محل تبلیغات شما

 

پدر نیز سفر کرد و رفت - زبان خامه ندارد سر بیان فراق، وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق»(حافظ شیراز)

 

 

امروز نکاتی را به آخر این مطلب افزودم، و هم در نظرگاه این پست نوشتم.

سلام دوستان

این کامپیوتر دوباره دبه در آورده و خاموش میشه. اگر فرصت کنم سه موضوع را در طول امروز و فردا می نویسم.

موضوع سوم در باب آن رمان علمی - آفرینشی، است که در وبگاه وَشتَن واژه ها» خواهم نوشت.

موضوع اول: گاهی عزیزان تالش و غیر تالش به من نامه می نویسند و از یکدیگر گله ای می کنند. آنچه من می توانم بگویم این است که در کشور ما که خلق های مختلف با مهر کنار هم می زیند، دلیل اش خرد گرایی این مردم است. سر زمینی که وقتی دیگران بت پرستی می کردند، مردم آن خردگرایی را برگزیدند. و دیرتر مردی بزرگ(کبیر) از آن برخاست و با تکیه بر خردگرایی بر علیه جادو و خرافات کتاب تاریخی خود را چنان سرود که جاودانه گشتند(هم او و هم کتابش). ده ها بار واژه ی خرد را بیهوده بکار نبرده؛ او خرد را می شناخت؛ او می دانست که خردمند ره می یابد و بی خرد گمراهی پیشه می کند و تیشه به ریشه. به نظر من هنوز فردوسی شناسی آنگونه که باید صورت نپذیرفته، زیرا مرد اندیشه ی خود را بی شعار در اشعار خود چنان نشانده ظریف که گاه تا عمیقن فرَزان و ژرف اندیش نباشی، در نمی یابی. نمونه اش حضور شکوهمند سیمرغ مظهر خرد است. داستان سیمرغ، داستانی برای سر گرمی نیست؛ سخنی تاریخی با خود دارد بر علیه خرافات. مفهوم آن داستان جنگ خرد با خرافات است که در نهایت خرد پیروز می گردد.

پس ما که وارثان آن فرهنگ زیبا بر علیه زشتی هستیم، باید آن را در زندگی روزانه ی خود بکار گیریم؛ وگرنه اگر از خرد بگوییم ولی در عرصه ی عمل بی خردی کنیم، تاریخ و آینده ما را نخواهد بخشید. زندگی عرصه ی عمل است. فعالیت فرهنگی به معنی توهین به یکدیگر و درگیری نیست. هر کسی اگر به شما گفته فعالیت فرهنگی بدان معناست، بدانید که گمراهی بیش نیست؛ و یا نفوذی و دشمن شماست که زیرکانه لباس دوست بر تن کرده و آمده تا خلق های میهن ما را به جان هم اندازد. این همان "شهر آوَرد" است، یعنی جنگ شهر ها.  این همان است که هنگام ورزنش(مسابقه) ی دو تیم فوتبال در کشور ما رخ می دهد. ظاهرن به دفاع از این و یا آن تیم صورت می گیرد؛ ولی در واقع برای این است که خلق های ساکن ایران را به جان هم بیندازند تا همدیگر را بیرحمانه، آنگونه که سایت داران و قافیه بند های مواجب بگیر در خارج از کشور می درند، بدرند. این همان تئوری ای است که در قفقاز و یوگسلوی و دیگر نقاط جهان پیاده کرده اند "موفق". شما ها به دام نشستگانی بیش نیستید. و بدانید که آن پشت به ریش شما با تمسخر تمام می خندند. از من گفتن است؛ باقی را دیگر خود دانید.

آن سخن کلی بود؛ و اینک سخنی با عزیزان تالش1: مگذارید وقت گرانبهای شما در جدل ها تلف شود؛ هوشیار باشید؛ بحث روشنگر جدل نیست. فعال فرهنگی بودن جَوّگیر شدن و تسلیم هیاهو گشتن نیست. ما در زمانه ای بسر می بریم که جهان را به لبه ی پرتگاه نیستی برده اند، و هر بی احتیاطی می تواند هستی گوشه ای از جهان را به نیستی بدل سازد. یادتان باشد که وقتی می خواهند بزنند چنان، که دیگر بر نخیزی؛ حتمن، سد در سد، لباس ترا می پوشند. پس، ای ایرانی، بدان که باید هوشیارتر از هر زمانی باشی.

به دام منشینید. وقتی "کسی"(تو بخوان ناکسی) "وبلاگی" می زند و در همان روز اول فتنه انگیزی می کند؛ به تالش های همیشه مظلوم توهین می کند؛ برایشان جک درست می کند؛ یعنی تفتین و تفرقه، کار(نابکاری) اصلی اوست؛ طبیعی است که با هدفی نامیمون آمده؛ و تو وقتی با او وقت تلف می کنی، می دانی یعنی چه؟ یعنی اینکه او در پیشبرد سیاه نقشه ی خود بر تو بسیار زیرکانه پیروز گشته. و این پیروزی را تو به او بخشیده ای بی آنکه بدانی. ما حق خود را طلب می کنیم؛ و حق طلبی احتیاج به درگیری و توهین و هیاهو ندارد. وظیفه ی امروز هر تالش این است که بداند با آخرین نسلی که دیگر زبان مادری خود را بلد نیست، زبان می میرد. این علم است؛ درست مثل فرمول علم ریاضی.

چگونه؟

بدین صورت که وقتی پسری، دختری زبان مادری خود را بلد نیست، او حتی اگر فردا از خشم بر علیه تصمیم دیروز "مسئولین" و پدر و مادر خود بغرد و بخواهد به کودک خود تالشی بیاموزد، نمی تواند، زیرا خود دیگر بلد نیست و تمام = مرگ یک خلق و زبانی مادر. در چنان حالی تو اگر ده ها پروفسور زبان نیز داشته باشی، کاری از پیش نمی بری؛ مگر کاری کنند که مردم با کودکان خرد خود، اول به زبان مادری حرف بزنند. اگر این کار انجام نگرفت، باقی تحرکات حتی می تواند بشدت مضر باشد؛ زیرا مردم فکر می کنند خبری هست که نیست. و بعد ناگهان می بینند که گول خورده اند و هویت مرده. تو در چنین شرایطی هستی؛ وقت را اگر ببری سر بازار بی در و پیکر اینترنت بر زمین زنی، فردا که آگاه شدی، باور کن خود را نمی توانی ببخشی.

پس چه باید کرد؟

باید تمامِ وقت برای دو هدف بکار رود. 1 - دولت را باید موظف کرد که این زبان مادر را نجات دهد. بچه های تالش باید امکان آموختن تالشی در مدارس را داشته باشند. به زودی در وبلاگ جهان زبان و واژه شکافی» هر بار ده واژه ی فارسی و کلن ایرانی را با فرمول ریاضی گونه ی تالشی - زبان مادر - خواهم شکافت تا اندیشمندان تصمیم گیرنده در بالادست دریابند که با مرگ تالشی هزاران هزار واژه ی فارسی و ایرانی و حتی غیر ایرانی به گورگاه معانی بدل خواهد شد. فاجعه مگر شاخ و دم دارد؟

2 - باید تمام تلاش خود را کرد تا کمیته ی نجات زبان تالشی» در شهر و روستا و حتی کوهستان ها ایجاد گردد تا برای مردم این مهم پیوسته توضیح داده شود که: طبیعی است زبان فارسی زبان ملی ماست و کودک ایرانی باید آن را بداند و بی هیچ تردیدی خواهد آموخت؛ حتی اگر به مدرسه نرود، خواهد آموخت. ولی اگر پیش از اینکه زبان مادری را بیاموزد؛ فارسی آموخت، یعنی نابودی خلق تالش در دهه های پیش رو. این است وظیفه ی تو، مرد، زن، دختر، پسر. مبر این گرانبها، این زرین وقت را در جدل های بیهوده هدر مده. اگر دادی بگذار نتیجه ی فردا را این مرد با تجربه همین امروز به تو بگوید: ناگهان سر بلند می کنی و می بینی که شب شده است؛ تویی و جهانی از تاریکی که همه ی زیبایی ها که داشتی در آن گم گشته، و خلقی با هویت تالشی دیگر وجود ندارد؛ آنگاه بر سر زدنت دو ریال هم نمی ارزد. دریاب، همین لحظه دریاب و برای نجات خود به اصل بپرداز، و به هیچ کسی نیز اجازه مده که تو را بازی دهد و مشغول موضوعات فرعی گرداند. برای انجام این کار های نیک و نجات بخش، هیچ احتیاجی ندارد که ما حتمن با کسانی درگیر شویم. درگیری لفظی و شاخ به شاخ شدن های زبانی یعنی کشتن فرصت ها؛ و این را اگر در نیافتی، یعنی با دست خویش تور برای ماهی جانت بافتی، که نتیجه اش پایان تو است؛ پایان خلقی ست به نام تالش. مباد چنان! هرگز مباد چنان!

زنده باد دوستی همه ی خلق های ساکن میهن!

در ضمن یکی از دوستان نوشته که گاهی متون شما را دیگران در هنگام استفاده تغییر می دهند. آنچه من می نویسم، برای مردم است و مال شماست. اما دوست دارم آنچه می نویسم، همان، دقیق همان را منتقل سازید. لطفن حتی یک ویرگول را در مطالب من کم و یا زیاد مکنید.

با تشکر: لیثی حبیبی - م. تلنگر

 


موضوع دوم: مدتی ست رخدادی دارد مرا می آزارد، ولی امکان نوشتن نداشتم، و آن این است که اخیرن حزب دمکرات کردستان ایران "برنامه ای" به نام راسان» ارائه داده که به نظر من کاری ست بسیار خطرناک که می تواند کردستان ایران را یکبار دیگر به پادگانی بزرگ بدل سازد و طبیعی است که در چنان محیطی قبل از هر چیز معیشت زحمتکشان کرد به خطر خواهد افتاد. من به عنوان کسی که همیشه به آن مردم با دیده ی احترام نگریسته ام از سران محترم آن حزب می خواهم فورن آن برنامه ی بی نهایت خطرناک را متوقف سازند. اگر تجربه ی درگیری های سال های اول انقلاب و عزادار شدن هزاران خانواده نبود، باز می شد گفت، در تصمیم گیری اشتباه کرده اند. داشتن آن تجربه ی خون و مرگ و ویرانی و گرفتن چنین تصمیمی حکایت از این دارد که آن تصمیم نه فقط اشتباهی بزرگ است، بلکه بسیار شتابزده گرفته شده و در واقع در هیاهوی درگیری های منطقه، دوستان جَوّگیر شده اند. شما نباید شرایط خود را با شرایط کردستان عراق و یا سوریه یکی ببینید. آنجا در جنگ و درگیری سرتاسری وضعیتی ویژه پیش آمد که باعث شد کرد ها بتوانند کنترل بعضی مناطق را بدست گیرند که هنوز معلوم نیست عاقبت کار چه خواهد شد. جنگ و درگیری به آن ها تحمیل شد؛ پس در آن شرایط تحمیل شده، ناچار بودند دست به تصمیماتی ویژه بزنند. به نظر من درگیر کردن کردستان آرام ایران در جنگی آزمایشی، حرکتی خالی از دور اندیشی است. مردم شریف و زحمتکش موجودات آزمایشگاهی نیستند که شما امروز تصمیمی بگیرید تا فردا ببینید نتیجه اش چه می شود. گویا گفته اند: از درون کشور به ما پیام رسیده که کاری بکنید.»

کاری کردن، دست به سلاح بردن نیست. اصلن فرض کنیم آن ها همین منظور را داشتند؛ سوال این است که فرستادگان آن پیام چند درسدِ مردم کردستان ایران را نمایندگی می کنند که شما بعد از دریافت آن، چنان تصمیم خطرناکی را گرفتید؟! که می تواند پشیمانی های بزرگ ببار آوَرَد.


من دوست خلق کرد هستم که اینگونه بی پرده با شما سخن می گویم. من همان کسی هستم که برای به رسمیت شناخته شدن کل سر زمین کردستان، کردستان سوریه را روژاوا»* نامیدم، و این نام دیرتر در کنگره ی کرد های آن کشور تصویب شد. خوشبختی خلق کرد و همه ی خلق ها آرزوی من است؛ ولی من دوباره به خون کشیده شدن کردستان ایران را نمی توانم بپذیرم.

نکته ی دیگر این است که گاه سخن از تجزیه به میان می آید(این سخن خطاب به حزب دمکران کردستان نیست، بلکه کلی است)، من به تجزیه ی هیچ یک از چهار پاره ی کردستان اعتقاد و اعتماد ندارم و آن را آغاز یک جنگ فرسایشی در منطقه و ویرانی کامل آن چهار پاره می دانم. کسی چه می داند، شاید چند ده سال دیگر مرز در منطقه ی ما نیز بی مفهوم گردد. ولی امروز تلاش برای تغییر مرز ها می تواند بسیار گران تمام شود؛ آنقدر گران که زیانش با سودش قابل مقایسه نباشد.  ولی سر زمینی به نام کردستان وجود دارد؛ که خلقی ایرانی در آن می زید بنام کورد. این سر زمین را باید به رسمیت شناخت و مردم آن سامان باید حقوق خود را داشته باشند؛ ولی این را نباید فراموش کرد که این حقوق با جنگ نه فقط حاصل نمی شود، بلکه ویرانه های سوریه که ما را به یاد ویرانه های جنگ جهانی دوم می اندازد، می تواند در بخش های دیگر کوردستان نیز پدید آید. گاه واژه ی مبارزه ی مسلحانه رمانتیک به نظر می آید و همین گول زننده است، ولی در عمل فاجعه بار می آوَرَد. نباید گول خورد، نباید جَوّگیر شد؛ امروز یازدهِ شهریور 1395 برابر اول سپتامبر 2016 است، بخاطر بسپارید این سخن و تاریخ را. آن تصمیم شما حتمن به بن بستی عظیم و فاجعه بار می رسد؛ فورن اصلاحش نمایید و مگذارید دوباره خانواده هایی عزادار فرزندان خود گردند و معیشت زحمتکشان منطقه به خطر افتد. همین. باقی را دیگر خود دانید.

* روژاوا» - بعد از جا افتادن این نامواژه در ادبیات ی و اجتماعی، دیده ام عده ای آن را روژآوا، می نویسند. آن شکل نوشتن گرچه غلط نیست، ولی وقتی در واژه ی مرکب ادغام صورت می گیرد، دیگر احتیاجی نیست، ما به شکلی بنویسیم که بخشی از آن در حالت جدا نوشته می شده. مثال هایی شبیه: دوست تهرانی ما به ماسال آمده بود. زبان تالشی ما زبانی مادر است. که در واقع تهرانی ی، تالشی ی است. آیا ضروری است ی» ادغام شده را در آورده جدا بنویسیم؟ این موضوعی سلیقه ای ست؛ من نمی پسندم که بر حجم افزوده شود، زیرا خواننده بر اثر عادت در هر صورت آن را درست بیان می دارد. و هم از نظر زیبایی شناسی، قرار گرفتن دو ی» کنار هم دلپذیر نیست - تهرانی ی»، تالشی ی». در ضمن باید توجه داشت که ی» ادغام شده ی تهرانی ی، تالشی ی، مانند الفِ میانی روژاوا، یک واج کوتاه شده است. و به همین خاطر بعد از ادغام، دیگر یک واج کامل به حساب نمی آید. یعنی شما روژاوا»، را روژ آوا»، تلفظ نمی کنید. در واقع بعد از ادغام، نوع تلفظ نیز در آن واژه ها کمی تغییر یافته است.

 

زیر نویس1
به تجربه دریافته ام که تالش از شعر بیشتر از نثر استقبال می کند. آنچه خطاب به شما عزیزان نوشتم، اگر می خواستم آن مفهوم را به زبان شعر بنویسم اینگونه بود:

 

ملکزارَه آدم(تالش ها به شب های صاف ستاره باران ملکزار»(به س اول) می گویند).

 
روشــــون ببع، ببع وَشـــتَن، ستاره
ویجيـــنر کـــرده خوب، نخـــوا دواره

وقــتی چــــرا آبی، آفــــتاو، ربار تع
یعنی کع استــــیره دایم ســـــواره

یعنی آتـش بَه دیلــــــیره همیشه
یعنی آکـــــرده کیلـــــیره همیشه

گلی غومچه مونی داری سری کو
یعنی کع تـــع داری بنـیات و ریشه

تــع حـلاجــــیره، مستــــیره، اَلالَه
همیـــشه ســوزیره و کیشه خاله

پیــلَّه دریایـــره و سَـــوَلُــــونی تک
نمــــونی تـــع بَه کنــدالون و چالَه

یعنی جانـــر بَه دنیــا بی قـــــراره
یعنی اشتع وجـــود اِســـته باهاره

یعنی کع استــــیره همیشه باهار
تیجه ره ی ره، گلی مونی، ستاره

یعنی اشــتع وجـــود چنگه، چغانه
یعنی شعــری مونـــو اشتع باهانه

یعنی دریا به جانــیره و خوشـدیل
یعنی شادی اِســته اشتع نشانه

یعنی ربار اشــتع چـــم و کــیل آبه
یعنی گــولون شیوار اشتع دیل آبه

یعنی خــنده وَری مــردئومی سرا
یعنی روشــونـــیره، آکیـــته چـــرا

یعنی پارگاه مــونـی وری دیلَه کو
یعنی خــورشیدیره همه چیلَه کو

یعنی دریایــره تع، کولّـــر هَــــزاره
یعنی آو نِه هیــــنجی آوَه بیله کو

یعنی اشــتع وجــــود چمَـه یَه، روار
یعنی ســوزیـــره، زَیـــرون مثل بجار

یعنی اشــتع لواَ همیـشه شیرین
یعنی دوا درمـــونَـه اشــتع زهـــــار

 

ترجمه از دکتر فرزاد بختیاری عزیز

انسان پر از روشنایی

     روشن باش، رقص باش و ستاره؛

     [در اين صورت است كه] وجين را خوب انجام داده اي و نيازي به دواره» (تكرار وجين و دوباره كاري) نيست.

     آن گاه كه تو چراغ  شوي و آفتاب و رود،

     بدين معناست كه هميشه سواره اي.

 

     يعني هميشه آتش به دلي؛

     يعني هميشه گريبان چاك (سينه چاك) و زلالي

     و همچون غنچه ي گلي بر فراز درخت؛

     يعني كه تو از بنياد و ريشه برخورداري.

 

     [يعني] تو حلاجي، مستي و آلاله

     [و] هميشه سبزي و شاخه ي شمشاد؛

     [يعني تو] درياي بزرگي و اوج قلـّه ي سبلان

     [و] به گودال ها و چاله ها درنمي ماني (شباهتي به تپه ها و چاله هاي حقير نداري).

 

     يعني جانت در دنيا بي قرار است؛

     يعني وجودت بهاري ست؛

     يعني هميشه بهاري،

     طراوت و زيبايي بكر بهار ييلاقي و ييلاق بهاري و به گل و ستاره مي ماني.

 

     يعني وجودت چنگ و چغانه است؛

     يعني بهانه ات چونان شعر است؛

     يعني دريا به جاني و خوشدل؛

     يعني شادي نشانه ي توست.

 

     يعني رود، چشم و سينه ي تو شده است؛

     يعني به مانند گل ها، دلت شكوفا شده است؛

     يعني به متن و بطن زندگي مردمان، خنده مي آوري؛

     يعني روشني: چراغ فروزان.

 

     يعني خيمه گاهي در ميانه ي برف؛

     يعني در چلـّه ها، سراسر خورشيدي؛

     يعني تو دريايي با امواج فراوان (با سواحل وسيع)؛

     يعني از چاله هاي كوچك و حقير، آب نمي نوشي.

 

     يعني وجود تو چشمه است و رود؛

     يعني همانند مزارع  برنج، سبز و خرمي؛

     يعني سخنت هميشه شيرين؛

     يعني فرياد تو دارو و درمان است.

 

واژه ها و تركيبات:

     وَشتَن (vatan): رقص، پايكوبي

     ويجين (vijin): نخستين مرحله ي پاكسازي برنجزار از علف هاي هرز، وجين.

     دواره (dәvara): دومين مرحله ي پاك سازي برنجزار از علف هاي هرز

     ربار(rәbār) يا روار (rәvār): رود، رودخانه

     كيل (kil): در اين جا به معني دگمه» و مجازاً به معناي گريبان، سينه، دل

     بنيات (bonyāt): بنياد، اساس

     كيش (ki): شمشاد

     سولون (savalun): سبلان

     كندال (kәndāl): زمين ناهموار و شيب دار، پشته، تپه، زمين داراي پشته ها و تپه ها

     كندال (kandāl): گودال، چاله، زمين كنده شده

     تيجره (tijara): بهار بكر ييلاق، ييلاق بكر بهاري، اوج زيبايي و طراوت طبيعت ييلاقي در ماه هاي آغازين بهار (معمولاً از نيمه ي فروردين تا نيمه ي ارديبهشت)

     چنگ (čang): آلتي موسيقي از ذوات الاوتار كه انواع ابتدايي آن شكل مثلث داشت و شامل يك تخته به طول تقريباً يك گز و يك ميله ي چوبي بود كه به طور عمودي بر يك انتهاي اين تخته نصب مي شد و انتهاي ديگر اين ميله ي چوبي، شكل دست انسان را داشت و به تدريج تكميل گرديد (ر.ك: فرهنگ معين، ذيل چنگ).

     چغانه (čaqāna): آلتي موسيقي كه عبارت است از دو باريكه ي چوب تراشيده كه انتهاي آن ها به هم متصل بود و آن را به شكل انبر و زنگ مي ساخته اند و زنگوله هايي در دو انتهاي ديگر آن مي بستند و با بستن و باز كردن اين دو شاخه زنگ ها و زنگوله هاي مذكور به صدا در مي آمد و . (ر. ك: فرهنگ معين، ذيل چغانه).

     سرا (sәrā): حياط، محوطه و در اين جا مجازاً به معناي زندگي، متن زندگي و حيات

     آگته چرا (?āgeta čәrā): چراغ فروزان

     پارگا (pārgā): خيمه، جايگاه موقت چوپان ها و گله داران كه با چوب هاي نازك و بلند قابل انعطاف و به طرزي خاص ساخته مي شود و روي آن را با چادري از موي بز يا برگ درختان و گياهان مي پوشانند.

     چيله (čila): چلـّه، يلدا


     كولّ(Kül): در اين جا به معني موج» يا ساحل و كناره» است.(درست کولّ، با لام دارای صدای نرم را می توان با خط یل نوشت. درست اش اینگونه است: Куль = کولّ. و اگر بخواهیم با خط انگلیسی، بدون در نظر گرفتن صدای لامِ نرم بنویسیم، می شود: Kul که با صدای کولّ، فرق دارد). توضیح از من، لیثی حبیبی است. پس چرا فرزاد عزیز با Ü = ئو، نوشته؟ در شتاب قلم اشتباه رخ داده. در واقع صدای لامِ نرم بطور ناخوداگاه گول زننده شده.

     نهينجي (nehinji): نمي نوشي

     بيله (bila): آبگير كوچك، چاله ي آب

     چم (čem): چشم

     چمه (čema): چشمه

     زيرون (zayrun): خرم، شاداب و هميشه سبز، جاودانه

     بجار (bәjār): كشتزار برنج، شاليزار

     لواَ (luwa): حرف و سخن، گپ

     زهار (zәhār): فرياد

 

و سه نکته را این زیر می نویسم. نکاتی که می خواستم برایشان پستی مستقل بگذارم. با وجود گرفتاری های زیاد در نوشتن، اینجا خلاصه می کنم.

1 - شاعر گرامی، موردی را به یاد ندارم که بعد از افشاگری و روشنگری صادقانه، با حملاتی ناجوانمردانه در داخل و خارج میهن روبرو نشده باشم. و اگر در این میان نام عزیزی را برده ام و با ایشان درد دل کرده ام، و یا اثری از کسی منتشر ساخته ام، حتمن با اخبار دروغ و یا راست در دروغ به او حمله ور شده اند. و هیچ شکی ندارم که به شما شاعر گرامی که شعر تاریخی شما را اینجا آورده ام نیز همان برخورد را خواهند کرد.
حال که با شعر خود کاری تاریخی کرده اید، خواهشی از شما دارم و آن این است: اگر به شما رجوع شد که فلانی خود مقصر است و از این داستان های کاملن دروغین، شما بگویید من فکر می کنم ایشان مقصر نیست، جنایت کرده؛ ولی خواسته ای دارم و آن این است: می خواهم رو در روی همین جنایتکار، بی پرده با ایشان سخن بگویم - تشکیل جلسه ی حقوقی و عمومی شهر کلن. تا آنگاه از جنایاتی پرده بردارم که باور کردنی نیست. اگر دیگران - گولخوردگان پیشین - همین برخورد مشخص را می داشتند، در ادامه ی این خیمه شببازی، عده ی زیادی مسموم، بازیچه و قربانی نمی شدند.

2 - در مورد آن رمان، کل داستان را در دو بخش - دو قرن ما و پیش از آن - در ذهن پخته ام؛ که ریز مطالب در هنگام نوشتن و آفرینش رو می شود. اول فکر کردم روزی دو تا سه بار بیایم اینجا و هر بار چند صفحه بنویسم؛ بعد دیدم حیف است که با اندیشه ای چنان عظیم، رومه ای برخورد شود؛ پس به این نتیجه رسیدم که کل آن نوشته شود و بعد از باز بینی در اختیار خواننده قرار گیرد. نوشتن این داستان هَزار تو به احتمال قوی یک سالی طول می کشد. امیدوارم بتوانم تا شهریور سال آینده آماده اش سازم. البته اگر بخواهم حتی شکلِ قابل ضربه پذیر آن را ناقص و هر روزه اینجا بگذارم، باز با این حملاتی که پیاپی به کامپیوتر من صورت می گیرد، عملن ممکن نیست(عدو شود سبب خیر»). باید انصاف داشت، امروز ظاهرن دست از سرم برداشته اند و بی مشکل دارم می نویسم.

در ضمن همان روز که قول دادم، چندین صفحه به عنوان مقدمه روی کاغذ نوشتم که تکه ی آغازین آن را اینجا می گذارم.

مقدمه

هدف فقط آفرینش و داستان سرایی نیست؛ بلکه هم آن است که در داستان آدمی از آغاز تا به امروز نیک دیده شود و گره زدوده؛ تا دیگر اسیر درون نگردد هیچ؛ وقتی می داند که هست بسیار نشانه دار از تاریخِ پیچ در پیچ. وقتی خویشتن خویش شناسد، به روشنایی دل ببازد و دیگر به دام تیرگی درون ننشیند، زیرا درونِ خود چون صورتی در آیینه ی اِدراک ببیند. پس هدف اصلی، یافتن گسترده ی این اندک است در بسیار تاریخ. این کار لازم است زیرا اغلبِ جنایات بشر از تیرگی درون است، و آدمی در برابر آن بسیار  زبون. حتمن شنیده اید که جنایتکاری هنگام محاکمه و یا اعدام گفته: نمی خواستم، باور کنید نمی خواستم، ولی نمی دانم چه شد!»

گذشته از حضور زرنگبازانه ی شارلاتانیزم در این چنین لحظاتی، باور کنید که بسیار گاه او راست می گوید، و به همین خاطر است که با فغان علت می جوید. چون او نمی داند خاطرات سیاه و نتیجه ی آن یعنی خشم نشسته در درون، انباری از باروت را می ماند و آغاز خشمگین شدن، کشیدن کبریتی است برای شروع انفجاری عظیم. این سخن به یاد دار تا در داستان از دیرباز به امروز رسیم. باور کن که اگر بر خشم و خاطرات رنج آور مسلط شویم(این تسلط نسبی است)، کوه از شانه هایمان برداشته می شود و جایش نسیمی خنگ و شادی آفرین با ما وزیدن گیرد.

.

3 - منظومه ی بلند و تالشی بَغرو» را تا به حال در این زندگی آشفته نتوانستم آنطور که باید پایان دهم، پس طول کشید. البته می توانم در عرض یکی دو ماه چند سد بیت بر آن بیفزایم و گِردش کنم؛ ولی دلم نمی آید. می خواهم تالشنامه و به نوعی اِراننامه = ایراننامه، شود. امیدوارم تا عید نوروز - قبل از عید نوروز - کار سرودن پایان پذیرد.

پیوسته پیروز و شاد باشید!

 

چوگان(تالشی) = چوبگان(برگردان به فارسی)

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»2

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»

     ,ی ,يعني ,های ,ها ,تو ,     يعني ,است که ,آن را ,خود را ,این است

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها