محل تبلیغات شما

سلام دوستان

قبل از شروع اصل مطلب، خوب است بیان دارم که قصد از این نوشته، نه متلک پرانی است و نه عقده گشایی که کار بعضی مردم نا آرام می باشد. هدف من در اینجا حتی بیان دلخوری نیز نیست. بلکه برای این است که همه ی کسانی که در بازی های زشتِ زمانه افتاده اند، اندکی بایستند و بیندیشند که: با این کار های عجیب خود به کجا می رویم!؟» کجا را می خواهیم بگیریم!؟» بیایید یک بار هم که شده قبل از بازیچه شدن و به زشتی تن در دادن، بیندیشیم؛ بیایید به شخص خود حداقل احترام بگذاریم. باری، این گفتار من، گوفتاره»* نیست، گفتاری ست با کمال مهر و دوستی تا شاید بکار آید. * تالش ها به غُرغُر(grgr)، گوفتاره نیز می گویند.

در خارج از میهن دیدم دوستی در نوشته ی خود از جمله چنین آورده - روسو می نویسد: برنامه ریزی در آموزش بچه ها و جوانان و پذیرش مسئولیت و کسب دانش به تکامل انسانهای بردبار، پخته، با شعور و پرهیزگار منجر می شود».(بر گرفته از مقاله ی جناب آراز. م. فنی)

بله دوست عزیز، بیشک منجر می شود، ولی شرط دارد؛ اصلی ترین شرط اش این است که ما موفق شویم پاکیزه خویی و داشتن صداقت را روایت روز و روزگار سازیم؛ وگرنه بچه های برنامه را دیده، ولی در خانه و خیابان و . میوه های دو رویی از حاصل فعالیت های "بزرگان" چیده، می توانند از هرچه انسان و انسانیت و آموزش و پرهیز از زشتی ها بیزار شوند. پس کار قلمی و تصویب قوانینِ نیک فقط و فقط آغازی ست برای اجرا؛ زیرا اگر می خواهیم مفید واقع شویم، باید بدانیم که این جهان عرصه ی عمل است. وگرنه دیدن دویی، حتمن نتیجه ی عکس و ویرانگر خواهد داد. من در بابِ این سخن در جوامع مختلف تجربیات گوناگونی دارم که بخاطر بیش از حد طولانی نشدن مطلب فعلن از نوشتن آن ها سر باز می زنم؛ گرچه تجربیات گوناگون به هر حال قابل بیان است؛ ولی فعلن بگذار بمانَد.

همینقدر بگویم که افرادی خود فاسد اند و از مبارزه با فساد می گویند؛ دروغگوی حرفه ای اند، ولی بر علیه دروغ می نویسند، قَوّاد است و سال های سال ده ها و شاید سد ها دختر بچه ی بیلاروسی را با به فساد کشاندن برای همیشه آرزو مرده ساخته و حد اقل یکی از آن ها به دست خودش یا با دسیسه ی او و یا بدون دخالت او به دست جنایتکاران دیگر به قتل رسیده. نام آن دختر بدبخت لِنا» بود. او یکی از آن هایی بود که اجاره شان می داد. یعنی اگر کسی برای بلند مدت به بیلاروس می آمد، در آن مدت او و بعضی های دیگر را در اختیار آن ها قرار می داد. همینک آن قَوّاد دارد در سایتی که ادعای چپی بودن دارد، در وصف عدالت و سوسیالیسم و علیه امپریالیسم می نویسد(بعد از این در خیلی جا ها دیگر علامت تعجب نمی گذارم.)

اهل تهمت نیستم، پیش از این نوشتم و باز تکرار می کنم: آماده ام رو در رو و چشم در چشم سخن خود را به اثبات برسانم. در همان سایت، مزدوران در آب و نمک خوابانده شده بر علیه مردم ایران، بار ها به من فحاشی کردند زیرا می دانند باید به آن ها اجازه ی فحاشی بدهند، وگرنه سایت بی سایت. آری، بار ها گذشته از فحاشی در نظرگاه، در صفحات اصلی آن سایت به وسیله ی نابکارترین موجودات روی کره ی زمین مورد فحاشی و توهین قرار گرفتم، ولی مسئول سایت اجازه ندارد دفاع حق طلبانه و روشنگرانه ی مرا در همان صفحات منتشر نماید. حتی به یاد دارم وقتی مسئول مزدور و بیمار بخش مثلن ادبیات با خودسری فحاشان را سازمان می داد و با ایجاد جَوّ تحریک فحاشی ها را منتشر می کرد*، یکبار بعد از اعتراض من، خود مسئول سایت نوشت: نقل به مضمون - مگر اینجا محل دعوا و بزن بزن است . همین مفهوم سخن او را من چندی پیش در نامه ای برای ایشان نوشتم. و نوشتم که دلیل این نامه نویسی این است که هنوز در باب شخص شما قضاوت نهایی را نکرده ام؛ گرچه مسئول حقوقی تمامی این فحاشی ها و حرکات غیر طبیعی و غیر انسانی مزدوران ضد ایرانی، خود اوست و باید جواب بگوید، ولی من خود را وجدان زمانه می دانم؛ چون می دانم دست او بسته است، تلاش می کنم قاضی عادلی باشم. این رسم دیرینه ی خانواده ی من است. به یاد دارم روزی پدرم به من گفت: اگر با دشمن درگیر شدی و در راه عدالت بر زمینش زدی و به زیر پای خود انداختی، و او در آن لحظه به تو توهین کرد، آن لحظه بخاطر توهین از او انتقام مگیر، زیرا اگر مجازاتی در کار باشد، باید فقط و فقط برای عدل و داد باشد و بس.

* نوشتم مزدور و بیمار»؛ بیمار بودن جرم نیست، به انسان بیمار باید کمک کرد و من نیز همیشه در حد توان خود کرده ام. ولی اگر کسی دچار بیماری باشد و نداند که بیمار است، احتمال اینکه تو بتوانی بهش حرف حالی کنی دشوار است؛ گاه بسیار بسیار دشوار است و گَه اصلن شدنی نیست. آن فرد بیمار دارای گره های بسیار و هم خود گم کردگی، خشم و خودشیفتگی ای کُشنده است، و استفاده کنندگان از او به عنوان ابزار، این را خوب می دانند. یعنی یک مزدور می تواند به خود آید، ولی اگر بیمار بود احتمال اینکه به خود آید کم و گاه بسیار بسیار اندک است. ای کاش مسئول سایت، بخش مهم ادبیات را فدای بعضی چیز ها نمی کرد، که کرده. اگر لازم شد من باز به این موضوع بر می گردم؛ فعلن بمانَد.

بگذارید به یک نمونه ی دیگر نیز بپردازم: آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی خود را مدافع حقوق بشر می داند. البته او مدافع حقوق بشر نیست، شغل رسمی اوست و برایش حقوق می ستانَد؛ یعنی بر عکس من که عمری را در راه دفاع از جنگل و هوای پاک و انسان و انسانیت و عدالت و آزادی در تلاش بوده ام و هستم و تا هستم خواهم بود؛ او برای کار های ماهانه ی خود، جلسات، سفر ها و غیره حقوق می گیرد و به احتمال قوی حقوق خیلی بالایی هم می گیرد. پس وظیفه ی او دفاع است؛ یعنی حقوق می گیرد تا از حقوق بشر دفاع نماید. خوانندگان گرامی دقت نمایند که حقوق بشر شامل همه بشریت است. یعنی شامل من و کودک من و کلِ خانواده ی بی نهایت مظلوم من و همه ی کسانی که به وسیله ی زورگویان جهان بیچاره و بی خانمان و یتیم شده اند را نیز در بر می گیرد. پس ایشان نمی تواند بگوید من برای حقوق افراد خاصی تلاش می کنم. از سوی دیگر ایشان تا اندازه ی زیادی آگاه هستند که چه جنایات بی سابقه ای بر علیه من و خانواده ی من صورت گرفته - بله این جنایات در جهان واقعن بی سابقه است. حال مسئول محترم همان سایت و بانویی شریف را برده اند فرانسه برای آبرو خری. من اگر جای لاهیجی بودم و خرده شیشه ای نداشتم، می گفتم: این جلسه را در شهر کلن و یا آخن بگذارید و از وقت من(لاهیجی) ده دقیقه به لیثی حبیبی - م. تلنگر بدهید تا این مرد پوست کنده شده که بی پوست حالا راه می رود پر از زخم جان نیز اندکی حرفِ دل خود را زده باشد.

نخیر جناب لاهیجی و نجات دهندگان، شما ها تاریخ را بد خوانده اید؛ هرچه که زرنگ باشید تاریخِ دارای سیستمی پر از تدقیق، خیلی زرنگتر از شما هاست. این است که بار ها نوشته ام و باز تکرار می کنم: مگر طناب در شهر شما متری چند است که این همه ناکس، حقیر و زشت زندگی را می کشید!؟ 

در ادامه به نمونه هایی از همین لحظه ی تاریخ که در آن هستیم می پردازم تا وارد موضوعات بحث شویم. 

پس اگر براستی دلسوز جامعه ی بشری هستیم، اساس داشتن صداقت است؛ و همیشه باید اول از خود شروع کرد. وگرنه اگر نویسنده ی قانونِ چراغ راهنما، خود از چراغ قرمز بگذرد، بی اعتمادی ای که در جامعه ایجاد می شود، مردم را به این می رسانَد که: ای کاش اصلن نمی گفت، نمی نوشت، و آن نوشته به مجلس نمی رفت و تصویب نمی شد، و مردم را از درون اینگونه با بی باور کردن تهی نمی ساخت.

پیش از نوشتن ادامه ی مطلب بگذار منگفتی را که برای نویسنده محترم در خارج از میهن نوشتم، اینجا نیز بگذارم:

سلام دوست عزیز و خسته مباشید

مطلبی در یکی از وبلاگ های جنبش پاکیزه خوی تالش»(دریای تالش») نوشتم، که اشاره ای به بخشی از سخن شما نیز نموده ام و کمی بدان پرداخته ام.

اجرای حقوق بشر فقط با سخن پیش نمی رود، باید برای پیشرفت آن صداقت، راستگویی و پاکیزه خویی را در جهان پراکند.
یعنی تا زمانی که دولت ها و اشخاص مدعی، خود از خلافکارانند، توان پیاده کردن حقوق بشر را ندارند. نه فقط آن توان را ندارند، بلکه بخاطر ایجاد سو تفاهمات، تأثیر عکس می گذارند بسیار بسیار ویرانگر.»

اینک مواردی چند در ادامه ی مطلب:

1 - دوستان زحمتکش در فرهنگستان» چه قبل و چه بعد از انقلاب خدمات فراوانی به این سر زمین کرده اند؛ ولی گاه آمدند و واژه هایی را ایجاد و ثبت کرده، وارد اجتماع نمودند که غلط بودند، مثلِ استان کردستان، استان خوزستان و . گاه آن واژه ها کاملن بی ربط بودند؛ و یا مفهوم آن ها خشونتی را بی آنکه آن عزیزان خواسته باشند، در جامعه تبلیغ می نمود. به عنوان نمونه شما خواننده ی گرامی را به دو واژه که بعد از انقلاب ساخته شده یکبار دیگر رجوع می دهم؛ علت تکرار را در پی می آورم. یکی از آن واژه ها فرایند» است که ربطی، هیچ ربطی به پروسه» = رَوَند، ندارد. دیگری شهرآوَرد» = جنگ شهر، می باشد، به جای مسابقه» ی عربی و ورزنش» ایرانی.* یعنی با اینکه آن دوستان دانشمندند، به حقوق یک مفهوم بی توجه بوده اند. به حقوق نه فقط در سخن، بلکه باید در عمل احترام گذاشت. واژه، جنگل، پرنده ی مهاجر، پرنده، درنده، آهو، کودک کار و کل انسان و زمین زیبا حقوق دارد. پس باید به آن ها توجه خاص نمود.

* راستی، این وَرزنشِ» زیبا و ایرانی که همچون ورزش در بُندارِ ورزیدن، بُن دارد، چه عیبی داشت؟! شما آشنای آن واژه نبودید؟ خوب دوستان عزیز، در این صورت قبل از ساختن واژه حد اقل از مردم کهن فرهنگ ایران پرس و جویی بنمایید؛ اگر واژه ای مترادف آن مفهوم نیافتید بعد بسازید.

متأسفانه با توجه با تذکرات فراوان این خدمتگزار کوچک فرهنگی تا به امروز فرهنگستان برای اصلاح این دو نادرست، کاری نکرده، و این نتیجه ی عکس می دهد؛ زیرا وقتی تو به اِشکالات و نقص های کار خود اعتراف می کنی، کار های دیگر خود را هرچه بیشتر تثبیت می نمایی. حال به هر دلیلی، این کار نیک از سوی عزیزان فرهنگستانی انجام نگرفته؛ بگذریم. در نتیجه هنوز عده ای که به آن نادرست ها عادت کرده اند، ناخودآگاه بکارشان می برند؛ و این امری ست تقریبن معمول، زیرا از این دست رخداد در جهان کمابیش دیده می شود. ولی از سوی دیگر عده ای فرمانبر(دارای ارباب، نوکر، عامل) دارند همان ها را به عمد بکار می برند به قصد خرابکاری و نابکاری؛ شده اسم رمز نابکاران ضد ایرانی. و جالب است که گاه مطلبی که می نویسند براستی اندیشمندی نیز در آن ها دیده می شود؛ ولی تو ناگهان می بینی که همان افراد در بازی کثیفی که باند بازان ضد بشر به راه انداخته اند نیز به آسانی شرکت می کنند!(نوعی خود زنی به دستورِ آمران) اشاره ام به کسانی است که از توضیحات پیشین من و ریشه یابی آن واژه ها از سوی من با خبرند، و باز در برابر باند بازانِ سیه دلِ  روزگار، خود فروشانه سر فرود می آورند!

حال سوالی از آن افراد دارم: شما ها که در راه به اصطلاح روشنگری می نویسید و همزمان وارد باند بازی نیز می شوید و فرمان از نابکاران تاریخ می برید و طوری هم وانمود می کنید که گویا چیزی رخ نداده، چگونه خواننده(خواننده ی صادق و در پی رهیابی) می تواند به سخنان شما ها در امور دیگر دل ببازد، و آن ها را چراغ راه بسازد!؟ از کجا معلوم که وقتی سخنان شما به کرسی نشست و خود کاره ای گشتید، با وارد شدن در باندبازی ها، جامعه را به روز سیاه ننشانید؟ شاید بگویند: آقای حبیبی حتمن ناکسانی هستند که مزدور دیگرانند و بر آنند که فرمان ارباب را پیاده سازند، ولی ما از آن جمله نیستم. خوب این جواب که عذر بدتر از گناه را می مانَد، زیرا او که ارباب دارد، فرمانبری در "راهِ" ناحق را پذیرفته و برایش مواجب می ستانَد؛ شما چرا بی زور و مواجب تن به آن تهوع آور(بازیچه شدن و باندباز گشتن) داده اید!؟

2 - مرا به بعضی افراد و سایت ها که موظف به تبلیغ برای هر زشتکاری مُد شده ای شده اند، کاری نیست، زیرا آن ها برای این "کار ها" مزد می گیرند، یعنی نابکاری شغل بعضی "مردم" جهان است. ولی سایت هایی در خارج از کشور هستند که خود را هم طرفدار زحمتکشان و عدالت و آزادی می دانند، و هم موظف به دفاع از زشتکاری های ویرانگر جامعه ی بشری. آیا این سایت ها می توانند در بلند مدت خدمتی به بشریت بنمایند؟ خیر، هرگز. ولی می توانند ضرباتی جانکاه چنان بزنند که دیگر جبران پذیر نباشد.

یکی از این زشتکاری ها که بشر را بکلی از حالت طبیعی خود خارج می سازد، رواج همجنس بازی است. آیا این دامن زدن به آزادی بشر است؟ هرگز، این نوع آموزش دادن بشر یعنی او را از درون و طبیعت وجود تهی کردن؛ پس موجوداتی از درون تهی شده، غیر طبیعی گشته و شرف خود را از دست داده امکان ندارد بتوانند در راه حق و عدالت و آزادی قدم بردارند. آن ها اگر چیزی در بساط داشتند قبل از هر چیز باید شرف انسانی خود و طبیعت زیبای مردانه و یا نه ی خود را حفظ می کردند. وقتی اینک به موجوداتی تسخیر شده، بی غیرت، حقیر و بازیچه ی مُد سازان و تاجران ضد بشری گشته اند، آیا توان آن را که از حقوق بشریت دفاع نمایند خواهند داشت؟ طبیعی است که چنین توانی از نظر علمی دیگر در آن ها نیست؛ زیرا کسی که عزیزترین سرمایه، یعنی شرف خود را باخته و در مسیر نیستی بکلی دیگر شده و اسیر مُد پرستان و بازیچه گشته، مگر می تواند از حق و شرف دیگری دفاع نماید!؟

پس این سایت های به اصطلاح آزادی خواه برای چه ساخته شده اند!؟

برای اینکه اگر خارج شدن از انسانیت، و ناکسی و زشتی کردن را از زبان به اصطلاح عدالت خواهان رواج دهند، مردم ساده ی به دام افتاده خواهند گفت: عجب! پس پیشینیان ما پیش از این آن حق را به ناحق زشت دانسته بودند!» و این آغاز یک ویرانی عظیم تاریخی ست در روان آدمی، بخصوص در روان جوانان نا آگاه، که جبران آن تقریبن غیر ممکن است. و این توهین به بشر و خیانت ضد بشری همینک دارد به نام آزادی و حتی چپ رواج می یابد. افرادی "دانشمند" و "استاد"(تحصیل کرده، لطفن این ها را با روشنفکر به اشتباه مگیرید؛ این ها ضد روشنگری واقعی اند.) و در آب و نمک خوابانده شده، هم اکنون آن وظیفه ی "بزرگِ" ویرانگری ضد بشری را شغل خود ساخته اند و به عنوان صاحب نظر به آن ها رجوع می شود. این خائنان به انسانیت برای مسموم ساختن جامعه ی بشری حقوق می گیرند؛ "متخصص" به حساب می آیند! همین دیروز دیدم یکی از همین ها نوشته بود، یکی از دست آورد های انقلاب اکتبر آزادی همجنس بازان بود. می بینید در آب نمک خوابانده شده ها چگونه یواشکی می زنند! 

انقلاب اکتبر در کشوری رخ داد که فقط خلق روس آدم به حساب می آمد، و زورگویی آنجا یک شغل بود؛ در آن کشور پر از زورگویی، رعیت با زمین فروخته می شد؛ هزاران نفر همدیگر را با دوئِل به قتل می رساندند؛ "قانون" برابر بود با داشتن قدرت، به همین خاطر هر وقت افراد قلدر می خواستند به پاگروم»* می رفتند. روسیه بزرگترین زندان خلق ها بود؛ آذربایجانی و ازبک و تاجیک، قرقیز و ارمنی و گرجی و . در خواب نیز برابری را نمی دیدند، که انقلاب اکتبر به رهبری لنین به آن ها بخشید.

* پاگروم - پاکوب و ویران کردن خانه و زندگی یهودی ها و غارت اموال و به ن.1
چون پاگروم جرم چندانی به حساب نمی آمد، در نتیجه رسیدگی قانونی نیز نداشت. به همین خاطر بعد از پاگروم، بسیاری از خانواده های یهودی به ایران و یا مناطق کوهستانی و سخت گذر می گریختند.
یک لحظه تصور کنید که با خانواده ی خود نشسته اید و ناگهان بی هیچ دلیلی عده ای قلدر می ریزند و دار و ندار شما را می برند و یا پاکوب کرده و بعد به ن جلوی چشم شما می کنند و می روند.
جناب "استاد"! انقلاب اکتبر همجنس بازی را آزاد نکرد، انقلاب اکتبر به آن بردگی پایان داد و به شهروند روسیه شخصیت بخشید. روسیه جز نخستین کشور های جهان بود که دوئِل را ممنوع کرد و جرم آن را برابر آدمکشی یعنی قتل به حساب آورد؛ و از این دست تغییرات، بیشمار صورت گرفت که در کتابی نگنجد.

و ای کاش آن انقلاب کمی زودتر صورت می گرفت، آن وقت آن دو قرارداد ننگینِ ایران بر باد ده هم نوشته نمی شد.

1 - بُندار громить را در واژه نامه ها ویران کردن معنی می کنند؛ ولی در اصل، ایجاد ویرانی با سر و صدای مهیب به راه انداختن است. гром = رعد(عربی)، که همان گر(gr - همه ساکن) تالشی است. تالش هنوز این واژه ی کهن ایرانی را بجای رعد عربی بکار می برد. مثال: گر ویچَکَه» = رعد بر زمین فرو نشست و شکست. هنگامی این فراز را بکار می برند که بعد از مدتی رعد و برق، ناگهان غرشی مهیب از رعد = گر gr(تالشی) = гром(روسی)، که گویی در هم شکسته فرو می ریزد، به گوش می رسد.

گر» و گرَه خُونَه»= رعد
گرنَه = غرش گوزن و گاو نر در روز جنگاجنگ.

وی» علامت پایین است در بندار های فرعی پنجگانه ی تالشی که از زبان دریایی بیکران می سازد.  
چَکِن = شکسته شدن(بُندار اصلی)
وی چَکِن = به سوی پایین شکسته شدن - تفاوت حجم در زبان ریشه ای و دست نخورده را می بینید - پنج حرف در برابر هژده حرف.

وی - علامتِ به سوی پایین
پِ - علامت به سوی بالا
دَ - علامت نزدیک، همین نزدیکی ها(دَ، در آلمانی با همین مفهوم تالشی به عنوان یک واژه ی کامل بکار می رود، ولی در تالشی فقط پیشوند است.)
آ - علامت دور - مثال: دَ دیَس آ دیَس بکَه = مواظب این نزدیکی ها و دور باش؛ که برای نگهبانی بکار می رود.
جی - علامت به سوی پایین و هم علامت حالت مورب.

راستی، چگونه دلشان آمد که این زبان مادر، دریا وَش و رازدارِ کهن تاریخِ جهان را نابود کنند!؟

باری، حال بعضی "متخصصین" دوران می گویند انقلاب اکتبر همجنس بازی را آزاد کرد! 

تالش ها در اینگونه موارد با شنیدن از این دست پَرت گویی، طنز آلود می گویند: ای ماما، حال چه بگویم به تو، که خنج(جفت) را برداشتی و کودک را دور انداختی!*

* خنجر پیگِتَه، خردنر فر دواَ!»

این است که وقتی در بابِ نکوهش اسید پاشی شعری هَزاربَر برایشان می فرستی، منتشر نمی کنند؛1 ولی از همجنس بازان موظف اند اخبار منتشر سازند! و یا انشا هایی بی خاصیت به نام شعر و ادبیات که فقط منتشر می شود و دیگر هیچ. مطلب طولانی می گردد، وگرنه بعضی نمونه ها از "ادبیاتِ" شرم آور را اینجا می آوردم.

آیا این نوع تبلیغات و زشتی پراکنی، براستی ربطی به آزادی خواهی، عدالت خواهی و چپ دارد؟ خیر، هرگز. این یعنی به دست به اصطلاح طرفداران مردمِ شریف و زحمتکش، زیباترین دست آوَرد های اخلاقی را که بشر در طول تاریخ به دست آورده، ویران کردن. در این باب(زشتی جبران ناپذیر همجنس بازی) با دیدگاه های علمی می توان فراوان نوشت که فعلن بمانَد. این ها انسان هایی ساده و اغلب به دام نشسته اند که دیرتر به موجوداتی در هم شکسته، افسرده و بیچاره تبدیل می شوند. لطفن عزیزان خواننده توجه داشته باشند که این گفتار شامل کسانی که دارای نقص مادر زاد هستند نمی شود. آن ها انسان هایی شریف و دارای تمام حقوق انسانی هستند. سخن من خطاب به ویرانگران جامعه ی بشری است. "تاجران" با قربانیانی که به دو دلیل اصلی "تجارت" و هم تهی کردن انسان از درون، با امکاناتی عظیم دست به ویرانی روان آدمیان می زنند هدفمند؛ زیرا چنان انسان هایی(در جهت ویرانی دیگر شده) دگر بدرد جامعه ی حق طلب بشری نمی خورَند؛ اما در آلودگی جامعه نقشی بسیار مخرب دارند - آن ها غیرت، شرف، مردانگی، نگی، و هر چیز که در خطه ی اخلاق است را ناکار می سازند. اصلن با همین اهداف پلید برایشان سرمایه گذاری می شود تا بشر در آینده، دیگر غیرتی و نایی برای زیبا اندیشی و حق طلبی و اعتراض نداشته باشد.

زیر نویس 1 -

مَردَک بی سر است!

در این چند روز
جهان
با نصفِ جهان
گریست.
صورت ات را می بینم
صورت ام می سوزد
و می دوزد اندوه ترا
بر چشمان من:
زنی با چشمان غزالی و درشت
لحظاتی دیگر
چهره اش پاییزِ پَرپَر است
در کار، دست مردَکی گَر است
یک بچه ی الاغ،
یک کره خر است
نه نه، الاغ جان مرا ببخش
یک بچه انتر است
انتر عزیز
تو نیز مرا ببخش
مَردَک بی سر است!

 

3 - می خواهم با بیان این مطلب ببینید که ناکسان تاریخ و مزدوران شان چقدر بیرحم و از انسانیت خارج شده اند. به شهریار مهربان که همه دوست اش دارند، نیز رحم نکردند. شما فکر می کنید که این کار بی نهایت کثیف و غیر انسانی را شکنجه گر سازمان امنیت فلان کشور انجام داده؟ خیر، یکی از همین افراد مزدور بدبخت حسود که به اصطلاح اهل "شعر"، شکنجه و "ادبیات" است، دستور گرفته و دست به آن عمل غیر انسانی زده.

شهریارِ شاعرِ پزشک غزلی دارد بسیار پربار، شاهکار است؛ که در یک مصرع آن دانشی نهفته که در دو قرن ما هزاران مقاله و کتاب در باره اش نوشته اند.

چرا آن موضوع اینقدر مهم است؟

برای اینکه بزرگترین مشکل آفرین است در روان آدمی، و آن خاطرات دیروز» است. دیروز دارد هر روز، ببخشید، هر لحظه انسان امروز را بمباران می کند. پس این موضوع اهمیت آن را دارد که هزاران مقاله و کتاب برایش نوشته شود. حال شهریار بزرگ آمده و آن همه علم را در یک مصرع بیان داشته - خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند» - بعد از کشف و تفسیر آن از سوی این خدمتگزار کوچک فرهنگی، یک حسود بدبخت مزدور از انسانیت بکلی خارج شده آمده آن را از شعر خوانی مرد حذف کرده. این شعر با صدای خود استاد شهریار در یوتوب است. یکجا نیست، شاید نزدیک به ده نقطه با عکس ها و موسیقی های اگون قرار دارد. حالا در همه ی آن ها آمده اند یک بیت که آن مصرع غریب تاریخی در آن است را حذف کرده اند، بجز در یک مورد که با ویولون زنده یاد پرویز یاحقی همراه است. 

این بیت که در زیر می آید را پس از کشف و تفسیر من، از آن غزل پر شکوهِ استاد شهریار که با صدای خودش در یوتوب قرار دارد حذف کرده اند.

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من - خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند»

حال ببینید بشر مزدور و حسود و بیمار و اربابان شان در جهان تا چه حدی سقوط کرده اند.

 

اینک نظر خود را که در پای مقاله ی جناب خسرو صادقی بروجنی نوشتم، کمی بسط می دهم و در زیر می آورم.

    بنابراین در برخورد با فساد» که با ساختار اقتصاد ی کشور عجین است، از کسانی که خود در ایجاد و تداوم وضعیت کنونی ذی‌نفع هستند، نمی‌توان انتظاری داشت و چنانچه چاقو دسته خود را نمی‌بُرد»، فقط این جنبش‌های مردمی، فعالان اجتماعی و مردمِ آسیب دیده از وضعیت کنونی هستند که با طرح مطالبه، می‌توانند عزمی جدی در مقابله با چرخه باطل و معیوب فسادزا داشته باشند .»(برگرفته از مقاله ی خسرو صادقی بروجنی)

    سلام دوست گرامی و خسته مباشید
 این سخن شما بسیار درست است، اما مفسدان "میهنی" و کلِ جهان فکر اینجایش را نیز کرده اند. یعنی سیستم فساد دارند با ماشینی آلوده ساز؛ که اگر کسانی به آلودگی تن در ندهند، بر علیه شان نعره ن نفس کِش می طلبند؛ ولی برای باند بازانِ همراهِ آن ها شده، کف می زنند همزمان. باری، این شدست رسم روزگار ما!
  این ما به اصطلاح آزادی خواهان و عدالتخواهان و حق طلبان هستیم که منسجم نیستیم، و نه تنها انسجامی با ما نیست، بلکه آماده ایم برای هرچه بیشتر تکه پاره کردن و دریدن! - بیرحمی افسار گسیخته ای که تقریبن بی سابقه است، و دست اندر کاران در تلاشند که هرچه بیشتر آن بیرحمی ها عادی جلوه کند؛ به همین خاطر دستور می دهند تا قلمن خود فروخته خیلی راحت بر علیه شریف ترین انسان ها با بیرحمی بی سابقه ای لجن پراکنی کنند.
    یعنی تلاش می کنند تا جایی که ممکن است درنده باشیم و در همان ناراستای پر از بیرحمی به هم بتازیم. یکی از وظایف برده داران نوین در بخش انفجارات انتحاری همین عادی سازی بیرحمی های باور نکردنی است. وقتی همین امروز در اخبار می خوانیم که در افغانستان بیش از سد انسان را منفجر کردند(تکه پاره و یا زخمی شدند)، دیگر از قانون شکنی های معمول کسی سخن نمی گوید. پس یکی از اهدافِ اصلی داعش سازان، عادی سازی خشونت، حرکات ضد قانونی و بیرحمی غیر معمول است. این ها را مفسدان در میهن ما و هم در سطح جهانی یواشکی به مردم می آموزند تا آن ها را به دیدن آن جنایات عادت دهند، که اردک جان در تیره شب پرواز در فریدونکنارِ» بیداد* به راحتی در تورشان می نشیند بی آنکه مرگ خود ببیند. این حال و هوا در اغلب حرف ها، حرکات و نوشته های روزگار ما دیده می شود. یعنی تا جایی که ممکن است سیه دلی پیشه می کنیم و تیرگی به اندیشه تا درونِ نارام را دارویی یابیم، که نیست؛ زهری ست کُشنده، و در پیشگاه دشمنان انسانیت مایه ی پوزخنده. این اندک را می توان در راستای همین نوشته بسط داد و با آوردن گواه های فراوان دو سد صفحه نمود.

* شکی نیست که بسیاری از مردم شریف فریدونکنار مازندران در آن جنایات و حرکات غیر قانونی و غیر انسانی دخالتی ندارند، ولی بدبختانه به وسیله ی بخش کوچکی از آن مردم، سالانه ده ها هزار پرنده ی مهاجر قتل عام می شود، و مسئولین نیز اغلب سکوت را رهِ چاره می دانند! و همین آن خلافکاران و قانون شکنان را بسیار گستاخ ساخته چنان، که دیگر قانون شکنی را حق خود دانسته و به اطلاعیه های بی خاصیت رسمی نیز هیچ توجهی ندارند.

باری، برگردیم به اصلِ سخن.

پس این گُنده حرف هایی که در "مقالات"، "شعر ها" و . می زنیم از کجا می آید!؟

این ها زرنگبازی های حقیرانه و منحول است؛ یعنی ربطی، هیچ ربطی به ما ندارد.

    و برگردیم به مفسدان جهان: آن ها برای رواج همه جانبه ی خرید و فروش آدمیان، توطئه، رشوه، باند بازی و فساد، یعنی تباهی کامل انسان، چنان آلودگی را گسترده اند که بسیارگاه انسانِ هنوز انسان مانده در جامعه ی جهان، خود را تک و تنها و بی یاور و غریب و سنگ خورده می یابد؛ وقتی که خود را در بین کوهی از مردم بیچاره و تو سری خورده می بیند - مردمی که در مسیر احتیاج در این جهان، درهم شکسته و بازیچه و خرد و اسیرند، و مدعیان به اصطلاح روشنایی و آزادی و حقوق بشر چی در درون چو قیر! این قیر و "روشن" بودن، و یواشکی گَند این جهان را ستودن، به یک وظیفه ی رسمی آن کارمندان بی نهایت بیرحم که حتی به کودکی رحم نمی کنند، بدل گشته است. این انشا نیست، این سخن من قابل اثبات است.
    راستی، چه بر ما گذشت که این شدیم!؟
    جواب را باید در مطلبی بلند با هَزار گواه آورد که در اندک این منگفت نگنجد. ولی او که این نداند کیست؟ که ما آن نیستیم که مدعی می شویم هستیم.
    سوال: پس چگونه در همین احوال، حق و آزادی و عدالت می جوییم!؟
    ما عدالت نمی جوییم، بلکه نقشی نامیمون را بازی می کنیم.
    یعنی اینگونه خود را راضی می کنیم؟!
    خیر، رضایتی در بین نیست؛ ما بروز دهنده ی بردگی نوین و بیماری های فردی و اجتماعی جامعه ی بشری این دو قرنیم؛ و در این "راستا" چنانیم که دیگر توان دیدن اسیری خود را نداریم. ما بکلی اسیر خود خواهی، باند بازی، کینه توزی و بسیار بسیار پلشت و موزی هستیم - فرو شدگانی که برای خود نمایی و دروغ پردازی به هر چیز چنگ می زنند! "مقاله" می نویسند، "شعر" می سرایند، "کتاب" می نویسند؛ یعنی با پُر رویی تمام به پوسیده پای چوبین، آهنین رنگ می زنند!

گاه خاطراتی از پلشتِ این جهان، چنان می مانَد با جان، که دیگر رهایت نمی کند. همین چندی پیش در بمباران های یمن خانواده ای نابود شد، همه کشته شدند و فقط یک دختر بچه ی ناز با چشمانی باد کرده باقی ماند زخمی، که تلاش می کرد حد اقل یک چشم خود را با آن انگشتان ناز کوچولو باز کند تا ببیند و بپرسد: چرا!؟

اینک هر وقت آن تابلوی رنج را به یاد می آورم، تمام هستی من بمباران می شود. آری، بمباران می کنند و در همان حال حقوق بشر چی های دروغگوی خود فروش جلسات "حقوق بشری" می گذارند!

همه ی انسان های شریف و ناکس! لطفن دقت داشته باشید که هدف من متلک پرانی و یا به کسی توهین کردن نیست؛ هدف من این است که شاید این سخن تلنگری گردد برای اندیشیدن، زیرا گرچه من عمومن برای زیبا اندیشگان، زحمتکشان یدی و فکری و مردم شریف می نویسم، ولی فراموش نمی کنم که بسیار گاه گمراهانی ضد بشر در یک پیچ تاریخی از هستی خود، نعره ن با یافتم!» یافتم!» دوباره به انسان و انسانیت پیوستند. پس می بینید که من به عنوان دلسوز همه ی بشریت می نویسم، زیرا اعتقاد علمی دارم که انسان از دو سو برگشت پذیر است. یعنی آن علامات(دو ماهی سفید و سیاه با دو نقطه ی سیاه و سفید در درون) فقط یک اعتقاد مردمی نیست در چین و .؛ بلکه نظری امتحان داده و دقیقن علمی ست. البته این سخن(برگشتن به انسانیت) بیشتر شامل گمراهان می شود. ولی مزدوران و بیماران(کسانی که بیمارند ولی نمی دانند که بیمارند) را به دلایل ویژه ای کمتر شامل می گردد. پس اگر کسی بیمار باشد و بداند بیمار می باشد احتمال درمان زیاد است؟ بله دقیقن اینطور است. زیرا او خرد را با توهم درگیر می سازد و خرد عمومن پیروز میدان است حتی در موارد بسیار حاد، البته به شرطی که فرد هوشیاری خود را از دست نداده باشد، و داشتن راهنمای خوب نیز شرطی اساسی است.

  آیا ما اینک می دانیم که انسانیت در ما مرده و صداقت را گِل آلود ترین سیلاب های تاریخ برده؟
 بله می دانیم؛ اما پرنده ی اسیری را می مانیم که در پَرپَر خود "زندگی" می گذرانیم، تا شاید آزاد شویم، بی آنکه بدانیم هرچه در تیرگی، بیشتر پرپر زنیم، اسیرتر می گردیم؛ زیرا در گَند، پی پاکیزگی هستیم!
  ما چراغ درون و زلالیت(پاکیزه خویی) خود از دست داده ایم. وقتی پاکیزه خویی و صداقت دیگر نیست، سخن از آن گفتن به زشتی دروغ هرچه بیشتر دامن زدن است، که نتیجه اش همین می شود که در دست داریم. یعنی مدعی چراغ بارانیم، ولی در اصل، اصلی ترین نماینده ی سیاهی و از قبیله ی تارانیم؛ و اگر هم بارانیم، گِل آلود آنیم.

    کوتاه: صدق رفته، صادقی نیست، خسرو خوبان شهر، گشته هرجا دربدر؛ پس رجز خوانان شدیم بی محتوا؛ گشته ایم مشتی سخن در این هوا!
    همین.

 در راستای همین سخن، گواه ها و حرف های زیاد دیگری را هم باید می نوشتم که ننوشتم، زیرا آن وقت مطلب خیلی طولانی می شد. در خانه گر کَس است، یک حرف بس است. فعلن همین کافی ست؛ لازم شد صفحه ای جدید می گشایم.

نشانی وبلاگ های دیگر:

jangalemazlum.blogfa.com

 

چوگان(تالشی) = چوبگان(برگردان به فارسی)

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»2

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»

ها ,ی ,های ,بی ,ولی ,ای ,آن ها ,خود را ,که در ,است که ,یکی از ,خسرو صادقی بروجنی ,انقلاب اکتبر همجنس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها