محل تبلیغات شما

سلام دوستان

می خواستم متن پست قبلی را ادامه دهم، نتوانستم - بیزارم از آن متون آزارنده و بیزاری آور.

اجازه می خواهم به ادبیات بپردازم. آن بحث را بگذار بگذاریم برای زمان همان جلسه ای که پیشنهاد کرده ام تا همه - موافق، مخالف و همگان - هم بتوانند حضور واقعی و نه مجازی داشته باشند، تا هیچ کسی - نه من و نه دیگران - نتوانند یکطرفه به قاضی بروند برای خوشحال برگشتن.

ولی من به شعر تاریخی و غریب و پرسش شاعر که خاص فقط شاعران نیست و همه ی جامعه ایرانی و کل بشریت را شامل می شود، رها نمی کنم. شاعر خود شاید دقیق نداند که چه کار عظیمی کرده(رونمایی از یک گردنه ی مرگ که فقط مربوط به دو قرن ما نیست)؛ زیرا ناخودآگاه گاه کار هایی می کند که آدمی خود بیخبر از آن است.

در واقع در رمان موضوع قبلی ادامه می یابد ولی با شکلی ادبی و کلی. یعنی دیگر سخنی از این و آن در زمانه ی ما در آن نیست؛ بلکه کل تاریخ بشری را در بر خواهد داشت. شرح مقوله(علت تناقض شگرف») با رجوع به تاریخ گذشته های بسیار بسیار دور آغاز می شود تا برسد به زمانه ی ما. نام آن رمان هَزار» است.* نام دیگر آن علت تناقض شگرف» می باشد.

این تنها رمان من است که دو نام خواهد داشت. در ضمن این رمان که هَزاران سال را در بر می گیرد، یک شاعر هم دارد به نام جهانگیر» البته او یک نفر نیست. یعنی جهانگیر ده هزار سال پیش با جهانگیر هزار سال پیش، پانسد سال پیش، سد سال پیش، و امروز یکی نیست؛ ولی نامش همان می ماند.
این دومین رمان تاریخ بشری است که نثر و شعر در آن با هم می آید. اولین رمان نثر و شعر بختو دختر افغان» نام دارد.

در ضمن اگر جوان زنی، جوان مردی پیدا شد و دست به حرکتی تاریخی زد و آن جلسه را ترتیب داد، باید بداند که کار او کمک به کل بشریت است؛ و هم دفاع می باشد از اعلامیه ی جهانی حقوق بشر؛ قانون اساسی و حیثیت کشور آلمان، که مردم سختکوش آن بر روی ویرانه های جنگ این کشور بسیار پیشرفته را ساخته اند چنان که مپرس. نباید گذاشت حق این ملت بزرگ زیر پا افتد؛ پس این کار وظیفه ی بزرگ و تاریخی آلمان دوستان نیز می باشد.

به زودی همین امروز و یا فردا رمان هَزار» = علت تناقض شگرف»، را آغاز خواهم کرد.

*شاید برای بعضی از عزیزان این پرسش ایجاد شود که چرا هَزار را به فتحِ ها» می نویسم؟

جواب: اصل این واژه هَزار» است. در لغتنامه های فارسی نیز هنوز به فتحِ ها»، یعنی درست نوشته می شود؛ ولی در جامعه مانند بسیاری دیگر از واژه ها، غلط(دِگر شده) ی آن جا افتاده. با شکل هِزار، هَزار سال دیگر هم نمی توان آن را ریشه یابی کرد. در حالی که با شکل تلفظ تالشی نه فقط به آسانی ریشه یابی می شود، بلکه رازی بزرگ و تاریخی را بر ما آشکار می سازد از دیر و دور زندگی انسان ایرانی. امروزه هَزار بالاترین عدد نیست؛ البته هنوز ایرانیان به همان مفهوم کهن بکارش می برند - هزار دفعه بهت گفتم این کار را نکن»، هزار جور حرف می زنی»، هزار چهره داشتن کار انسان نیست»، هزار پهلوی این سخن را دریاب»، ژِنیا در این سال های بیداد، خورشید عشق تو هَزار جور بر من تابید، وگرنه شاید حتی وارتان هم اینجا می شکست».*

تالش که زبانی مادر دارد، هنوز آن واژه ی مرکب بسیار کهن را درست تلفظ می کند؛ و هم این مفهوم عظیم ایرانی نشسته در یک واژه را به سبک کهن بکار می برد؛ یعنی در جاهایی بکار می برد که با تاریخ با خود آورده به امروز. هَزارَه بُودُوشی!»، هَزارَه بیوینی!» و .(از سوی بیننده به دوشنده گفته می شود، هزاران را بدوشی! و جواب می ستاند از آن دست: هزاران را ببینی = داشته باشی(معنی غیر مستقیم).

هَزار = هَزار دستون = هَزار ترانه = بلبل

هَزار =1000

هَزار = هَز آر = آورنده ی حَظّ(بالاترین و تعجب بر انگیز ترین رقم) = حیرت آور. این واژه را در زبان عربی حَظّ می نویسند، زیرا حَظّ تلفظ می شود. مثل کی سر» پهلوی، تالشی و آلمانی که عرب آن را قَیصَر»، تلفظ می کند. قَیصَر، مُعَرَّب شده ی کی سر» است؛ اما در بابِ حَظّ که اصل واژه از آنِ کیست، دشوار است نظر دادن. پس تا غلطی را به تاریخ نبریم؛ سکوت پیشه می کنم و به اصل می پردازم، یعنی فرهاد سخن را عاشقانه و با وَشتَن تیشه می کنم و وقت گرانبها را به خدمت آفرینش می گیرم تا دیگر هرگز نمیرم.

در ضمن هَزارِ هَزار دَستُون» = بلبل، همان عدد 1000 است. هَزار از نظر شکلی و معنایی واژه ای است درست مثل باهار = واه آر = بهار = وَه آر = آورنده ی تعجب. و از نظر شکلی واژه ای است درست مثل بجار = بج آر = آورنده ی بج = آورنده ی شلتوک = شالیزار. هنوز در تالش زمین به برنج، بج(به س اول) نیز گفته می شود؛ و به مزرعِ برنج بجار» = آورنده ی بج، می گویند.

رمان هَزار» = علت تناقض شگرف»، را در وشتن واژه ها، در هزار پست خواهم نوشت. و خوب است بگویم که این هزار پست خلاصه ی اصل رمان است. چرا خلاصه؟ جواب: به دو دلیل: 1 - برای اینکه زودتر پایان یابد. 2 - گاه سخنوری بخاطر فرهنگی که در ایران رواج دارد خلاصه می گردد. به عنوان مثال، من در رمان بختو دختر افغان» همه ی صحنه ها را نوشته ام و سروده ام، مثل عشق بازی یک زن و شوهر و . که در این رمان از آن صحنه ها کوتاه می گذرم. در غیر این صورت من شکی ندارم که ریاکاران و ان و نابکاران و رشوه خواران و غارتگران جنگل ها، و مواجب بگیران ضد حبیبی و ضد ایرانی که بر علیه من دندان بر هم می سابند؛ همه "عابد" شده، به میدان در می آیند تا مگذارند این رمان ویژه که چکیده ی تاریخ بشری را با خود دارد، نوشته شود. به یاد دارم زمانی به غارت جنگل ها شدیدن اعتراض کرده بودم؛ بعد دیدم "کسی" آمده آسمان به ریسمان کرده و انشایی در بابِ من نوشته غلط انداز، بی آنکه بگوید بخاطر دفاع از غارتگران نوشته. چون پرس و جو کردم که این چه حکایت است؟! جواب آمد که طرف دنبال لقمه ی چرب می گردد! یعنی کسانی که در حبیبی ستیزی در داخل و خارج میهن شرکت دارند؛ می دانند که به یک قرارداد نوشته و یا نانوشته ی اقتصادی نظر دارند. و افسوس! چه بر ما گذشت که این شدیم!؟ جواب این پرسش را نیز در لابلای همان رمان خواهم داد. درواقع این پرسش همان پرسش جهانگیر شاعر است به شکلی دیگر.

به زودی بر می گردم و این متن را باز بینی کرده پایان می دهم و می روم به وبگاهِ وَشتَنِ واژه ها» = رقص واژه ها؛ تا آن کنم که حافظ جان همیشه زنده و کبیر گفت:

در سماع آی و ز سر خرقه بر انداز به رقص»

این رمان با تکیه به تاریخ دور بشر، جغرافبای زمین، جنایات تاریخی که تأثیر آن ها حتی بر ژن های آدمی باقی مانده، نوشته خواهد شد، تا به پرسش شاعر جوابی همه جانبه داده شود. یعنی نه فقط با توجه به جامعه شناسی، بلکه هم با توجهِ ویژه به روان شناسی نوشته می شود. این رمان از سوی من نقد نخواهد شد؛ ولی خوشحال می شوم اگر ژرف آشنایان به تاریخ دور بشر، جنایات تاریخی(مثل جنگ ها)، جغرافیای زمین، جامعه شناسی و روان شناسی آن را نقد نمایند. این رمان راز های علمی فراوانی را با خود خواهد داشت؛ من اما آن ها را به آشکار نمی نمایم؛ یعنی برجسته نمی سازم(همان کاری که فردوسی بزرگ با سیمرغ کرد چنان، که حتی شاهنامه شناسان بزرگ نتوانستند متوجه شوند که سیمرغ فقط یک مرغ مهربان و دلیر نیست، بلکه هم مظهر خرد است در شاهنامه). واژه های علمی را نیز به زبان فارسی، پهلوی و تالشی بکار می برم و یا برگردانده بکار خواهم برد. و گاه خود واژه ی جایگزین را می سازم(طبیعی است که توضیح نخواهم داد که آن واژه ها و یا اصطلاحات از آنِ من است). یعنی از کلمات خارجی سود نمی جویم مگر در موارد بسیار نادر.

 این را نیز باید اضافه کنم که عزیزان خواننده(چه متخصصین و چه دیگران) لطفن هنگام خواندن همیشه به یاد داشته باشند که کتابی تاریخی و علمی را نمی خوانند؛ بلکه یک آفرینش هنری یعنی رمانی را دارند می خوانند که خیال انسانی در هَزار سوی جنگل سخن پرورده.

 زمانی همین کار را با دوره ای از تاریخ مبارزاتی کردم(در خیال)، و بخش اول را نگاشتم و فرستادم و نوشتم ادامه دارد؛ ولی منتشر نکردند و من باقی سخن را دیگر ننوشتم و بعد پرید و حالا دیگر هوای نوشتن آن را ندارم.* و این در حالی است که فراوان انشا و حتی هرز حرف بی فائده منتشر می شود. این بر می گردد به همان بیرحمی + باند بازی و هم بی شناختی. یعنی کسانی که امکاناتی بدست شان داده شده، و خود را بزرگ اندیشمند می دانند، چندان هم چنان نیست. بسیاری از مردم خود شیفته که خود را مرکز هنر و دانش جهان می دانند؛ نمی دانند که آن نیستند که به نظرشان می آید. چگونه؟ بدین صورت که قدرت آن بیماری بسیار خطرناک آنقدر هجومی و قوی است که توان کور کردن کامل فرد را دارد؛ و اگر کسی که فرد به او اطمینان کامل داشته باشد در نزدیکی او نباشد تا پتکی از تلنگری عظیم بر او زند؛ او می تواند زنده زنده دفن خیال نادرست خود شود برای همیشه. در نتیجه همیشه حق با اوست؛ و چنان کَس بسیار آسان قاضی می گردد بیرحم. این توضیح را عمدی نوشتم تا خواننده ی محترم در لابلای داستان که می خواند، در فراز های گوناگون، کمی و بیشتر درنگ کند. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر دید در لابلای داستان پیری خردمند به جوانی کم دانش، بی حوصله و خود خواه و مضر گفت: وای بر پدر و مادرت! باید دقیق کنم که در چه سالی ترا کشته اند. من سخن با آنها فراوان دارم. نظر من این است که این مرگ در شیرخوارگی رخ داده. و کسی جواب می دهد: نه بابا این آدم شاگرد اول بود و معلم ها او را باد کردند که بعد بکلی پَرت و خود خواه و خراب شد. پیر خردمند می گوید: آن سخن نیز می تواند درست باشد، ولی من در این چند هفته که با او بسیار بار گفتگو داشتم، به وضوح دیدم که در خرد سالی به قتل رسیده. و .

* حال این پرسش پیش می آید که: چرا فقط به یک سایت فرستادی؟

برای اینکه تلنگر آن آفرینش را همان سایت زده بود. زیرا مدتی بحثی در باب آن مقوله آنجا چنان ایجاد شده بود که پشت سر هم افراد در مقالاتی نظرات خود را می نوشتند؛ ولی من با شکلی ادبی و شعر آگین نوشتم برای بخش به اصطلاح ادبیات.

با شور و احساس تمام نوشته بودم؛ آغاز آن سخن را هنوز به یاد دارم: نقل به مضمون - در آن غروب تیره ی غمناک زمستانی پدر رومه در دست و با چهره ای که گویی چراغی را خاموش کرده اند، وارد خانه شد و بیدرنگ سوال برانگیخت. هیچ کس چیزی نپرسید ولی. پس خود آغاز کرد. برادر بزرگ نیز بخاطر اعتصابات دانشگاه های تهران به خانه آمده بود. و پدر گفت. افسوس خوران گفت. و .

 نکته ای بسیار مهم: اطلاعات علمی که در لابلای جملات عادی و ادبی از سوی من در آن رمان بیان می گردد، طبیعی است که از آنِ من نیست. در طول زندگی خوانده ام؛ گوش داده ام؛ آموخته ام؛ یعنی مدیون دیگرانم. این را نوشتم تا حق دانشمندانی که از آنها آموخته ام زیر پا نیفتد؛ زیرا رمان مقاله ی علمی نیست که من فرض کن اگر از قول شخصیتی در رمان نوشتم فرا فکنی مکن!»، و بعد بیایم و بنویسم اصل سخن از فروید است.

پس آنچه دانشمندان گرامی در لابلای رمان من نکات علمی می یابند وام گرفته شده است؛ و بخشی نیز بر داشته شده از فرهنگ خرد گرا و کم نظیر و سرشار تالشی می باشد. یعنی در واقع من این میان هیچ کاره ام. اما خیال، داستان پردازی، عشق، وَشتَن، شعر، شور  و پرورش سخن همه از آنِ من است.

 

چوگان(تالشی) = چوبگان(برگردان به فارسی)

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»2

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»

ی ,رمان ,یعنی ,واژه ,هم ,هَزار ,است که ,که در ,این رمان ,را به ,آورنده ی ,علت تناقض شگرف»، ,علت تناقض شگرف»

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها