچاره و بی خانمان و یتیم شده اند را نیز در بر می گیرد. پس ایشان نمی تواند بگوید من برای حقوق افراد خاصی تلاش می کنم. از سوی دیگر ایشان تا اندازه ی زیادی آگاه هستند که چه جنایات بی سابقه ای بر علیه من و خانواده ی من صورت گرفته - بله این جنایات در جهان واقعن بی سابقه است. حال مسئول محترم همان سایت و بانویی شریف را برده اند فرانسه برای آبرو خری. من اگر جای لاهیجی بودم و خرده شیشه ای نداشتم، می گفتم: این جلسه را در شهر کلن و یا آخن بگذارید و از وقت من(لاهیجی) ده دقیقه به لیثی حبیبی - م. تلنگر بدهید تا این مرد پوست کنده شده که بی پوست حالا راه می رود پر از زخم جان نیز اندکی حرفِ دل خود را زده باشد.

نخیر جناب لاهیجی و نجات دهندگان، شما ها تاریخ را بد خوانده اید؛ هرچه که زرنگ باشید تاریخِ دارای سیستمی پر از تدقیق، خیلی زرنگتر از شما هاست. این است که بار ها نوشته ام و باز تکرار می کنم: مگر طناب در شهر شما متری چند است که این همه ناکس، حقیر و زشت زندگی را می کشید!؟ 

در ادامه به نمونه هایی از همین لحظه ی تاریخ که در آن هستیم می پردازم تا وارد موضوعات بحث شویم. 

پس اگر براستی دلسوز جامعه ی بشری هستیم، اساس داشتن صداقت است؛ و همیشه باید اول از خود شروع کرد. وگرنه اگر نویسنده ی قانونِ چراغ راهنما، خود از چراغ قرمز بگذرد، بی اعتمادی ای که در جامعه ایجاد می شود، مردم را به این می رسانَد که: ای کاش اصلن نمی گفت، نمی نوشت، و آن نوشته به مجلس نمی رفت و تصویب نمی شد، و مردم را از درون اینگونه با بی باور کردن تهی نمی ساخت.

پیش از نوشتن ادامه ی مطلب بگذار منگفتی را که برای نویسنده محترم در خارج از میهن نوشتم، اینجا نیز بگذارم:

سلام دوست عزیز و خسته مباشید

مطلبی در یکی از وبلاگ های جنبش پاکیزه خوی تالش»(دریای تالش») نوشتم، که اشاره ای به بخشی از سخن شما نیز نموده ام و کمی بدان پرداخته ام.

اجرای حقوق بشر فقط با سخن پیش نمی رود، باید برای پیشرفت آن صداقت، راستگویی و پاکیزه خویی را در جهان پراکند.
یعنی تا زمانی که دولت ها و اشخاص مدعی، خود از خلافکارانند، توان پیاده کردن حقوق بشر را ندارند. نه فقط آن توان را ندارند، بلکه بخاطر ایجاد سو تفاهمات، تأثیر عکس می گذارند بسیار بسیار ویرانگر.»

اینک مواردی چند در ادامه ی مطلب:

1 - دوستان زحمتکش در فرهنگستان» چه قبل و چه بعد از انقلاب خدمات فراوانی به این سر زمین کرده اند؛ ولی گاه آمدند و واژه هایی را ایجاد و ثبت کرده، وارد اجتماع نمودند که غلط بودند، مثلِ استان کردستان، استان خوزستان و . گاه آن واژه ها کاملن بی ربط بودند؛ و یا مفهوم آن ها خشونتی را بی آنکه آن عزیزان خواسته باشند، در جامعه تبلیغ می نمود. به عنوان نمونه شما خواننده ی گرامی را به دو واژه که بعد از انقلاب ساخته شده یکبار دیگر رجوع می دهم؛ علت تکرار را در پی می آورم. یکی از آن واژه ها فرایند» است که ربطی، هیچ ربطی به پروسه» = رَوَند، ندارد. دیگری شهرآوَرد» = جنگ شهر، می باشد، به جای مسابقه» ی عربی و ورزنش» ایرانی.* یعنی با اینکه آن دوستان دانشمندند، به حقوق یک مفهوم بی توجه بوده اند. به حقوق نه فقط در سخن، بلکه باید در عمل احترام گذاشت. واژه، جنگل، پرنده ی مهاجر، پرنده، درنده، آهو، کودک کار و کل انسان و زمین زیبا حقوق دارد. پس باید به آن ها توجه خاص نمود.

* راستی، این وَرزنشِ» زیبا و ایرانی که همچون ورزش در بُندارِ ورزیدن، بُن دارد، چه عیبی داشت؟! شما آشنای آن واژه نبودید؟ خوب دوستان عزیز، در این صورت قبل از ساختن واژه حد اقل از مردم کهن فرهنگ ایران پرس و جویی بنمایید؛ اگر واژه ای مترادف آن مفهوم نیافتید بعد بسازید.

متأسفانه با توجه با تذکرات فراوان این خدمتگزار کوچک فرهنگی تا به امروز فرهنگستان برای اصلاح این دو نادرست، کاری نکرده، و این نتیجه ی عکس می دهد؛ زیرا وقتی تو به اِشکالات و نقص های کار خود اعتراف می کنی، کار های دیگر خود را هرچه بیشتر تثبیت می نمایی. حال به هر دلیلی، این کار نیک از سوی عزیزان فرهنگستانی انجام نگرفته؛ بگذریم. در نتیجه هنوز عده ای که به آن نادرست ها عادت کرده اند، ناخودآگاه بکارشان می برند؛ و این امری ست تقریبن معمول، زیرا از این دست رخداد در جهان کمابیش دیده می شود. ولی از سوی دیگر عده ای فرمانبر(دارای ارباب، نوکر، عامل) دارند همان ها را به عمد بکار می برند به قصد خرابکاری و نابکاری؛ شده اسم رمز نابکاران ضد ایرانی. و جالب است که گاه مطلبی که می نویسند براستی اندیشمندی نیز در آن ها دیده می شود؛ ولی تو ناگهان می بینی که همان افراد در بازی کثیفی که باند بازان ضد بشر به راه انداخته اند نیز به آسانی شرکت می کنند!(نوعی خود زنی به دستورِ آمران) اشاره ام به کسانی است که از توضیحات پیشین من و ریشه یابی آن واژه ها از سوی من با خبرند، و باز در برابر باند بازانِ سیه دلِ  روزگار، خود فروشانه سر فرود می آورند!

حال سوالی از آن افراد دارم: شما ها که در راه به اصطلاح روشنگری می نویسید و همزمان وارد باند بازی نیز می شوید و فرمان از نابکاران تاریخ می برید و طوری هم وانمود می کنید که گویا چیزی رخ نداده، چگونه خواننده(خواننده ی صادق و در پی رهیابی) می تواند به سخنان شما ها در امور دیگر دل ببازد، و آن ها را چراغ راه بسازد!؟ از کجا معلوم که وقتی سخنان شما به کرسی نشست و خود کاره ای گشتید، با وارد شدن در باندبازی ها، جامعه را به روز سیاه ننشانید؟ شاید بگویند: آقای حبیبی حتمن ناکسانی هستند که مزدور دیگرانند و بر آنند که فرمان ارباب را پیاده سازند، ولی ما از آن جمله نیستم. خوب این جواب که عذر بدتر از گناه را می مانَد، زیرا او که ارباب دارد، فرمانبری در "راهِ" ناحق را پذیرفته و برایش مواجب می ستانَد؛ شما چرا بی زور و مواجب تن به آن تهوع آور(بازیچه شدن و باندباز گشتن) داده اید!؟

2 - مرا به بعضی افراد و سایت ها که موظف به تبلیغ برای هر زشتکاری مُد شده ای شده اند، کاری نیست، زیرا آن ها برای این "کار ها" مزد می گیرند، یعنی نابکاری شغل بعضی "مردم" جهان است. ولی سایت هایی در خارج از کشور هستند که خود را هم طرفدار زحمتکشان و عدالت و آزادی می دانند، و هم موظف به دفاع از زشتکاری های ویرانگر جامعه ی بشری. آیا این سایت ها می توانند در بلند مدت خدمتی به بشریت بنمایند؟ خیر، هرگز. ولی می توانند ضرباتی جانکاه چنان بزنند که دیگر جبران پذیر نباشد.

یکی از این زشتکاری ها که بشر را بکلی از حالت طبیعی خود خارج می سازد، رواج همجنس بازی است. آیا این دامن زدن به آزادی بشر است؟ هرگز، این نوع آموزش دادن بشر یعنی او را از درون و طبیعت وجود تهی کردن؛ پس موجوداتی از درون تهی شده، غیر طبیعی گشته و شرف خود را از دست داده امکان ندارد بتوانند در راه حق و عدالت و آزادی قدم بردارند. آن ها اگر چیزی در بساط داشتند قبل از هر چیز باید شرف انسانی خود و طبیعت زیبای مردانه و یا نه ی خود را حفظ می کردند. وقتی اینک به موجوداتی تسخیر شده، بی غیرت، حقیر و بازیچه ی مُد سازان و تاجران ضد بشری گشته اند، آیا توان آن را که از حقوق بشریت دفاع نمایند خواهند داشت؟ طبیعی است که چنین توانی از نظر علمی دیگر در آن ها نیست؛ زیرا کسی که عزیزترین سرمایه، یعنی شرف خود را باخته و در مسیر نیستی بکلی دیگر شده و اسیر مُد پرستان و بازیچه گشته، مگر می تواند از حق و شرف دیگری دفاع نماید!؟

پس این سایت های به اصطلاح آزادی خواه برای چه ساخته شده اند!؟

برای اینکه اگر خارج شدن از انسانیت، و ناکسی و زشتی کردن را از زبان به اصطلاح عدالت خواهان رواج دهند، مردم ساده ی به دام افتاده خواهند گفت: عجب! پس پیشینیان ما پیش از این آن حق را به ناحق زشت دانسته بودند!» و این آغاز یک ویرانی عظیم تاریخی ست در روان آدمی، بخصوص در روان جوانان نا آگاه، که جبران آن تقریبن غیر ممکن است. و این توهین به بشر و خیانت ضد بشری همینک دارد به نام آزادی و حتی چپ رواج می یابد. افرادی "دانشمند" و "استاد"(تحصیل کرده، لطفن این ها را با روشنفکر به اشتباه مگیرید؛ این ها ضد روشنگری واقعی اند.) و در آب و نمک خوابانده شده، هم اکنون آن وظیفه ی "بزرگِ" ویرانگری ضد بشری را شغل خود ساخته اند و به عنوان صاحب نظر به آن ها رجوع می شود. این خائنان به انسانیت برای مسموم ساختن جامعه ی بشری حقوق می گیرند؛ "متخصص" به حساب می آیند! همین دیروز دیدم یکی از همین ها نوشته بود، یکی از دست آورد های انقلاب اکتبر آزادی همجنس بازان بود. می بینید در آب نمک خوابانده شده ها چگونه یواشکی می زنند! 

انقلاب اکتبر در کشوری رخ داد که فقط خلق روس آدم به حساب می آمد، و زورگویی آنجا یک شغل بود؛ در آن کشور پر از زورگویی، رعیت با زمین فروخته می شد؛ هزاران نفر همدیگر را با دوئِل به قتل می رساندند؛ "قانون" برابر بود با داشتن قدرت، به همین خاطر هر وقت افراد قلدر می خواستند به پاگروم»* می رفتند. روسیه بزرگترین زندان خلق ها بود؛ آذربایجانی و ازبک و تاجیک، قرقیز و ارمنی و گرجی و . در خواب نیز برابری را نمی دیدند، که انقلاب اکتبر به رهبری لنین به آن ها بخشید.

* پاگروم - پاکوب و ویران کردن خانه و زندگی یهودی ها و غارت اموال و به ن.1
چون پاگروم جرم چندانی به حساب نمی آمد، در نتیجه رسیدگی قانونی نیز نداشت. به همین خاطر بعد از پاگروم، بسیاری از خانواده های یهودی به ایران و یا مناطق کوهستانی و سخت گذر می گریختند.
یک لحظه تصور کنید که با خانواده ی خود نشسته اید و ناگهان بی هیچ دلیلی عده ای قلدر می ریزند و دار و ندار شما را می برند و یا پاکوب کرده و بعد به ن جلوی چشم شما می کنند و می روند.
جناب "استاد"! انقلاب اکتبر همجنس بازی را آزاد نکرد، انقلاب اکتبر به آن بردگی پایان داد و به شهروند روسیه شخصیت بخشید. روسیه جز نخستین کشور های جهان بود که دوئِل را ممنوع کرد و جرم آن را برابر آدمکشی یعنی قتل به حساب آورد؛ و از این دست تغییرات، بیشمار صورت گرفت که در کتابی نگنجد.

و ای کاش آن انقلاب کمی زودتر صورت می گرفت، آن وقت آن دو قرارداد ننگینِ ایران بر باد ده هم نوشته نمی شد.

1 - بُندار громить را در واژه نامه ها ویران کردن معنی می کنند؛ ولی در اصل، ایجاد ویرانی با سر و صدای مهیب به راه انداختن است. гром = رعد(عربی)، که همان گر(gr - همه ساکن) تالشی است. تالش هنوز این واژه ی کهن ایرانی را بجای رعد عربی بکار می برد. مثال: گر ویچَکَه» = رعد بر زمین فرو نشست و شکست. هنگامی این فراز را بکار می برند که بعد از مدتی رعد و برق، ناگهان غرشی مهیب از رعد = گر gr(تالشی) = гром(روسی)، که گویی در هم شکسته فرو می ریزد، به گوش می رسد.

گر» و گرَه خُونَه»= رعد
گرنَه = غرش گوزن و گاو نر در روز جنگاجنگ.

وی» علامت پایین است در بندار های فرعی پنجگانه ی تالشی که از زبان دریایی بیکران می سازد.  
چَکِن = شکسته شدن(بُندار اصلی)
وی چَکِن = به سوی پایین شکسته شدن - تفاوت حجم در زبان ریشه ای و دست نخورده را می بینید - پنج حرف در برابر هژده حرف.

وی - علامتِ به سوی پایین
پِ - علامت به سوی بالا
دَ - علامت نزدیک، همین نزدیکی ها(دَ، در آلمانی با همین مفهوم تالشی به عنوان یک واژه ی کامل بکار می رود، ولی در تالشی فقط پیشوند است.)
آ - علامت دور - مثال: دَ دیَس آ دیَس بکَه = مواظب این نزدیکی ها و دور باش؛ که برای نگهبانی بکار می رود.
جی - علامت به سوی پایین و هم علامت حالت مورب.

راستی، چگونه دلشان آمد که این زبان مادر، دریا وَش و رازدارِ کهن تاریخِ جهان را نابود کنند!؟

باری، حال بعضی "متخصصین" دوران می گویند انقلاب اکتبر همجنس بازی را آزاد کرد! 

تالش ها در اینگونه موارد با شنیدن از این دست پَرت گویی، طنز آلود می گویند: ای ماما، حال چه بگویم به تو، که خنج(جفت) را برداشتی و کودک را دور انداختی!*

* خنجر پیگِتَه، خردنر فر دواَ!»

این است که وقتی در بابِ نکوهش اسید پاشی شعری هَزاربَر برایشان می فرستی، منتشر نمی کنند؛1 ولی از همجنس بازان موظف اند اخبار منتشر سازند! و یا انشا هایی بی خاصیت به نام شعر و ادبیات که فقط منتشر می شود و دیگر هیچ. مطلب طولانی می گردد، وگرنه بعضی نمونه ها از "ادبیاتِ" شرم آور را اینجا می آوردم.

آیا این نوع تبلیغات و زشتی پراکنی، براستی ربطی به آزادی خواهی، عدالت خواهی و چپ دارد؟ خیر، هرگز. این یعنی به دست به اصطلاح طرفداران مردمِ شریف و زحمتکش، زیباترین دست آوَرد های اخلاقی را که بشر در طول تاریخ به دست آورده، ویران کردن. در این باب(زشتی جبران ناپذیر همجنس بازی) با دیدگاه های علمی می توان فراوان نوشت که فعلن بمانَد. این ها انسان هایی ساده و اغلب به دام نشسته اند که دیرتر به موجوداتی در هم شکسته، افسرده و بیچاره تبدیل می شوند. لطفن عزیزان خواننده توجه داشته باشند که این گفتار شامل کسانی که دارای نقص مادر زاد هستند نمی شود. آن ها انسان هایی شریف و دارای تمام حقوق انسانی هستند. سخن من خطاب به ویرانگران جامعه ی بشری است. "تاجران" با قربانیانی که به دو دلیل اصلی "تجارت" و هم تهی کردن انسان از درون، با امکاناتی عظیم دست به ویرانی روان آدمیان می زنند هدفمند؛ زیرا چنان انسان هایی(در جهت ویرانی دیگر شده) دگر بدرد جامعه ی حق طلب بشری نمی خورَند؛ اما در آلودگی جامعه نقشی بسیار مخرب دارند - آن ها غیرت، شرف، مردانگی، نگی، و هر چیز که در خطه ی اخلاق است را ناکار می سازند. اصلن با همین اهداف پلید برایشان سرمایه گذاری می شود تا بشر در آینده، دیگر غیرتی و نایی برای زیبا اندیشی و حق طلبی و اعتراض نداشته باشد.

زیر نویس 1 -

مَردَک بی سر است!

در این چند روز
جهان
با نصفِ جهان
گریست.
صورت ات را می بینم
صورت ام می سوزد
و می دوزد اندوه ترا
بر چشمان من:
زنی با چشمان غزالی و درشت
لحظاتی دیگر
چهره اش پاییزِ پَرپَر است
در کار، دست مردَکی گَر است
یک بچه ی الاغ،
یک کره خر است
نه نه، الاغ جان مرا ببخش
یک بچه انتر است
انتر عزیز
تو نیز مرا ببخش
مَردَک بی سر است!

 

3 - می خواهم با بیان این مطلب ببینید که ناکسان تاریخ و مزدوران شان چقدر بیرحم و از انسانیت خارج شده اند. به شهریار مهربان که همه دوست اش دارند، نیز رحم نکردند. شما فکر می کنید که این کار بی نهایت کثیف و غیر انسانی را شکنجه گر سازمان امنیت فلان کشور انجام داده؟ خیر، یکی از همین افراد مزدور بدبخت حسود که به اصطلاح اهل "شعر"، شکنجه و "ادبیات" است، دستور گرفته و دست به آن عمل غیر انسانی زده.

شهریارِ شاعرِ پزشک غزلی دارد بسیار پربار، شاهکار است؛ که در یک مصرع آن دانشی نهفته که در دو قرن ما هزاران مقاله و کتاب در باره اش نوشته اند.

چرا آن موضوع اینقدر مهم است؟

برای اینکه بزرگترین مشکل آفرین است در روان آدمی، و آن خاطرات دیروز» است. دیروز دارد هر روز، ببخشید، هر لحظه انسان امروز را بمباران می کند. پس این موضوع اهمیت آن را دارد که هزاران مقاله و کتاب برایش نوشته شود. حال شهریار بزرگ آمده و آن همه علم را در یک مصرع بیان داشته - خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند» - بعد از کشف و تفسیر آن از سوی این خدمتگزار کوچک فرهنگی، یک حسود بدبخت مزدور از انسانیت بکلی خارج شده آمده آن را از شعر خوانی مرد حذف کرده. این شعر با صدای خود استاد شهریار در یوتوب است. یکجا نیست، شاید نزدیک به ده نقطه با عکس ها و موسیقی های اگون قرار دارد. حالا در همه ی آن ها آمده اند یک بیت که آن مصرع غریب تاریخی در آن است را حذف کرده اند، بجز در یک مورد که با ویولون زنده یاد پرویز یاحقی همراه است. 

این بیت که در زیر می آید را پس از کشف و تفسیر من، از آن غزل پر شکوهِ استاد شهریار که با صدای خودش در یوتوب قرار دارد حذف کرده اند.

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من - خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند»

حال ببینید بشر مزدور و حسود و بیمار و اربابان شان در جهان تا چه حدی سقوط کرده اند.

 

اینک نظر خود را که در پای مقاله ی جناب خسرو صادقی بروجنی نوشتم، کمی بسط می دهم و در زیر می آورم.

    بنابراین در برخورد با فساد» که با ساختار اقتصاد ی کشور عجین است، از کسانی که خود در ایجاد و تداوم وضعیت کنونی ذی‌نفع هستند، نمی‌توان انتظاری داشت و چنانچه چاقو دسته خود را نمی‌بُرد»، فقط این جنبش‌های مردمی، فعالان اجتماعی و مردمِ آسیب دیده از وضعیت کنونی هستند که با طرح مطالبه، می‌توانند عزمی جدی در مقابله با چرخه باطل و معیوب فسادزا داشته باشند .»(برگرفته از مقاله ی خسرو صادقی بروجنی)

    سلام دوست گرامی و خسته مباشید
 این سخن شما بسیار درست است، اما مفسدان "میهنی" و کلِ جهان فکر اینجایش را نیز کرده اند. یعنی سیستم فساد دارند با ماشینی آلوده ساز؛ که اگر کسانی به آلودگی تن در ندهند، بر علیه شان نعره ن نفس کِش می طلبند؛ ولی برای باند بازانِ همراهِ آن ها شده، کف می زنند همزمان. باری، این شدست رسم روزگار ما!
  این ما به اصطلاح آزادی خواهان و عدالتخواهان و حق طلبان هستیم که منسجم نیستیم، و نه تنها انسجامی با ما نیست، بلکه آماده ایم برای هرچه بیشتر تکه پاره کردن و دریدن! - بیرحمی افسار گسیخته ای که تقریبن بی سابقه است، و دست اندر کاران در تلاشند که هرچه بیشتر آن بیرحمی ها عادی جلوه کند؛ به همین خاطر دستور می دهند تا قلمن خود فروخته خیلی راحت بر علیه شریف ترین انسان ها با بیرحمی بی سابقه ای لجن پراکنی کنند.
    یعنی تلاش می کنند تا جایی که ممکن است درنده باشیم و در همان ناراستای پر از بیرحمی به هم بتازیم. یکی از وظایف برده داران نوین در بخش انفجارات انتحاری همین عادی سازی بیرحمی های باور نکردنی است. وقتی همین امروز در اخبار می خوانیم که در افغانستان بیش از سد انسان را منفجر کردند(تکه پاره و یا زخمی شدند)، دیگر از قانون شکنی های معمول کسی سخن نمی گوید. پس یکی از اهدافِ اصلی داعش سازان، عادی سازی خشونت، حرکات ضد قانونی و بیرحمی غیر معمول است. این ها را مفسدان در میهن ما و هم در سطح جهانی یواشکی به مردم می آموزند تا آن ها را به دیدن آن جنایات عادت دهند، که اردک جان در تیره شب پرواز در فریدونکنارِ» بیداد* به راحتی در تورشان می نشیند بی آنکه مرگ خود ببیند. این حال و هوا در اغلب حرف ها، حرکات و نوشته های روزگار ما دیده می شود. یعنی تا جایی که ممکن است سیه دلی پیشه می کنیم و تیرگی به اندیشه تا درونِ نارام را دارویی یابیم، که نیست؛ زهری ست کُشنده، و در پیشگاه دشمنان انسانیت مایه ی پوزخنده. این اندک را می توان در راستای همین نوشته بسط داد و با آوردن گواه های فراوان دو سد صفحه نمود.

* شکی نیست که بسیاری از مردم شریف فریدونکنار مازندران در آن جنایات و حرکات غیر قانونی و غیر انسانی دخالتی ندارند، ولی بدبختانه به وسیله ی بخش کوچکی از آن مردم، سالانه ده ها هزار پرنده ی مهاجر قتل عام می شود، و مسئولین نیز اغلب سکوت را رهِ چاره می دانند! و همین آن خلافکاران و قانون شکنان را بسیار گستاخ ساخته چنان، که دیگر قانون شکنی را حق خود دانسته و به اطلاعیه های بی خاصیت رسمی نیز هیچ توجهی ندارند.

باری، برگردیم به اصلِ سخن.

پس این گُنده حرف هایی که در "مقالات"، "شعر ها" و . می زنیم از کجا می آید!؟

این ها زرنگبازی های حقیرانه و منحول است؛ یعنی ربطی، هیچ ربطی به ما ندارد.

    و برگردیم به مفسدان جهان: آن ها برای رواج همه جانبه ی خرید و فروش آدمیان، توطئه، رشوه، باند بازی و فساد، یعنی تباهی کامل انسان، چنان آلودگی را گسترده اند که بسیارگاه انسانِ هنوز انسان مانده در جامعه ی جهان، خود را تک و تنها و بی یاور و غریب و سنگ خورده می یابد؛ وقتی که خود را در بین کوهی از مردم بیچاره و تو سری خورده می بیند - مردمی که در مسیر احتیاج در این جهان، درهم شکسته و بازیچه و خرد و اسیرند، و مدعیان به اصطلاح روشنایی و آزادی و حقوق بشر چی در درون چو قیر! این قیر و "روشن" بودن، و یواشکی گَند این جهان را ستودن، به یک وظیفه ی رسمی آن کارمندان بی نهایت بیرحم که حتی به کودکی رحم نمی کنند، بدل گشته است. این انشا نیست، این سخن من قابل اثبات است.
    راستی، چه بر ما گذشت که این شدیم!؟
    جواب را باید در مطلبی بلند با هَزار گواه آورد که در اندک این منگفت نگنجد. ولی او که این نداند کیست؟ که ما آن نیستیم که مدعی می شویم هستیم.
    سوال: پس چگونه در همین احوال، حق و آزادی و عدالت می جوییم!؟
    ما عدالت نمی جوییم، بلکه نقشی نامیمون را بازی می کنیم.
    یعنی اینگونه خود را راضی می کنیم؟!
    خیر، رضایتی در بین نیست؛ ما بروز دهنده ی بردگی نوین و بیماری های فردی و اجتماعی جامعه ی بشری این دو قرنیم؛ و در این "راستا" چنانیم که دیگر توان دیدن اسیری خود را نداریم. ما بکلی اسیر خود خواهی، باند بازی، کینه توزی و بسیار بسیار پلشت و موزی هستیم - فرو شدگانی که برای خود نمایی و دروغ پردازی به هر چیز چنگ می زنند! "مقاله" می نویسند، "شعر" می سرایند، "کتاب" می نویسند؛ یعنی با پُر رویی تمام به پوسیده پای چوبین، آهنین رنگ می زنند!

گاه خاطراتی از پلشتِ این جهان، چنان می مانَد با جان، که دیگر رهایت نمی کند. همین چندی پیش در بمباران های یمن خانواده ای نابود شد، همه کشته شدند و فقط یک دختر بچه ی ناز با چشمانی باد کرده باقی ماند زخمی، که تلاش می کرد حد اقل یک چشم خود را با آن انگشتان ناز کوچولو باز کند تا ببیند و بپرسد: چرا!؟

اینک هر وقت آن تابلوی رنج را به یاد می آورم، تمام هستی من بمباران می شود. آری، بمباران می کنند و در همان حال حقوق بشر چی های دروغگوی خود فروش جلسات "حقوق بشری" می گذارند!

همه ی انسان های شریف و ناکس! لطفن دقت داشته باشید که هدف من متلک پرانی و یا به کسی توهین کردن نیست؛ هدف من این است که شاید این سخن تلنگری گردد برای اندیشیدن، زیرا گرچه من عمومن برای زیبا اندیشگان، زحمتکشان یدی و فکری و مردم شریف می نویسم، ولی فراموش نمی کنم که بسیار گاه گمراهانی ضد بشر در یک پیچ تاریخی از هستی خود، نعره ن با یافتم!» یافتم!» دوباره به انسان و انسانیت پیوستند. پس می بینید که من به عنوان دلسوز همه ی بشریت می نویسم، زیرا اعتقاد علمی دارم که انسان از دو سو برگشت پذیر است. یعنی آن علامات(دو ماهی سفید و سیاه با دو نقطه ی سیاه و سفید در درون) فقط یک اعتقاد مردمی نیست در چین و .؛ بلکه نظری امتحان داده و دقیقن علمی ست. البته این سخن(برگشتن به انسانیت) بیشتر شامل گمراهان می شود. ولی مزدوران و بیماران(کسانی که بیمارند ولی نمی دانند که بیمارند) را به دلایل ویژه ای کمتر شامل می گردد. پس اگر کسی بیمار باشد و بداند بیمار می باشد احتمال درمان زیاد است؟ بله دقیقن اینطور است. زیرا او خرد را با توهم درگیر می سازد و خرد عمومن پیروز میدان است حتی در موارد بسیار حاد، البته به شرطی که فرد هوشیاری خود را از دست نداده باشد، و داشتن راهنمای خوب نیز شرطی اساسی است.

  آیا ما اینک می دانیم که انسانیت در ما مرده و صداقت را گِل آلود ترین سیلاب های تاریخ برده؟
 بله می دانیم؛ اما پرنده ی اسیری را می مانیم که در پَرپَر خود "زندگی" می گذرانیم، تا شاید آزاد شویم، بی آنکه بدانیم هرچه در تیرگی، بیشتر پرپر زنیم، اسیرتر می گردیم؛ زیرا در گَند، پی پاکیزگی هستیم!
  ما چراغ درون و زلالیت(پاکیزه خویی) خود از دست داده ایم. وقتی پاکیزه خویی و صداقت دیگر نیست، سخن از آن گفتن به زشتی دروغ هرچه بیشتر دامن زدن است، که نتیجه اش همین می شود که در دست داریم. یعنی مدعی چراغ بارانیم، ولی در اصل، اصلی ترین نماینده ی سیاهی و از قبیله ی تارانیم؛ و اگر هم بارانیم، گِل آلود آنیم.

    کوتاه: صدق رفته، صادقی نیست، خسرو خوبان شهر، گشته هرجا دربدر؛ پس رجز خوانان شدیم بی محتوا؛ گشته ایم مشتی سخن در این هوا!
    همین.

 در راستای همین سخن، گواه ها و حرف های زیاد دیگری را هم باید می نوشتم که ننوشتم، زیرا آن وقت مطلب خیلی طولانی می شد. در خانه گر کَس است، یک حرف بس است. فعلن همین کافی ست؛ لازم شد صفحه ای جدید می گشایم.

نشانی وبلاگ های دیگر:

jangalemazlum.blogfa.com

 


تکرار بخاطر دوست و دوستی

رهروی گر جز به یک رنگی مشو - شادمانی گرد و دلتنگی مشو»»(زنده باد اتحاد و دوستی همه ی خلق های میهن - کلیک کنید)

 

بدین وسیله یک بار دیگر از همه ی کسانی که هنوز اثری از انسانیت در آن ها باقی مانده می خواهم تلاشی انسانی را آغاز نمایند تا به کمک شان از جنایاتی که در تاریخ بی سابقه است پرده بردارم.

رونوشت به دویچه وِلِه» ی فارسی. جناب وزیر، از رییس و کارکنان محترم آن رادیو که جزء نادر رادیو های فارسی زبان است که تروریست ها را به همین نام می خوانَد، می خواهم دادخواهی مرا به عرض تان برسانند تا با کمک شما از حقوق بشر، قانون اساسی آلمان و همه ی حقوقِ انسانی که به اَشکالی باور نکردنی زیر پا افتاده، دفاع شود. امیدوارم با اقدام خود نامی نیک و تاریخی از خود برجای نهید.

برنامه آلمان برای مبارزه با نفرت‌پراکنی در شبکه‌های اجتماعی

​​​​​​​وزیر دادگستری آلمان از شبکه‌های اجتماعی می‌خواهد که در مقابله با سخنان نفرت‌پراکن سرعت عمل به خرج دهند. هایکو ماس برای رسیدن به هدف خود طرحی قانونی را عرضه کرده که مشتمل بر مجازات نقدی تا ۵۰ میلیون یورو است.

Deutschland Heiko Maas Justizminister (picture-alliance/dpa/B. Pedersen)

هایکو ماس، وزیر دادگستری آلمان

هایکو ماس، وزیر دادگستری آلمان، در نظر دارد که کمپانی‌های بزرگ اینترنتی مانند فیس‌بوک یا گوگل را به وسیله مجازات‌های نقدی وادار کند اقداماتی شدید علیه نفرت‌پراکنی به عمل آورند. این تمدار عضو حزب سوسیال دمکرات آلمان روز سه‌شنبه (۱۴ مارس / ۲۴ اسفند) در برلین گفت که هنوز هم تنها شمار اندکی از پیام‌های قابل مجازات که در شبکه‌های اجتماعی انتشار می‌یابند پاک می‌شوند. به گفته ماس، فشار بر شبکه‌های اجتماعی باید افزایش پیدا کند و بدین جهت او در حال تهیه طرحی قانونی در این زمینه است.

وزیر دادگستری آلمان گفت که طرح قانونی مذکور ضابطه‌های معینی را برای شبکه‌های اجتماعی و نحوه برخورد آنها با شکایات تعیین می‌کند و آنها را موظف به از بین بردن پیام‌های قابل مجازات می‌سازد.

به گفته ماس، عدم رعایت قانونی که طرح آن در دست تهیه است باعث خواهد شد که شبکه اجتماعی خاطی به پرداخت مجازات نقدی تا پنجاه میلیون یورو محکوم شود.

ماس درصدد است مسئولان شبکه‌های اجتماعی را موظف کند که ساز و کاری را برای سهولت در طرح شکایت‌های اعضایش فراهم سازد. همچنین این مسئولان موظف خواهند شد که به سرعت به شکایات اعضایشان پاسخ گویند. شکایت‌های اعضای شبکه‌ها باید بدون وقفه به لحاظ قانونی بررسی شوند و پیام‌های قابل مجازات در عرض ۲۴ ساعت از روی شبکه اجتماعی محو شوند. بر اساس طرح پیشنهادی ماس، همه پیام‌های قابل مجازات باید حداکثر پس از ۷ روز از زمان ورود به شبکه محو شده باشند .»*(دویچه وله)

* در ضمن من در درجه ی اول خواستار محو تهمت ها، توهین ها و تهدید ها از آن سایت و بعضی سایت های دیگر نیستم؛ بلکه خواستار آنم که دادگاهی علنی با حضور همه ی داوطلبان(دوست، دشمن، بی طرف)، حقوقدانان، رنجدیدگان، و نمایندگان قانون و پلیسِ آلمان تشکیل گردد تا پرده از جنایاتی باور نکردنی بردارم، تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد». نوشتم: (دوست، دشمن، بی طرف)» زیرا بعضی از افراد دروغگو، توهین کننده و متخلف به دام افتادگانی بیش نیستند به وسیله ی عده ای شارلاتانِ قانون شکن؛ پس دشمنی شان نیز از راه گمراهی می باشد. من این فراز را در آینده برای روشنگری بیشتر، هرچه بیشتر خواهم گشود و ادامه خواهم داد تا تشکیل جلسه ی دادگاه علنی با حضور عموم. این دادگاه حتمن باید علنی باشد تا من و هیچ کسی نتواند پشت درهای بسته مخفی شود. تقاضای دیگر من این است: برای اینکه این دادگاه از هر گونه دست بردی محفوظ بمانَد، باید مستقیم از اینترنت پخش شده و فیلم آن برای همیشه ثبت گردد. 

جناب وزیر سلام بر شما

بیش از چهارده سال پیش بنیاد فرهنگی هاینریش بُل» مرا دعوت کرد و در خانه ی هاینریش بُل جنایتی بزرگ و بی سابقه بر علیه من صورت گرفت؛ جنایتی که در تاریخ نمونه ی آن وجود ندارد - حد اقل من به چنان نمونه ای برخورد نکرده ام. و من بدون اینکه اعتراضی بنمایم آن خانه را ترک کردم تا بتوانم با کار فرهنگی خود کودک نابغه ی خود را به جایی برسانم که حق استعداد او بود و هست؛ ولی بعد از پناهندگی و گرفتن پاس، جنایات بسیار دیگری بر علیه من انجام شد و هر روز دارد تکرار می شود. وقتی دیدم دارند به من می گویند ما نمی گذاریم تو از استعداد و توان قلمی خود سود بجویی برای خدمت به بشریت و کمک به کودک خود؛ تلاش کردم به کار فیزیکی بپردازم و هر کار شرافتمندانه ای که ممکن است انجام دهم تا کودک نابغه ی من درس بخواند؛ نه فقط نگذاشتند کار کنم، نه فقط جنایات را پی در پی ادامه دادند، بلکه سایتی فارسی زبان در آلمان را به بردگی گرفتند و بطور پیوسته از طریق آن سایت و گاه بعضی سایت های دیگر و بعضی جنایتکاران ضد انسان در داخل و خارج میهنم پیوسته بر علیه من زهر پاشیدند تا دهانم را ببندند. این جنایات و حملات همینک و هر روزه ادامه دارد. در کشور شما وضعی ایجاد نموده اند که هیچ کسی جرأت این را ندارد پا پیش نهد برای دادرسی و دادخواهی و دفاع از حقوق به زیر پا افتاده ی من و کودک من.*

من آماده ام در حضور شما بازجویی شوم و جنایاتی بی سابقه را افشا نمایم. تکرار می کنم: نه یک جنایت، بلکه جنایات بی سابقه ی مختلفی را افشا نمایم. جنایاتی که همچنان بر علیه من؛ کودک من، اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، قانون اساسی آلمان و حیثیت کشور شما گستاخانه ادامه دارد.

لحظاتی پیش دیدم رادیو فارسی دویچه وِلِه» سخنان حق طلبانه ی شما را منتشر کرده؛ پس تصمیم گرفتم به شما به عنوان یک مقام بلند پایه ی کشور آلمان رجوع کنم و از طریق شما دادخواهی نمایم. همانطور که نوشتم، آماده ام در برابر شما بازجویی شوم تا به کمک شما از حقوق برباد رفته ی خود و کودکِ مظلوم خود و حیثیت کشور شما، قانون اساسی آلمان و اعللامیه ی جهانی حقوق بشر دفاع نمایم. بگذار بدین وسیله نام نیک شما در تاریخ آینده ی این سر زمین و جهان بدرخشد. این گوی و این میدان»؛ من آماده ام.

* نوشتم: وضعی ایجاد نموده اند که هیچ کسی جرأت این را ندارد پا پیش نهد برای دادرسی و دادخواهی.»

یک نمونه از بسیاران: چندی پیش آقای تقی رحمانی برای گرفتن جایزه ی خانم خود از فرانسه به آلمان آمده بود؛ نامه ای برایشان نوشتم که: (نقل به مضمون)در این کشور همه ی در های دادخواهی را به روی من بسته اند، به پلیس آلمان رجوع نمایید تا در حضور شما بازجویی شوم و پرده از جنایاتی باور نکردنی و بی سابقه در تاریخ بشری بردارم؛ ایشان حتی جرأت جواب دادن به من را به خود ندادند. از این نمونه ها بیشمار است، که فقط یکی را به عنوان مشت نمونه ی خروار نام بردم.

با احترام و ادب ویژه

لیثی حبیبی - م. تلنگر

 

نشانی وبلاگ های دیگر من:

jangalemazlum.blogfa.com

 

بیایید مگذاریم اینگونه آسان قانون و انسانیت زیر پا افتد.


خیلی دلم می خواست که این نوشته های رنج آور را تکرار نکنم. دوست داشتم پلیس امنیت آلمان دخالت نماید و به این جنایات ضد بشری پایان دهد. ولی متأسفانه آنچه دیده می شود برعکس است. یعنی هر روز دارند بر فشار می افزایند و گذشته از آن بعضی در آب و نمک خوابانده شده های "فرایند باز" دارند اینجا و آنجا طوری وانمود می کنند که چیز مهمی رخ نداده؛ در حالی که نابکاران تاریخ آوار فاجعه ها اینجا بر سرم ریخته اند. آیا آن افراد نمی دانند که فاجعه های عظیمی رخ داده و کار را به اینجا کشانده؟ می دانند، خیلی خوب می دانند؛ ولی وظیفه شان لوث کردن و به فراموشی سپردن جنایات است. موضوع از این قرار است که در این شهر کوچک به وسیله ی چند ایرانی و به کمک مسئولین آلمانی جنایتی بی سابقه روی داد، و من که از آلمان، کشور به اصطلاح دارای دمکراسی، چنان انتظاری نداشتم، بعد از آن خانه ی هاینریش بُل» را به عنوان اعتراض ترک کردم، بی آنکه اعتراضم را آشکار نمایم؛ یعنی رفتن خود را عادی، بسیار عادی انجام دادم. البته قبل از ترک خانه ی هاینریش بُل اعتراضم را در داستانِ افسانه ی پیدایش دریا ها و اقیانوس ها» نشاندم که در جشن تابستانی در حیاط آن خانه ترجمه ی آن خوانده شد و استقبالی کم نظیر از آن صورت گرفت؛ و بعد از آن قانون شکنان همچنان دست به جنایت زدند بیرحم. یعنی یک جنایت شد، جنایت ها. خوانندگان محترم دقت داشته باشند که منظور من از بکار گیری جنایت، همان مفهوم کاملِ جنایت است و نه خلافکاری و قانون شکنی های معمولی. بگذار برای روشنگری بیشتر مثالی بزنم: به عنوان نمونه مرا وقتی به شکلی کاملن غیر قانونی در هایمی که یک شکنجه گاه واقعی بود، انداختند را یک جنایت نمی دانم؛ بلکه یک خلافکاری بزرگ ضد قانونی می دانم.

بعد از اینکه مدتی بسیار بلند مرا بی هیچ مدرک و هویتی در آن هایم(خوابگاه)، تو بخوان شکنجه گاه نگه داشتند، به اعتراض برخاستم؛ و به ناچار مرا به دادگاه فرستادند، و جزء نادر انسان های به این کشور آمده ام که در کمتر از یک ماه بعد از دادگاه پاسپورت گرفتم. چرا برایم کارت هویت صادر نکرده بودند؟ می دانم که خلاف مطلق بود؛ ولی نمی دانم چرا. شاید برای اینکه اگر کار به اعتراض و دادگاه کشید که: چرا انسانی رسمن دعوت شده به این کشور را به یک شکنجه گاه فرستاده اید!؟ منِ شاعر و نویسنده و محقق رسمن دعوت شده به آلمان، که بدون هویت بودم نتوانم ثابت کنم که من دارم در یک شکنجه گاه زندگی می کنم؛ و این در حالی است که بعد از در آمدن از مهمانی خانه ی هاینریش بل، تمامی افراد دعوت شده، تا گرفتن پاس در آپارتمانی در شهر دئورن و یا شهری دیگر می زیستند منتظر.

آن شکنجه گاه گذشت؛ چگونه و با چه رنجی گذشت؛ خود یک کتاب سخن است. و متأسفانه نمی توان کتابی قطور را در چند خط نوشت. پس فعلن بمانَد. همانطور که نوشتم وقتی خودم را بعد از مدتی طولانی بی هویت(چون کارت شناسایی نداشتم) به دادگاه رساندم؛ در همان دقایق اول رییس دادگاهِ شریف، بی طرف و بر عکس مسئولین دئورن به شدت قانونگرا  را عصبانی ساختم. چگونه؟ بدین صورت که وقتی گفت: کارت شناسایی خود را بدهید» و من گفتم ندارم. گفت: مگر پناهنده نشده بودی!؟

گفتم: چرا، مدتی طولانی است که پناهنده شده ام. عصبانیت اش بیشتر شد؛ گفت خوب کارت ات را بده. گفتم ندارم. با اعتراض به مترجم گفت: ایشان که مخفی نبوده؛ وقتی در این کشور پناهنده می شوی برایت کارت صادر می کنند. به عنوان مثال با همان کارت می روی و حقوق می گیری؛ چطوری حقوق می گرفتی!؟ گفتم: می رفتم و می گفتم: حبیبی ام و دویست و خورده ای به من پول می دادند.

گفت: آخر به چه عنوانی!؟ حالا که داشت کم کم متوجه می شد که گناه و مشکل از من نیست؛ لحن سخن اش خیلی دوستانه تر شد. در آخر دادگاه به شهر کُلن زنگ زد و مدتی تقریبن طولانی پای تلفن حرف می زد. حالا دیگر وکیل مدافع من نیز شده بود. مترجم برگشت و گفت: آقای حبیبی شما قبول شده اید. گفتم: از کجا می دانید؟ گفت: دارد به مسئولی در کلن می گوید: او جواب مثبت دارد و بدون کارت شناسایی ممکن است با کنترل پلیس در خیابان برای او مشکل ایجاد شود.

آخر سر هم وقتی بعد از بحث طولانی با کلن خسته شد، گفت: گاه با این اداره چی های ما آدم خسته میشه. و ادامه داد: دارند شما را به یک هایم(خوابگاه پناهندگان) جایی پرت می فرستند؛ ولی من به عنوان رییس دادگاه تمام تلاش خود را می کنم که قانون اجرا شود. و آدرس شهرکی دوردست را به من داد و گفت، حتمن برو آنجا خودت را معرفی کن؛ ولی من برایشان می نویسم که برای جمع و جور کردن وسائل زندگی ایشان یک ماه فرصت دارد. در نتیجه، آن آلمانی قانون گرا و شرافتمند و بزرگوار در عرض کمتر از یک ماه قبولی مرا فرستاد و ناراهِ قانون شکنان خشن و ضد بشر و ضد قانون اساسی آلمان را بست.

بعد از آن تمام تلاش خود را نمودند که من در خانه ای ویژه در این شهر کوچک زندانی باشم، تا جنایات انجام گرفته لو نرود. و بعد افرادی در آب و نمک خوابانده شده وظیفه یافتند که در سایتی فارسی زبان و خائن به آزادی و عدالت و انسانیت پیوسته مورد توهین و تهمت قرار گیرم. مرا به نابکاران "فرایند باز" کاری نیست، ولی دوستان اشتباهگر بدانند که اصل جنایت، یورش در آن سایت فارسی زبان نیست؛ بلکه وظیفه ی نابکاران ضد بشر در آن سایت این است که مرا با توهین و تهمت زبان بسته سازند. در واقع آن موجودات حقیر هنوز نفهمیده اند که آدرس را عوضی آمده اند؛ زیرا لیثی حبیبی - م. تلنگر کسی نیست که با این باد های هرزه و کثیف بلرزد. پس اگر کسانی فکر می کنند که اعتراض امروز من بخاطر خلافکاری های در آن سایت است، در اشتباه می باشند. فشار آن سایت برای این است که من سکوت کنم تا آن جنایات باورنکردنی  لو نرود. من این حرف های بی نهایت غم انگیز را برای هزارمین بار دارم می نویسم، تا فردا هیچ کسی نگوید، یعنی نتواند که بگوید: عجب! ما که نمی دانستیم؛ خوب توضیح می دادی، ما که کفِ دست بو نکرده بودیم». این است که این مطالب بسیار بسیار رنج آور را تکرار می کنم. در ضمن در آینده به هیچ کسی دیگر نخواهم گفت اشتباهگر؛ زیرا در خانه گر کَس است، یک حرف بس است»؛ که من در این سال ها بسیار بار نوشته ام. 

حوصله بیکران و سکوت من به این خاطر نیست، که افرادی اینترنتی و در آب و نمک خوابانده شده ی مزدور به من حمله ور می شوند؛ آن ها اصلن برایم وجود ندارند. نمی خواهم به هیچ کسی حتی دشمن خود توهین کنم، ولی آن موجودات واقعن از نظر من وجود ندارند؛ نه بخاطر اینکه دشمن منند، نه؛ بلکه بدین خاطر است که دیگر اثری از انسانیت در آن ها نیست.1(می توانم سد ها نمونه بیاورم از اینکه آن افراد دیگر انسان نیستند؛ ولی برای صرفه جویی در وقت خود و خوانندگان در زیر نویس شماره ی یک، به یک نمونه از بسیاران می پردازم و قضاوت را به عهده ی خواننده می گذارم.)

و اگر توضیح می نویسم برای انسان هاست و پیش از این برای گولخوردگان و نا آگاهان یورشگرِ در خدمت زشتی و پلشتی نیز می نوشتم. خود را وجدان بزرگ زمانه می دانم، و به همین خاطر تا به امروز حال بسیاری را رعایت کرده ام تا مبادا از سوی من کوچک ترین اشتباهی رخ دهد و حتی حق دشمن من زیر پا افتد؛ و این در حالی است که فراوان توهین و تهمت شنیده ام. گاه از کسانی توهین و تهمت شنیده ام که فقط و فقط به وسیله ی بعضی دنی بچه ها تحریک شده بودند و فورن، بی پرس و جو بیرحم به قضاوت نشسته بودند! یعنی کوچکترین شناختی از من نداشتند، ولی بی نهایت بیرحم می تاختند بی هیچ وجدانی! حرکاتشان طوری است که گویی انسانیت، وجدان و اخلاق برای همیشه در آن ها مرده است. گویی خود را لاشه ای بکلی گندیده می بینند که هر لحظه باید بویش را با تکانی به خود، به مشام دیگران برسانند برای آزار، و ی روان نارامِ بیمار خود. ولی آن ها فراموش کرده اند که همه وجدان دارند؛ فقط گاه می خوابد گول زننده؛ و وقتی بیدار شد، بیرحم ترین رییس دادگاه می گردد. پس آن هایی که در حق من بی وجدانی مطلق کرده اند پشیمان خواهند شد؟ همه را نمی دانم؛ ولی بعضی که اثری از انسانیت هنوز با آن هاست، حتمن با زوزه به پشیمانی می افتند. چرا با زوزه؟ برای اینکه بی وجدانی اینجا کم سابقه است. به عنوان نمونه، خلبانی که روی ناکازاکی و هیروشیما بمب اتم ریخت در دیوانه خانه مرد. هیچ شکی ندارم که در بین آن جنایتکاران قلمی و غیر قلمی حتمن کسانی پشیمان خواهند شد.

و این در حالی بود و هست که من حتی برای همان ناسزا گویان نیز حقوق قائل شدم، و تا به امروز نام کسی را نبرده ام؛ زیرا منتظرم که پلیس امنیت آلمان به همت کسانی که هنوز اثری از انسانیت در آن ها مانده، وارد عمل شود تا در جلسه ای حقوقی از جنایات باور نکردنی بگویم. تا به امروز نه فقط نام افرادی را که توهین کرده اند و تهمت زده اند بیان نداشته ام، بلکه حتی نام افراد گرداننده ی آن سایت را نیز نبرده ام. نام خود سایت را نیز بر زبان نیاورده ام. البته صبر منصفانه و شرم انقلابی من نیز حدی دارد؛ اگر پلیس آلمان وارد نشود، در آینده همه چیز را با ریز مطالب بیان خواهم داشت. تا سیه روی شود، هر کِه در او غش باشد!»؛ سرو جان و برو بومش همه آتش باشد! و به همین خاطر اصرار دارم که جلسه ی حقوقی، عمومی نیز باشد؛ تا من و هیچ کسی نتواند پشت در های بسته مخفی شود.


نه فقط مانند یک انسان انقلابی و مردمی نامی از توهین کنندگان و آن سایت و گردانندگان آن نبرده ام، بلکه حتی نام قوادی را که در آن سایت به نام یک "چپی" حرف مفتِ بی سر و تَه سر هم می کند تا به انقلابیگری و چپ توهین کرده باشد، را نیز نبرده ام. البته همانطور که پیشتر نوشتم اگر مجبور شوم، چنان خواهم گفت که مپرس. در ضمن دفعه ی پیش نوشتم که او زندگی ده ها و شاید سد ها دختر بچه ی بیلاروسی را به نابودی کشاند و حد اقل یکی از آن ها به دست لات های کوچه گرد افتاد و کشته شد. نام آن دختر نگون بخت بیلاروسی لِنا» بود. آن فرد نابکار روی دختر هایی که برای تجار می برد دیکتاتور منشی وحشتناکی داشت؛ پس با این حساب باید هم دقیق شود که آن دختر به دستور او کشته شده یا نه. آنطور که شنیده بودم او با دختران اسیر درست مانند یک جلاد برخورد می کرد. به عنوان نمونه، از یکی از نزدیکانش شنیدم که همان لِنا»ی بد بخت را یک بار برای مدتی تحویل یک ایرانی داده بود؛ بعد گویا با آن فرد ایرانی که از آلمان به بیلاروس آمده بود، اختلاف پیدا می کند، و فورن به آن دختر بدبخت دستور قطع رابطه را می دهد، و در نتیجه آن رابطه گسسته می شود. باری من حتی برای همان جنایتکار حرفه ای نیز حقوقی قائل هستم؛ یعنی او حق دارد در جلسه ای غیر مجازی و چشم در چشم از خود دفاع نماید. و تا زمانی که مرا مجبور نکنند، تلاش می کنم همچنان وجدانِ بزرگ زمانه باشم و فعلن سکوت کنم.

خوب است این را نیز بنویسم که شاید بسیاری فکر کنند که مرکزیت حزبی که او خود را هوادار آن حزب معرفی می کند، می داند که یک قواد حرفه ای و جنایتکاری بزرگ با آن ها سروکار دارد. نخیر چنان نیست. من در هیچ حالی انصاف خود را زیر پا نمی گذارم. من دبیر اول آن جریان ی را خوب می شناسم؛ او هرچه که باشد، انسانی نیست که حتی دقیقه ای بتواند همکار و همراهِ یک قواد گردد. پس همینجا اعلام میدارم حاضرم در برابر همان شخص و دیگران، چشم در چشم با گواه های بیشمار به اثبات برسانم که آن قواد یک جنایتکار حرفه ای و بی اندازه بیرحم است. البته او دست به جنایات بزرگ دیگری نیز زده؛ ولی بدبخت ساختن ده ها و شاید سد ها دختر بچه ی دم بخت بیلاروسی چیزی ست که باقی جنایات او را به سایه می بَرَد. من همچنان فعلن صبر می کنم تا پلیس آلمان وارد عمل شود. این جنایاتی که رخ داده، گذشته از بعضی ایرانیان ناکس، افرادی آلمانی(از مسئولین بالا در این شهر کوچک) نیز در آن نقش اصلی را دارند. یعنی آن افراد آلمانی به قانون اساسی آلمان خیانتی بزرگ و باور نکردنی ونابخشودنی کرده اند.

در ضمن این نیز باید گفته شود که عده ای از همین جنایتکاران مزدور و خود فروخته ی ایرانی تلاش دارند به آلمانی ها بگویند که آن ها دوست آلمان اند و حبیبی دشمن این سر زمین.

اینک سخن من: من انترناسیونالیستم و همه ی جهان را دوست می دارم. ولی در سر زمینی که نان نمک می خورم و آنجا می زیَم را دیگر وطن خود نیز می دانم. به همین خاطر پیوسته یعنی ناگسسته از مهربانی های مردم شریف بیلاروس می نویسم. مردم آلمان را نیز بسیار دوست می دارم. مردمی دارند با فرهنگ و نزاکت و مسئول. به عنوان نمونه بسیار کم پیش آمده از یک آلمانی در خیابان آدرسی را بپرسم و بگوید وقت ندارم. مگر می توان مردمی که از ویرانه های جنگ، کشوری صنعتی و بسیار آباد را ساختند احترام نکرد. ولی این دلیل نمی شود که از جنایات جنایتکارانی که نه فقط بر علیه من، بلکه بر علیه قانون اساسی این کشور و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر خشن ترین برخورد ها را داشته اند سکوت کنم. این دو موضوع جدا از هم است. با این حال، حال همان جنایتکاران را نیز در نظر داشتم؛ چنانکه بعد از ده سال شروع کردم به نوشتن؛ زیرا فکر می کردم اینجا دمکراسی حاکم است و به اعتراضات خصوصی من رسیدگی خواهند کرد که نکردند. نه فقط رسیدگی نکردند، بلکه بر جنایات افزودند و همزمان برای اینکه بگویند در بین ایرانیان نیز نمی گذاریم جایی داشته باشی، آن سایت فارسی زبان را برای حمله به من برگزیدند. چرا آن سایت را؟ به این پرسش در زمان دیگری جواب می گویم؛ زیرا حالا دارم مقولات مختلفی را یکجا می نویسم خلاصه؛ زیرا آدمی هر چقدر هم که در سخنوری و قلمزنی توانا باشد، نمی تواند چندین جلد کتاب قطور - خاطرات بیش از چهارده سال بندی بودن در خانه ای ویژه - را در چند پاراگراف خلاصه نماید.

پس فعلن همچنان سکوت می کنم و اسامی افراد جنایتکار ایرانی و آلمانی در این شهر را نمی نویسم، مگر مجبورم کنند. البته ریز مطالب را بار ها و بار ها نوشته ام و برای افراد مختلفی در کشور های مختلف جهان ارسال کرده ام؛ ولی هنوز آن اسامی را علنی نساخته ام. بگذار همه، حتی بزرگترین جنایتکاران قلمی و غیر قلمی جهان نیز امکان دفاع در یک دادگاه حقیقی و عادلانه را داشته باشند. عمری برای حقوق دیگران رزمیده ام و حالا هم در این اوج بیداد بر علیه من، همچنان از حقوق دیگری، حتی دشمن خود نیز دفاع می کنم. 

در ضمن جریانی مشکوک و به احتمال قوی ضد ایرانی، دارد در تالش زمین ایران به افرادی بخاطر من فشار می آورد ناجوانمردانه. اگر ادامه یابد، ناچارم قبل از دادگاه به افشاگری های گسترده ای بپردازم، و جنایاتی که بر سر من و  خانواده ی مظلوم من در ماسال آورده اند را مو به مو بیان دارم. بسیار گاه به کسانی فشار می آورند که ارتباط خود با حبیبی را قطع کنید؛ و گَه کسانی را بر علیه افراد خانواده ی من تحریک می کنند تا به قول خود دهان ببندند. ادامه دهند با ریز مطالب و چگونگی آغاز جنایات را در داخل و یا خارج میهن خواهم نوشت. البته من در درجه ی اول دوست دارم در داخل میهنم بنویسم. تا چه خورَم صیف و چه پوشم شتاء»(سعدی بزرگ)

خوب است که این را نیز بنویسم که دفعه ی پیش نوشتم نقشه ی این جنایات در زمان رییس جمهوری سید محمد خاتمی ریخته شد؛ باید اضافه کنم که به نظر من ایشان در این جنایت بی سابقه شرکت نداشته(حد اقل من اطلاع ندارم؛ پس خوب است برای رفع سو تفاهم خودشان به روشنی اظهار نظر نمایند). نظر من این است: گروهی که می خواستند پول های هنگفت و مفت به جیب بزنند، اول مرا از بیلاروس راندند و بعد در آلمان به عنوان اینکه یک ضد انقلاب بزرگ کشف کرده اند؛ فراوان از این راه سود بردند و همچنان دارند پول و کالا می گیرند. کسانی که در این جنایات دست دارند، و من نام همه را بار ها برای بسیارانی در سراسر جهان نوشته ام؛ خیلی از آن ها حتی به شدت ضد حکومت فعلی ایران اند و خواستار سر نگونی حکومت؛ ولی در این پول کَنی، با چند نفری که خود را ظاهرن طرفدار حکومت می دانند، یکدست شده اند(بنازم به هنر پول های کثیف). این نکته ی مهم را نوشتم تا این را به روشنی روز بنمایم که هدف فقط و فقط پول کَنی بوده و بس؛ زیرا همه می دانند که من اصلن فعالیت ی ندارم.

حال این سوال پیش می آید که: افراد به ظاهر طرفدار حکومت ایران، می دانند شرکای مالی آن ها براندازند؟ بله، زیرا دقیقن از حال روز هم با خبرند. اخلاق و وجدان ایجاب می کند فعلن سکوت کنم؛ وگرنه نام افرادی که برای بسیاری بار ها و بار ها نوشته ام و بیشک آن ها از آن متضاد ها از تعجب شاخ در آورده اند، را اینجا نیز می آوردم. آن ها را فقط ستاندن پول های کثیف و مفت به هم رسانده.

سوال: چرا نام جنایتکاران حرفه ای را اینجا نمی آورم؟

جواب: دوست دارم آن جنایتکاران حرفه ای در دادگاه، یعنی در جلسه ای حقوقی و عمومی افشا شوند تا حق حتی یک بیگناه زیر پا نیفتد؛ یعنی می خواهم همه ی مراحل قانونی و اخلاق دقیق رعایت شود. می خواهم خرد و قانون حکم براند و نه خشم و انتقامجویی که بار ها جامعه ی بشری از آن لطماتی جبران ناپذیر خورده. این ها نتیجه و حاصل عمر من است؛ یعنی حرف هایی فقط احساسی نیست؛ این منطقِ امروز من، دست آورد زندگی می باشد. ولی اگر پلیس امنیت آلمان برای به مجازات رساندن جنایتکاران آلمانی و ایرانی وارد عمل نشود؛ بناچار همه ی اسامی را بیان می کنم، و اگر در آن میان فرض کن یک نفر ثابت کرد که گمراهش کرده بودند، گولش زده بودند، طبیعی است که برخورد دیگری با او خواهم داشت.

خوب است این نکته را نیز بنویسم که در همین کشور که جنایاتی بزرگ و باور نکردنی در آن رخ داده و تا به حال هیچ کسی نه فقط به آن توجه نکرده، بلکه پیوسته به وسیله ی در آب نمک خوابانده شده ها مرا مورد یورش قرار می دهند تا دهان ببندند؛ چندی پیش به بانوی گرامی نرگس محمدی جایزه دادند، که همسر ایشان از فرانسه آمد و جایزه را ستاند. ای کاش آن بانوی گرامی طرفدار حقوق بشر و یا همسر ایشان از مقامات آلمانی پرسشی می کردند که: داستان این یک بام و دو هوا» چیست!؟

من اگر بودم، بعد از پرسش من، اگر دادرسی نمی شد، جایزه را فورن پس می دادم به همراه یک نامه ی اعتراضی؛ زیرا آن دیگر جایزه نیست؛ بلکه نام اصلی آن گول زدن، گول خوردن، توهین و تحمیق است. مثل این را می مانَد که کسی بگوید فلان شخص آدمخواری کرده، و در یخچال او گوشت آدم دیده شده. بعد یکی بگوید: اتفاقن ایشان یک روز مرا دعوت کردند، و نهاری خوشمزه به من دادند و فراوان با من مهربان بودند!

حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

 

در ضمن برای اینکه راهِ برگشت به بیلاروس را بر من ببندند، به کمک بعضی ایرانیان مزدور و نانِ کثیف خور، برایم پرونده ی ساختگی درست کرده اند و به بیلاروس فرستاده اند، که گویا من دارم به همراه آلمانی ها بر علیه دولت بیلاروس مبارزه می کنم! پیش از این در این باب با ارائه ی سند نوشته ام. پس فعلن بیش از این وقت مردم را نمی گیرم؛ ولی اگر لازم شد، باز با دلائل و اسناد در آن باب خواهم نوشت.

 نشانی دیگر وبلاگ های من:


 

پدر نیز سفر کرد و رفت - زبان خامه ندارد سر بیان فراق، وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق»(حافظ شیراز)

 

 

امروز نکاتی را به آخر این مطلب افزودم، و هم در نظرگاه این پست نوشتم.

سلام دوستان

این کامپیوتر دوباره دبه در آورده و خاموش میشه. اگر فرصت کنم سه موضوع را در طول امروز و فردا می نویسم.

موضوع سوم در باب آن رمان علمی - آفرینشی، است که در وبگاه وَشتَن واژه ها» خواهم نوشت.

موضوع اول: گاهی عزیزان تالش و غیر تالش به من نامه می نویسند و از یکدیگر گله ای می کنند. آنچه من می توانم بگویم این است که در کشور ما که خلق های مختلف با مهر کنار هم می زیند، دلیل اش خرد گرایی این مردم است. سر زمینی که وقتی دیگران بت پرستی می کردند، مردم آن خردگرایی را برگزیدند. و دیرتر مردی بزرگ(کبیر) از آن برخاست و با تکیه بر خردگرایی بر علیه جادو و خرافات کتاب تاریخی خود را چنان سرود که جاودانه گشتند(هم او و هم کتابش). ده ها بار واژه ی خرد را بیهوده بکار نبرده؛ او خرد را می شناخت؛ او می دانست که خردمند ره می یابد و بی خرد گمراهی پیشه می کند و تیشه به ریشه. به نظر من هنوز فردوسی شناسی آنگونه که باید صورت نپذیرفته، زیرا مرد اندیشه ی خود را بی شعار در اشعار خود چنان نشانده ظریف که گاه تا عمیقن فرَزان و ژرف اندیش نباشی، در نمی یابی. نمونه اش حضور شکوهمند سیمرغ مظهر خرد است. داستان سیمرغ، داستانی برای سر گرمی نیست؛ سخنی تاریخی با خود دارد بر علیه خرافات. مفهوم آن داستان جنگ خرد با خرافات است که در نهایت خرد پیروز می گردد.

پس ما که وارثان آن فرهنگ زیبا بر علیه زشتی هستیم، باید آن را در زندگی روزانه ی خود بکار گیریم؛ وگرنه اگر از خرد بگوییم ولی در عرصه ی عمل بی خردی کنیم، تاریخ و آینده ما را نخواهد بخشید. زندگی عرصه ی عمل است. فعالیت فرهنگی به معنی توهین به یکدیگر و درگیری نیست. هر کسی اگر به شما گفته فعالیت فرهنگی بدان معناست، بدانید که گمراهی بیش نیست؛ و یا نفوذی و دشمن شماست که زیرکانه لباس دوست بر تن کرده و آمده تا خلق های میهن ما را به جان هم اندازد. این همان "شهر آوَرد" است، یعنی جنگ شهر ها.  این همان است که هنگام ورزنش(مسابقه) ی دو تیم فوتبال در کشور ما رخ می دهد. ظاهرن به دفاع از این و یا آن تیم صورت می گیرد؛ ولی در واقع برای این است که خلق های ساکن ایران را به جان هم بیندازند تا همدیگر را بیرحمانه، آنگونه که سایت داران و قافیه بند های مواجب بگیر در خارج از کشور می درند، بدرند. این همان تئوری ای است که در قفقاز و یوگسلوی و دیگر نقاط جهان پیاده کرده اند "موفق". شما ها به دام نشستگانی بیش نیستید. و بدانید که آن پشت به ریش شما با تمسخر تمام می خندند. از من گفتن است؛ باقی را دیگر خود دانید.

آن سخن کلی بود؛ و اینک سخنی با عزیزان تالش1: مگذارید وقت گرانبهای شما در جدل ها تلف شود؛ هوشیار باشید؛ بحث روشنگر جدل نیست. فعال فرهنگی بودن جَوّگیر شدن و تسلیم هیاهو گشتن نیست. ما در زمانه ای بسر می بریم که جهان را به لبه ی پرتگاه نیستی برده اند، و هر بی احتیاطی می تواند هستی گوشه ای از جهان را به نیستی بدل سازد. یادتان باشد که وقتی می خواهند بزنند چنان، که دیگر بر نخیزی؛ حتمن، سد در سد، لباس ترا می پوشند. پس، ای ایرانی، بدان که باید هوشیارتر از هر زمانی باشی.

به دام منشینید. وقتی "کسی"(تو بخوان ناکسی) "وبلاگی" می زند و در همان روز اول فتنه انگیزی می کند؛ به تالش های همیشه مظلوم توهین می کند؛ برایشان جک درست می کند؛ یعنی تفتین و تفرقه، کار(نابکاری) اصلی اوست؛ طبیعی است که با هدفی نامیمون آمده؛ و تو وقتی با او وقت تلف می کنی، می دانی یعنی چه؟ یعنی اینکه او در پیشبرد سیاه نقشه ی خود بر تو بسیار زیرکانه پیروز گشته. و این پیروزی را تو به او بخشیده ای بی آنکه بدانی. ما حق خود را طلب می کنیم؛ و حق طلبی احتیاج به درگیری و توهین و هیاهو ندارد. وظیفه ی امروز هر تالش این است که بداند با آخرین نسلی که دیگر زبان مادری خود را بلد نیست، زبان می میرد. این علم است؛ درست مثل فرمول علم ریاضی.

چگونه؟

بدین صورت که وقتی پسری، دختری زبان مادری خود را بلد نیست، او حتی اگر فردا از خشم بر علیه تصمیم دیروز "مسئولین" و پدر و مادر خود بغرد و بخواهد به کودک خود تالشی بیاموزد، نمی تواند، زیرا خود دیگر بلد نیست و تمام = مرگ یک خلق و زبانی مادر. در چنان حالی تو اگر ده ها پروفسور زبان نیز داشته باشی، کاری از پیش نمی بری؛ مگر کاری کنند که مردم با کودکان خرد خود، اول به زبان مادری حرف بزنند. اگر این کار انجام نگرفت، باقی تحرکات حتی می تواند بشدت مضر باشد؛ زیرا مردم فکر می کنند خبری هست که نیست. و بعد ناگهان می بینند که گول خورده اند و هویت مرده. تو در چنین شرایطی هستی؛ وقت را اگر ببری سر بازار بی در و پیکر اینترنت بر زمین زنی، فردا که آگاه شدی، باور کن خود را نمی توانی ببخشی.

پس چه باید کرد؟

باید تمامِ وقت برای دو هدف بکار رود. 1 - دولت را باید موظف کرد که این زبان مادر را نجات دهد. بچه های تالش باید امکان آموختن تالشی در مدارس را داشته باشند. به زودی در وبلاگ جهان زبان و واژه شکافی» هر بار ده واژه ی فارسی و کلن ایرانی را با فرمول ریاضی گونه ی تالشی - زبان مادر - خواهم شکافت تا اندیشمندان تصمیم گیرنده در بالادست دریابند که با مرگ تالشی هزاران هزار واژه ی فارسی و ایرانی و حتی غیر ایرانی به گورگاه معانی بدل خواهد شد. فاجعه مگر شاخ و دم دارد؟

2 - باید تمام تلاش خود را کرد تا کمیته ی نجات زبان تالشی» در شهر و روستا و حتی کوهستان ها ایجاد گردد تا برای مردم این مهم پیوسته توضیح داده شود که: طبیعی است زبان فارسی زبان ملی ماست و کودک ایرانی باید آن را بداند و بی هیچ تردیدی خواهد آموخت؛ حتی اگر به مدرسه نرود، خواهد آموخت. ولی اگر پیش از اینکه زبان مادری را بیاموزد؛ فارسی آموخت، یعنی نابودی خلق تالش در دهه های پیش رو. این است وظیفه ی تو، مرد، زن، دختر، پسر. مبر این گرانبها، این زرین وقت را در جدل های بیهوده هدر مده. اگر دادی بگذار نتیجه ی فردا را این مرد با تجربه همین امروز به تو بگوید: ناگهان سر بلند می کنی و می بینی که شب شده است؛ تویی و جهانی از تاریکی که همه ی زیبایی ها که داشتی در آن گم گشته، و خلقی با هویت تالشی دیگر وجود ندارد؛ آنگاه بر سر زدنت دو ریال هم نمی ارزد. دریاب، همین لحظه دریاب و برای نجات خود به اصل بپرداز، و به هیچ کسی نیز اجازه مده که تو را بازی دهد و مشغول موضوعات فرعی گرداند. برای انجام این کار های نیک و نجات بخش، هیچ احتیاجی ندارد که ما حتمن با کسانی درگیر شویم. درگیری لفظی و شاخ به شاخ شدن های زبانی یعنی کشتن فرصت ها؛ و این را اگر در نیافتی، یعنی با دست خویش تور برای ماهی جانت بافتی، که نتیجه اش پایان تو است؛ پایان خلقی ست به نام تالش. مباد چنان! هرگز مباد چنان!

زنده باد دوستی همه ی خلق های ساکن میهن!

در ضمن یکی از دوستان نوشته که گاهی متون شما را دیگران در هنگام استفاده تغییر می دهند. آنچه من می نویسم، برای مردم است و مال شماست. اما دوست دارم آنچه می نویسم، همان، دقیق همان را منتقل سازید. لطفن حتی یک ویرگول را در مطالب من کم و یا زیاد مکنید.

با تشکر: لیثی حبیبی - م. تلنگر

 


موضوع دوم: مدتی ست رخدادی دارد مرا می آزارد، ولی امکان نوشتن نداشتم، و آن این است که اخیرن حزب دمکرات کردستان ایران "برنامه ای" به نام راسان» ارائه داده که به نظر من کاری ست بسیار خطرناک که می تواند کردستان ایران را یکبار دیگر به پادگانی بزرگ بدل سازد و طبیعی است که در چنان محیطی قبل از هر چیز معیشت زحمتکشان کرد به خطر خواهد افتاد. من به عنوان کسی که همیشه به آن مردم با دیده ی احترام نگریسته ام از سران محترم آن حزب می خواهم فورن آن برنامه ی بی نهایت خطرناک را متوقف سازند. اگر تجربه ی درگیری های سال های اول انقلاب و عزادار شدن هزاران خانواده نبود، باز می شد گفت، در تصمیم گیری اشتباه کرده اند. داشتن آن تجربه ی خون و مرگ و ویرانی و گرفتن چنین تصمیمی حکایت از این دارد که آن تصمیم نه فقط اشتباهی بزرگ است، بلکه بسیار شتابزده گرفته شده و در واقع در هیاهوی درگیری های منطقه، دوستان جَوّگیر شده اند. شما نباید شرایط خود را با شرایط کردستان عراق و یا سوریه یکی ببینید. آنجا در جنگ و درگیری سرتاسری وضعیتی ویژه پیش آمد که باعث شد کرد ها بتوانند کنترل بعضی مناطق را بدست گیرند که هنوز معلوم نیست عاقبت کار چه خواهد شد. جنگ و درگیری به آن ها تحمیل شد؛ پس در آن شرایط تحمیل شده، ناچار بودند دست به تصمیماتی ویژه بزنند. به نظر من درگیر کردن کردستان آرام ایران در جنگی آزمایشی، حرکتی خالی از دور اندیشی است. مردم شریف و زحمتکش موجودات آزمایشگاهی نیستند که شما امروز تصمیمی بگیرید تا فردا ببینید نتیجه اش چه می شود. گویا گفته اند: از درون کشور به ما پیام رسیده که کاری بکنید.»

کاری کردن، دست به سلاح بردن نیست. اصلن فرض کنیم آن ها همین منظور را داشتند؛ سوال این است که فرستادگان آن پیام چند درسدِ مردم کردستان ایران را نمایندگی می کنند که شما بعد از دریافت آن، چنان تصمیم خطرناکی را گرفتید؟! که می تواند پشیمانی های بزرگ ببار آوَرَد.


من دوست خلق کرد هستم که اینگونه بی پرده با شما سخن می گویم. من همان کسی هستم که برای به رسمیت شناخته شدن کل سر زمین کردستان، کردستان سوریه را روژاوا»* نامیدم، و این نام دیرتر در کنگره ی کرد های آن کشور تصویب شد. خوشبختی خلق کرد و همه ی خلق ها آرزوی من است؛ ولی من دوباره به خون کشیده شدن کردستان ایران را نمی توانم بپذیرم.

نکته ی دیگر این است که گاه سخن از تجزیه به میان می آید(این سخن خطاب به حزب دمکران کردستان نیست، بلکه کلی است)، من به تجزیه ی هیچ یک از چهار پاره ی کردستان اعتقاد و اعتماد ندارم و آن را آغاز یک جنگ فرسایشی در منطقه و ویرانی کامل آن چهار پاره می دانم. کسی چه می داند، شاید چند ده سال دیگر مرز در منطقه ی ما نیز بی مفهوم گردد. ولی امروز تلاش برای تغییر مرز ها می تواند بسیار گران تمام شود؛ آنقدر گران که زیانش با سودش قابل مقایسه نباشد.  ولی سر زمینی به نام کردستان وجود دارد؛ که خلقی ایرانی در آن می زید بنام کورد. این سر زمین را باید به رسمیت شناخت و مردم آن سامان باید حقوق خود را داشته باشند؛ ولی این را نباید فراموش کرد که این حقوق با جنگ نه فقط حاصل نمی شود، بلکه ویرانه های سوریه که ما را به یاد ویرانه های جنگ جهانی دوم می اندازد، می تواند در بخش های دیگر کوردستان نیز پدید آید. گاه واژه ی مبارزه ی مسلحانه رمانتیک به نظر می آید و همین گول زننده است، ولی در عمل فاجعه بار می آوَرَد. نباید گول خورد، نباید جَوّگیر شد؛ امروز یازدهِ شهریور 1395 برابر اول سپتامبر 2016 است، بخاطر بسپارید این سخن و تاریخ را. آن تصمیم شما حتمن به بن بستی عظیم و فاجعه بار می رسد؛ فورن اصلاحش نمایید و مگذارید دوباره خانواده هایی عزادار فرزندان خود گردند و معیشت زحمتکشان منطقه به خطر افتد. همین. باقی را دیگر خود دانید.

* روژاوا» - بعد از جا افتادن این نامواژه در ادبیات ی و اجتماعی، دیده ام عده ای آن را روژآوا، می نویسند. آن شکل نوشتن گرچه غلط نیست، ولی وقتی در واژه ی مرکب ادغام صورت می گیرد، دیگر احتیاجی نیست، ما به شکلی بنویسیم که بخشی از آن در حالت جدا نوشته می شده. مثال هایی شبیه: دوست تهرانی ما به ماسال آمده بود. زبان تالشی ما زبانی مادر است. که در واقع تهرانی ی، تالشی ی است. آیا ضروری است ی» ادغام شده را در آورده جدا بنویسیم؟ این موضوعی سلیقه ای ست؛ من نمی پسندم که بر حجم افزوده شود، زیرا خواننده بر اثر عادت در هر صورت آن را درست بیان می دارد. و هم از نظر زیبایی شناسی، قرار گرفتن دو ی» کنار هم دلپذیر نیست - تهرانی ی»، تالشی ی». در ضمن باید توجه داشت که ی» ادغام شده ی تهرانی ی، تالشی ی، مانند الفِ میانی روژاوا، یک واج کوتاه شده است. و به همین خاطر بعد از ادغام، دیگر یک واج کامل به حساب نمی آید. یعنی شما روژاوا»، را روژ آوا»، تلفظ نمی کنید. در واقع بعد از ادغام، نوع تلفظ نیز در آن واژه ها کمی تغییر یافته است.

 

زیر نویس1
به تجربه دریافته ام که تالش از شعر بیشتر از نثر استقبال می کند. آنچه خطاب به شما عزیزان نوشتم، اگر می خواستم آن مفهوم را به زبان شعر بنویسم اینگونه بود:

 

ملکزارَه آدم(تالش ها به شب های صاف ستاره باران ملکزار»(به س اول) می گویند).

 
روشــــون ببع، ببع وَشـــتَن، ستاره
ویجيـــنر کـــرده خوب، نخـــوا دواره

وقــتی چــــرا آبی، آفــــتاو، ربار تع
یعنی کع استــــیره دایم ســـــواره

یعنی آتـش بَه دیلــــــیره همیشه
یعنی آکـــــرده کیلـــــیره همیشه

گلی غومچه مونی داری سری کو
یعنی کع تـــع داری بنـیات و ریشه

تــع حـلاجــــیره، مستــــیره، اَلالَه
همیـــشه ســوزیره و کیشه خاله

پیــلَّه دریایـــره و سَـــوَلُــــونی تک
نمــــونی تـــع بَه کنــدالون و چالَه

یعنی جانـــر بَه دنیــا بی قـــــراره
یعنی اشتع وجـــود اِســـته باهاره

یعنی کع استــــیره همیشه باهار
تیجه ره ی ره، گلی مونی، ستاره

یعنی اشــتع وجـــود چنگه، چغانه
یعنی شعــری مونـــو اشتع باهانه

یعنی دریا به جانــیره و خوشـدیل
یعنی شادی اِســته اشتع نشانه

یعنی ربار اشــتع چـــم و کــیل آبه
یعنی گــولون شیوار اشتع دیل آبه

یعنی خــنده وَری مــردئومی سرا
یعنی روشــونـــیره، آکیـــته چـــرا

یعنی پارگاه مــونـی وری دیلَه کو
یعنی خــورشیدیره همه چیلَه کو

یعنی دریایــره تع، کولّـــر هَــــزاره
یعنی آو نِه هیــــنجی آوَه بیله کو

یعنی اشــتع وجــــود چمَـه یَه، روار
یعنی ســوزیـــره، زَیـــرون مثل بجار

یعنی اشــتع لواَ همیـشه شیرین
یعنی دوا درمـــونَـه اشــتع زهـــــار

 

ترجمه از دکتر فرزاد بختیاری عزیز

انسان پر از روشنایی

     روشن باش، رقص باش و ستاره؛

     [در اين صورت است كه] وجين را خوب انجام داده اي و نيازي به دواره» (تكرار وجين و دوباره كاري) نيست.

     آن گاه كه تو چراغ  شوي و آفتاب و رود،

     بدين معناست كه هميشه سواره اي.

 

     يعني هميشه آتش به دلي؛

     يعني هميشه گريبان چاك (سينه چاك) و زلالي

     و همچون غنچه ي گلي بر فراز درخت؛

     يعني كه تو از بنياد و ريشه برخورداري.

 

     [يعني] تو حلاجي، مستي و آلاله

     [و] هميشه سبزي و شاخه ي شمشاد؛

     [يعني تو] درياي بزرگي و اوج قلـّه ي سبلان

     [و] به گودال ها و چاله ها درنمي ماني (شباهتي به تپه ها و چاله هاي حقير نداري).

 

     يعني جانت در دنيا بي قرار است؛

     يعني وجودت بهاري ست؛

     يعني هميشه بهاري،

     طراوت و زيبايي بكر بهار ييلاقي و ييلاق بهاري و به گل و ستاره مي ماني.

 

     يعني وجودت چنگ و چغانه است؛

     يعني بهانه ات چونان شعر است؛

     يعني دريا به جاني و خوشدل؛

     يعني شادي نشانه ي توست.

 

     يعني رود، چشم و سينه ي تو شده است؛

     يعني به مانند گل ها، دلت شكوفا شده است؛

     يعني به متن و بطن زندگي مردمان، خنده مي آوري؛

     يعني روشني: چراغ فروزان.

 

     يعني خيمه گاهي در ميانه ي برف؛

     يعني در چلـّه ها، سراسر خورشيدي؛

     يعني تو دريايي با امواج فراوان (با سواحل وسيع)؛

     يعني از چاله هاي كوچك و حقير، آب نمي نوشي.

 

     يعني وجود تو چشمه است و رود؛

     يعني همانند مزارع  برنج، سبز و خرمي؛

     يعني سخنت هميشه شيرين؛

     يعني فرياد تو دارو و درمان است.

 

واژه ها و تركيبات:

     وَشتَن (vatan): رقص، پايكوبي

     ويجين (vijin): نخستين مرحله ي پاكسازي برنجزار از علف هاي هرز، وجين.

     دواره (dәvara): دومين مرحله ي پاك سازي برنجزار از علف هاي هرز

     ربار(rәbār) يا روار (rәvār): رود، رودخانه

     كيل (kil): در اين جا به معني دگمه» و مجازاً به معناي گريبان، سينه، دل

     بنيات (bonyāt): بنياد، اساس

     كيش (ki): شمشاد

     سولون (savalun): سبلان

     كندال (kәndāl): زمين ناهموار و شيب دار، پشته، تپه، زمين داراي پشته ها و تپه ها

     كندال (kandāl): گودال، چاله، زمين كنده شده

     تيجره (tijara): بهار بكر ييلاق، ييلاق بكر بهاري، اوج زيبايي و طراوت طبيعت ييلاقي در ماه هاي آغازين بهار (معمولاً از نيمه ي فروردين تا نيمه ي ارديبهشت)

     چنگ (čang): آلتي موسيقي از ذوات الاوتار كه انواع ابتدايي آن شكل مثلث داشت و شامل يك تخته به طول تقريباً يك گز و يك ميله ي چوبي بود كه به طور عمودي بر يك انتهاي اين تخته نصب مي شد و انتهاي ديگر اين ميله ي چوبي، شكل دست انسان را داشت و به تدريج تكميل گرديد (ر.ك: فرهنگ معين، ذيل چنگ).

     چغانه (čaqāna): آلتي موسيقي كه عبارت است از دو باريكه ي چوب تراشيده كه انتهاي آن ها به هم متصل بود و آن را به شكل انبر و زنگ مي ساخته اند و زنگوله هايي در دو انتهاي ديگر آن مي بستند و با بستن و باز كردن اين دو شاخه زنگ ها و زنگوله هاي مذكور به صدا در مي آمد و . (ر. ك: فرهنگ معين، ذيل چغانه).

     سرا (sәrā): حياط، محوطه و در اين جا مجازاً به معناي زندگي، متن زندگي و حيات

     آگته چرا (?āgeta čәrā): چراغ فروزان

     پارگا (pārgā): خيمه، جايگاه موقت چوپان ها و گله داران كه با چوب هاي نازك و بلند قابل انعطاف و به طرزي خاص ساخته مي شود و روي آن را با چادري از موي بز يا برگ درختان و گياهان مي پوشانند.

     چيله (čila): چلـّه، يلدا


     كولّ(Kül): در اين جا به معني موج» يا ساحل و كناره» است.(درست کولّ، با لام دارای صدای نرم را می توان با خط یل نوشت. درست اش اینگونه است: Куль = کولّ. و اگر بخواهیم با خط انگلیسی، بدون در نظر گرفتن صدای لامِ نرم بنویسیم، می شود: Kul که با صدای کولّ، فرق دارد). توضیح از من، لیثی حبیبی است. پس چرا فرزاد عزیز با Ü = ئو، نوشته؟ در شتاب قلم اشتباه رخ داده. در واقع صدای لامِ نرم بطور ناخوداگاه گول زننده شده.

     نهينجي (nehinji): نمي نوشي

     بيله (bila): آبگير كوچك، چاله ي آب

     چم (čem): چشم

     چمه (čema): چشمه

     زيرون (zayrun): خرم، شاداب و هميشه سبز، جاودانه

     بجار (bәjār): كشتزار برنج، شاليزار

     لواَ (luwa): حرف و سخن، گپ

     زهار (zәhār): فرياد

 

و سه نکته را این زیر می نویسم. نکاتی که می خواستم برایشان پستی مستقل بگذارم. با وجود گرفتاری های زیاد در نوشتن، اینجا خلاصه می کنم.

1 - شاعر گرامی، موردی را به یاد ندارم که بعد از افشاگری و روشنگری صادقانه، با حملاتی ناجوانمردانه در داخل و خارج میهن روبرو نشده باشم. و اگر در این میان نام عزیزی را برده ام و با ایشان درد دل کرده ام، و یا اثری از کسی منتشر ساخته ام، حتمن با اخبار دروغ و یا راست در دروغ به او حمله ور شده اند. و هیچ شکی ندارم که به شما شاعر گرامی که شعر تاریخی شما را اینجا آورده ام نیز همان برخورد را خواهند کرد.
حال که با شعر خود کاری تاریخی کرده اید، خواهشی از شما دارم و آن این است: اگر به شما رجوع شد که فلانی خود مقصر است و از این داستان های کاملن دروغین، شما بگویید من فکر می کنم ایشان مقصر نیست، جنایت کرده؛ ولی خواسته ای دارم و آن این است: می خواهم رو در روی همین جنایتکار، بی پرده با ایشان سخن بگویم - تشکیل جلسه ی حقوقی و عمومی شهر کلن. تا آنگاه از جنایاتی پرده بردارم که باور کردنی نیست. اگر دیگران - گولخوردگان پیشین - همین برخورد مشخص را می داشتند، در ادامه ی این خیمه شببازی، عده ی زیادی مسموم، بازیچه و قربانی نمی شدند.

2 - در مورد آن رمان، کل داستان را در دو بخش - دو قرن ما و پیش از آن - در ذهن پخته ام؛ که ریز مطالب در هنگام نوشتن و آفرینش رو می شود. اول فکر کردم روزی دو تا سه بار بیایم اینجا و هر بار چند صفحه بنویسم؛ بعد دیدم حیف است که با اندیشه ای چنان عظیم، رومه ای برخورد شود؛ پس به این نتیجه رسیدم که کل آن نوشته شود و بعد از باز بینی در اختیار خواننده قرار گیرد. نوشتن این داستان هَزار تو به احتمال قوی یک سالی طول می کشد. امیدوارم بتوانم تا شهریور سال آینده آماده اش سازم. البته اگر بخواهم حتی شکلِ قابل ضربه پذیر آن را ناقص و هر روزه اینجا بگذارم، باز با این حملاتی که پیاپی به کامپیوتر من صورت می گیرد، عملن ممکن نیست(عدو شود سبب خیر»). باید انصاف داشت، امروز ظاهرن دست از سرم برداشته اند و بی مشکل دارم می نویسم.

در ضمن همان روز که قول دادم، چندین صفحه به عنوان مقدمه روی کاغذ نوشتم که تکه ی آغازین آن را اینجا می گذارم.

مقدمه

هدف فقط آفرینش و داستان سرایی نیست؛ بلکه هم آن است که در داستان آدمی از آغاز تا به امروز نیک دیده شود و گره زدوده؛ تا دیگر اسیر درون نگردد هیچ؛ وقتی می داند که هست بسیار نشانه دار از تاریخِ پیچ در پیچ. وقتی خویشتن خویش شناسد، به روشنایی دل ببازد و دیگر به دام تیرگی درون ننشیند، زیرا درونِ خود چون صورتی در آیینه ی اِدراک ببیند. پس هدف اصلی، یافتن گسترده ی این اندک است در بسیار تاریخ. این کار لازم است زیرا اغلبِ جنایات بشر از تیرگی درون است، و آدمی در برابر آن بسیار  زبون. حتمن شنیده اید که جنایتکاری هنگام محاکمه و یا اعدام گفته: نمی خواستم، باور کنید نمی خواستم، ولی نمی دانم چه شد!»

گذشته از حضور زرنگبازانه ی شارلاتانیزم در این چنین لحظاتی، باور کنید که بسیار گاه او راست می گوید، و به همین خاطر است که با فغان علت می جوید. چون او نمی داند خاطرات سیاه و نتیجه ی آن یعنی خشم نشسته در درون، انباری از باروت را می ماند و آغاز خشمگین شدن، کشیدن کبریتی است برای شروع انفجاری عظیم. این سخن به یاد دار تا در داستان از دیرباز به امروز رسیم. باور کن که اگر بر خشم و خاطرات رنج آور مسلط شویم(این تسلط نسبی است)، کوه از شانه هایمان برداشته می شود و جایش نسیمی خنگ و شادی آفرین با ما وزیدن گیرد.

.

3 - منظومه ی بلند و تالشی بَغرو» را تا به حال در این زندگی آشفته نتوانستم آنطور که باید پایان دهم، پس طول کشید. البته می توانم در عرض یکی دو ماه چند سد بیت بر آن بیفزایم و گِردش کنم؛ ولی دلم نمی آید. می خواهم تالشنامه و به نوعی اِراننامه = ایراننامه، شود. امیدوارم تا عید نوروز - قبل از عید نوروز - کار سرودن پایان پذیرد.

پیوسته پیروز و شاد باشید!

 


سلام دوستان

می خواستم متن پست قبلی را ادامه دهم، نتوانستم - بیزارم از آن متون آزارنده و بیزاری آور.

اجازه می خواهم به ادبیات بپردازم. آن بحث را بگذار بگذاریم برای زمان همان جلسه ای که پیشنهاد کرده ام تا همه - موافق، مخالف و همگان - هم بتوانند حضور واقعی و نه مجازی داشته باشند، تا هیچ کسی - نه من و نه دیگران - نتوانند یکطرفه به قاضی بروند برای خوشحال برگشتن.

ولی من به شعر تاریخی و غریب و پرسش شاعر که خاص فقط شاعران نیست و همه ی جامعه ایرانی و کل بشریت را شامل می شود، رها نمی کنم. شاعر خود شاید دقیق نداند که چه کار عظیمی کرده(رونمایی از یک گردنه ی مرگ که فقط مربوط به دو قرن ما نیست)؛ زیرا ناخودآگاه گاه کار هایی می کند که آدمی خود بیخبر از آن است.

در واقع در رمان موضوع قبلی ادامه می یابد ولی با شکلی ادبی و کلی. یعنی دیگر سخنی از این و آن در زمانه ی ما در آن نیست؛ بلکه کل تاریخ بشری را در بر خواهد داشت. شرح مقوله(علت تناقض شگرف») با رجوع به تاریخ گذشته های بسیار بسیار دور آغاز می شود تا برسد به زمانه ی ما. نام آن رمان هَزار» است.* نام دیگر آن علت تناقض شگرف» می باشد.

این تنها رمان من است که دو نام خواهد داشت. در ضمن این رمان که هَزاران سال را در بر می گیرد، یک شاعر هم دارد به نام جهانگیر» البته او یک نفر نیست. یعنی جهانگیر ده هزار سال پیش با جهانگیر هزار سال پیش، پانسد سال پیش، سد سال پیش، و امروز یکی نیست؛ ولی نامش همان می ماند.
این دومین رمان تاریخ بشری است که نثر و شعر در آن با هم می آید. اولین رمان نثر و شعر بختو دختر افغان» نام دارد.

در ضمن اگر جوان زنی، جوان مردی پیدا شد و دست به حرکتی تاریخی زد و آن جلسه را ترتیب داد، باید بداند که کار او کمک به کل بشریت است؛ و هم دفاع می باشد از اعلامیه ی جهانی حقوق بشر؛ قانون اساسی و حیثیت کشور آلمان، که مردم سختکوش آن بر روی ویرانه های جنگ این کشور بسیار پیشرفته را ساخته اند چنان که مپرس. نباید گذاشت حق این ملت بزرگ زیر پا افتد؛ پس این کار وظیفه ی بزرگ و تاریخی آلمان دوستان نیز می باشد.

به زودی همین امروز و یا فردا رمان هَزار» = علت تناقض شگرف»، را آغاز خواهم کرد.

*شاید برای بعضی از عزیزان این پرسش ایجاد شود که چرا هَزار را به فتحِ ها» می نویسم؟

جواب: اصل این واژه هَزار» است. در لغتنامه های فارسی نیز هنوز به فتحِ ها»، یعنی درست نوشته می شود؛ ولی در جامعه مانند بسیاری دیگر از واژه ها، غلط(دِگر شده) ی آن جا افتاده. با شکل هِزار، هَزار سال دیگر هم نمی توان آن را ریشه یابی کرد. در حالی که با شکل تلفظ تالشی نه فقط به آسانی ریشه یابی می شود، بلکه رازی بزرگ و تاریخی را بر ما آشکار می سازد از دیر و دور زندگی انسان ایرانی. امروزه هَزار بالاترین عدد نیست؛ البته هنوز ایرانیان به همان مفهوم کهن بکارش می برند - هزار دفعه بهت گفتم این کار را نکن»، هزار جور حرف می زنی»، هزار چهره داشتن کار انسان نیست»، هزار پهلوی این سخن را دریاب»، ژِنیا در این سال های بیداد، خورشید عشق تو هَزار جور بر من تابید، وگرنه شاید حتی وارتان هم اینجا می شکست».*

تالش که زبانی مادر دارد، هنوز آن واژه ی مرکب بسیار کهن را درست تلفظ می کند؛ و هم این مفهوم عظیم ایرانی نشسته در یک واژه را به سبک کهن بکار می برد؛ یعنی در جاهایی بکار می برد که با تاریخ با خود آورده به امروز. هَزارَه بُودُوشی!»، هَزارَه بیوینی!» و .(از سوی بیننده به دوشنده گفته می شود، هزاران را بدوشی! و جواب می ستاند از آن دست: هزاران را ببینی = داشته باشی(معنی غیر مستقیم).

هَزار = هَزار دستون = هَزار ترانه = بلبل

هَزار =1000

هَزار = هَز آر = آورنده ی حَظّ(بالاترین و تعجب بر انگیز ترین رقم) = حیرت آور. این واژه را در زبان عربی حَظّ می نویسند، زیرا حَظّ تلفظ می شود. مثل کی سر» پهلوی، تالشی و آلمانی که عرب آن را قَیصَر»، تلفظ می کند. قَیصَر، مُعَرَّب شده ی کی سر» است؛ اما در بابِ حَظّ که اصل واژه از آنِ کیست، دشوار است نظر دادن. پس تا غلطی را به تاریخ نبریم؛ سکوت پیشه می کنم و به اصل می پردازم، یعنی فرهاد سخن را عاشقانه و با وَشتَن تیشه می کنم و وقت گرانبها را به خدمت آفرینش می گیرم تا دیگر هرگز نمیرم.

در ضمن هَزارِ هَزار دَستُون» = بلبل، همان عدد 1000 است. هَزار از نظر شکلی و معنایی واژه ای است درست مثل باهار = واه آر = بهار = وَه آر = آورنده ی تعجب. و از نظر شکلی واژه ای است درست مثل بجار = بج آر = آورنده ی بج = آورنده ی شلتوک = شالیزار. هنوز در تالش زمین به برنج، بج(به س اول) نیز گفته می شود؛ و به مزرعِ برنج بجار» = آورنده ی بج، می گویند.

رمان هَزار» = علت تناقض شگرف»، را در وشتن واژه ها، در هزار پست خواهم نوشت. و خوب است بگویم که این هزار پست خلاصه ی اصل رمان است. چرا خلاصه؟ جواب: به دو دلیل: 1 - برای اینکه زودتر پایان یابد. 2 - گاه سخنوری بخاطر فرهنگی که در ایران رواج دارد خلاصه می گردد. به عنوان مثال، من در رمان بختو دختر افغان» همه ی صحنه ها را نوشته ام و سروده ام، مثل عشق بازی یک زن و شوهر و . که در این رمان از آن صحنه ها کوتاه می گذرم. در غیر این صورت من شکی ندارم که ریاکاران و ان و نابکاران و رشوه خواران و غارتگران جنگل ها، و مواجب بگیران ضد حبیبی و ضد ایرانی که بر علیه من دندان بر هم می سابند؛ همه "عابد" شده، به میدان در می آیند تا مگذارند این رمان ویژه که چکیده ی تاریخ بشری را با خود دارد، نوشته شود. به یاد دارم زمانی به غارت جنگل ها شدیدن اعتراض کرده بودم؛ بعد دیدم "کسی" آمده آسمان به ریسمان کرده و انشایی در بابِ من نوشته غلط انداز، بی آنکه بگوید بخاطر دفاع از غارتگران نوشته. چون پرس و جو کردم که این چه حکایت است؟! جواب آمد که طرف دنبال لقمه ی چرب می گردد! یعنی کسانی که در حبیبی ستیزی در داخل و خارج میهن شرکت دارند؛ می دانند که به یک قرارداد نوشته و یا نانوشته ی اقتصادی نظر دارند. و افسوس! چه بر ما گذشت که این شدیم!؟ جواب این پرسش را نیز در لابلای همان رمان خواهم داد. درواقع این پرسش همان پرسش جهانگیر شاعر است به شکلی دیگر.

به زودی بر می گردم و این متن را باز بینی کرده پایان می دهم و می روم به وبگاهِ وَشتَنِ واژه ها» = رقص واژه ها؛ تا آن کنم که حافظ جان همیشه زنده و کبیر گفت:

در سماع آی و ز سر خرقه بر انداز به رقص»

این رمان با تکیه به تاریخ دور بشر، جغرافبای زمین، جنایات تاریخی که تأثیر آن ها حتی بر ژن های آدمی باقی مانده، نوشته خواهد شد، تا به پرسش شاعر جوابی همه جانبه داده شود. یعنی نه فقط با توجه به جامعه شناسی، بلکه هم با توجهِ ویژه به روان شناسی نوشته می شود. این رمان از سوی من نقد نخواهد شد؛ ولی خوشحال می شوم اگر ژرف آشنایان به تاریخ دور بشر، جنایات تاریخی(مثل جنگ ها)، جغرافیای زمین، جامعه شناسی و روان شناسی آن را نقد نمایند. این رمان راز های علمی فراوانی را با خود خواهد داشت؛ من اما آن ها را به آشکار نمی نمایم؛ یعنی برجسته نمی سازم(همان کاری که فردوسی بزرگ با سیمرغ کرد چنان، که حتی شاهنامه شناسان بزرگ نتوانستند متوجه شوند که سیمرغ فقط یک مرغ مهربان و دلیر نیست، بلکه هم مظهر خرد است در شاهنامه). واژه های علمی را نیز به زبان فارسی، پهلوی و تالشی بکار می برم و یا برگردانده بکار خواهم برد. و گاه خود واژه ی جایگزین را می سازم(طبیعی است که توضیح نخواهم داد که آن واژه ها و یا اصطلاحات از آنِ من است). یعنی از کلمات خارجی سود نمی جویم مگر در موارد بسیار نادر.

 این را نیز باید اضافه کنم که عزیزان خواننده(چه متخصصین و چه دیگران) لطفن هنگام خواندن همیشه به یاد داشته باشند که کتابی تاریخی و علمی را نمی خوانند؛ بلکه یک آفرینش هنری یعنی رمانی را دارند می خوانند که خیال انسانی در هَزار سوی جنگل سخن پرورده.

 زمانی همین کار را با دوره ای از تاریخ مبارزاتی کردم(در خیال)، و بخش اول را نگاشتم و فرستادم و نوشتم ادامه دارد؛ ولی منتشر نکردند و من باقی سخن را دیگر ننوشتم و بعد پرید و حالا دیگر هوای نوشتن آن را ندارم.* و این در حالی است که فراوان انشا و حتی هرز حرف بی فائده منتشر می شود. این بر می گردد به همان بیرحمی + باند بازی و هم بی شناختی. یعنی کسانی که امکاناتی بدست شان داده شده، و خود را بزرگ اندیشمند می دانند، چندان هم چنان نیست. بسیاری از مردم خود شیفته که خود را مرکز هنر و دانش جهان می دانند؛ نمی دانند که آن نیستند که به نظرشان می آید. چگونه؟ بدین صورت که قدرت آن بیماری بسیار خطرناک آنقدر هجومی و قوی است که توان کور کردن کامل فرد را دارد؛ و اگر کسی که فرد به او اطمینان کامل داشته باشد در نزدیکی او نباشد تا پتکی از تلنگری عظیم بر او زند؛ او می تواند زنده زنده دفن خیال نادرست خود شود برای همیشه. در نتیجه همیشه حق با اوست؛ و چنان کَس بسیار آسان قاضی می گردد بیرحم. این توضیح را عمدی نوشتم تا خواننده ی محترم در لابلای داستان که می خواند، در فراز های گوناگون، کمی و بیشتر درنگ کند. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر دید در لابلای داستان پیری خردمند به جوانی کم دانش، بی حوصله و خود خواه و مضر گفت: وای بر پدر و مادرت! باید دقیق کنم که در چه سالی ترا کشته اند. من سخن با آنها فراوان دارم. نظر من این است که این مرگ در شیرخوارگی رخ داده. و کسی جواب می دهد: نه بابا این آدم شاگرد اول بود و معلم ها او را باد کردند که بعد بکلی پَرت و خود خواه و خراب شد. پیر خردمند می گوید: آن سخن نیز می تواند درست باشد، ولی من در این چند هفته که با او بسیار بار گفتگو داشتم، به وضوح دیدم که در خرد سالی به قتل رسیده. و .

* حال این پرسش پیش می آید که: چرا فقط به یک سایت فرستادی؟

برای اینکه تلنگر آن آفرینش را همان سایت زده بود. زیرا مدتی بحثی در باب آن مقوله آنجا چنان ایجاد شده بود که پشت سر هم افراد در مقالاتی نظرات خود را می نوشتند؛ ولی من با شکلی ادبی و شعر آگین نوشتم برای بخش به اصطلاح ادبیات.

با شور و احساس تمام نوشته بودم؛ آغاز آن سخن را هنوز به یاد دارم: نقل به مضمون - در آن غروب تیره ی غمناک زمستانی پدر رومه در دست و با چهره ای که گویی چراغی را خاموش کرده اند، وارد خانه شد و بیدرنگ سوال برانگیخت. هیچ کس چیزی نپرسید ولی. پس خود آغاز کرد. برادر بزرگ نیز بخاطر اعتصابات دانشگاه های تهران به خانه آمده بود. و پدر گفت. افسوس خوران گفت. و .

 نکته ای بسیار مهم: اطلاعات علمی که در لابلای جملات عادی و ادبی از سوی من در آن رمان بیان می گردد، طبیعی است که از آنِ من نیست. در طول زندگی خوانده ام؛ گوش داده ام؛ آموخته ام؛ یعنی مدیون دیگرانم. این را نوشتم تا حق دانشمندانی که از آنها آموخته ام زیر پا نیفتد؛ زیرا رمان مقاله ی علمی نیست که من فرض کن اگر از قول شخصیتی در رمان نوشتم فرا فکنی مکن!»، و بعد بیایم و بنویسم اصل سخن از فروید است.

پس آنچه دانشمندان گرامی در لابلای رمان من نکات علمی می یابند وام گرفته شده است؛ و بخشی نیز بر داشته شده از فرهنگ خرد گرا و کم نظیر و سرشار تالشی می باشد. یعنی در واقع من این میان هیچ کاره ام. اما خیال، داستان پردازی، عشق، وَشتَن، شعر، شور  و پرورش سخن همه از آنِ من است.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها