محل تبلیغات شما

این پست تقدیم است به بانو راضیه حسینی

به نوشته سایت رادیو دویچه وِلِه» خانم مرکل فرموده اند:  پیام سال نو مرکل: دعوت شهروندان به شهامت، اعتماد به نفس و نواندیشی

آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در پیام خود به مناسبت آغاز سال ۲۰۲۰ شهروندان کشورش را به شهامت، اعتماد به نفس و نواندیشی فراخواند.»

سلام بانوی محترم و سال نوی شما مبارک

لطفن بفرمایید بعد از شهامت و اعتماد به نفس و نو اندیشی، اگر مأموران شما برای شهروند جهنم در روی زمین ایجاد کردند، چه باید بکند؟

برای اطلاع شما باید بگویم که من با اعتماد به نفس تمام، و بسیار نو اندیشانه شهامت به خرج دادم و از قانون اساسی آلمان و حقوق بشر که بیرحمانه زیر پا انداخته شده بود، دفاع کردم و حالا هژدهیمن سال است که با شکنجه های شبانه روزی مرا می آزارند. این شکنجه ها بر جسم من نیز تأثیرات وحشتناکی گذاشته و همچنان ادامه دارد.

این یادداشت کوتاه را از طریق همان دویچه وله» که خبر را منتشر نموده برای شما و دیگر مقامات آلمانی می فرستم؛ و خیلی مایلم بدانم که شما به آنچه گفته اید اعتقاد دارید و یا اینکه مانند بسیاری از سردمداران جهان شوخی کرده اید.

هر وقت شما و دیگر مقامات قانونگرای آلمانی مایل بودید، آماده ام آنچه نوشته ام را به اثبات رسانم؛ با گواه های گاه بسیار وحشتناک و باور نکردنی به اثبات رسانم. نقض قانون در کشور شما در حدی بوده که این جنایات در تاریخ نوین بشری بی نمونه است.

لیثی حبیبی - م. تلنگر(شاعر، داستان نویس، رمان نویس و محقق ایرانی که پیش از این مهمان بنیاد فرهنگی هاینریش بُل بودم و بعد از نقض خشن قانون از سوی سازمان امینت آلمان به عنوان اعتراض خانه ی آن مرد بزرگ را ترک کردم.1 ولی آن ها حالا هژدهیمن سال است که همچنان با بیرحمی وحشتناک و خشونت تمام قانون می شکنند و هیچ ترسی نیز از محافظان قانون اساسی آلمان و مدافعان حقوق بشر ندارند!)

زیر نویس 1 - در ضمن هنگام پناهنده شدن، اعلام نکردم که به عنوان اعتراض دارم خانه ی نویسنده ی بزرگ آلمان، هاینریش بُل را ترک می کنم؛ فقط گفتم می خواهم بروم و پناهنده شوم. حتی اخم نیز نکردم که بگویند از من دلخور شده اند؛ ولی آن ها بعد از پناهنده شدن من برایم جهنم واقعی در روی زمین آفریدند و در همین ناراستا از "قلمن"، "یون"، "حقوق بشرچی ها" و حتی به اصطلاح "فعالان مدنی" خود فروخته، علیه من سود می جویند. کوتاه: آن ها با در دست داشتن تمامی امکانات قرن به مردی یک لاقبا که همان سفارش شما را اجرا کرده، با ناجوانمردانه ترین اَشکال ممکن یورش آورده اند.

آیا این است مفهوم دمکراسی در کشور شما که سرو صدایش گوش فلک را کر کرده؟!

 

سلام دوستان

بر می گردم و نظر خود را در باب بعضی نکات، مفصل می نویسم. فعلن همینقدر بگویم که یکی از کهن ترین میدان های چوگان در مینکوی اَسپَه ریسَه» در شهرستان ماسال قرار داشته و هنوز آن منطقه نامش اَسپَ ریسَه، می باشد؛ یعنی در ثبت احوال ایران، آن نام بسیار کهن، رسمن ثبت است. فرازِ اَسپریس» کوتاه شده ی همان اَسپَ ریسه = اَسپَه ریسَه، است؛ که اگر بخواهیم به فارسی دری برگردانیم، می شود ریسه ی اسب(اسب ها). نام تالشی اَسپَه ریسَه، فرازی ست مثل نام تالشی پارسَ شهر = پارسَه شهر = پِرسَه پولیس = شهرِ پارس(در برگردان به فارسی، فتحه مضاف کهن ایرانی به کسره مضاف بدل می شود).

جای بازی، اَسپَه ریسَه، است؛ و نام بازی، چوگان(تالشی) = چوبگان(برگردان به فارسی)؛ منظور همان چوب هایی ست که با آن ها گوی زنند.

همانطور که متذکر شدم، واژه ی چوگان، تالشی است. چو» ی تالشی، بُنواژه است، که واژه مرکب چوب با آن ساخته شده، مثل سا(بُنواژه، تالشی، تاتی) = سایه، که واژه ی سامون = سامان = آنچه در سا(سایه) قرار می گیرد و برف و باران بر آن نمی ریزد و خورشید مستقیم بر آن نمی تابد. با تکیه به این کاویده و مفهوم بسیار دقیق، "سامانه ی بارشی"، حرفی بیهوده و من در آوردی است، زیرا بارشِ باران و برف سامان یافته = در جای امن قرار گرفته نیست. این ها زهر هایی ست که متأسفانه "فرهنگستان ." بخاطر ندانستن ریشه ی واژه ها وارد زبان ملی یا سرتاسری ما یعنی فارسی کرده. باری، اینگونه زحمت ما می دارند!

و یا گفتگو»ی کوتاه و زیبا که یک دست آورد است را به شکل دراز کرده ی "گفت و گو" می نویسند! در این صورت شکل بسیاری از واژه ها باید در فارسی تغییر کند و کلی بیهوده بر حجم زبان افزوده شود. به عنوان مشت نمونه ی خروار، واژه های زیبای چُنین» و چُنان، باید "چون این" و چون آن، نوشته شود و . راستی، با وارد شدن به این بازی های بیهوده، به کجا می روید؟! کجا ها را می خواهید فتح کنید؟! اگر می گویید می خواهیم به اَشکال قدیمی واژه ها برگردیم، که ضرورتی ندارد؛ در این صورت باید هزاران واژه در فارسی تغییر کند که اصل نیستند؛ مثل پسته، شِش و . زیرا اصل پسته، پیستَه، است؛ و اصل شِش، شَش، می باشد. این عدد در ارتباط با موقعیت انگشتان یک دست ایجاد شده. تا پنج، در یک دست قرار دارد؛ ولی شَش» یا شَژ، از دستی به دست دیگر رفتن است؛ این ها علم است، و شما با از خود حرف در آوردن نمی توانید علم دقیقِ عدد شناسی و واژه شناسی را هیچ بشمارید. شَ = شَه، یعنی رفته. شِن(بُندار، تالشی ماسالی) = شدن، رفتن. شُوم، شی، شُو. شَه یَم، شَه یَه، شُون. شَه(گذشته) = رفته؛ و در اینجا، شمارش از دستی به دست دیگر رفته.* ما عمری روی این ها گذاشته ایم؛ اینجا جهان علم است؛ علم دقیق چون ریاضیات؛ پس زورگویی و بیهوده زبانی بکار ناید. به قول حافظ جان زحمت ما می داری». از این دست نمونه در زبان مادر بسیار نیست، بیشمار است؛ مانند چِشمِ غلط و چَشِ درست. دِلِ غلط و دیلِ درست. مانند جگرِ غلط و جیگرِ درست. و . آمدیم و گفتگوی زیبا را خیره سرانه و زورگویانه خراب کردی، با باقی یعنی هزاران واژه ی تغییر یافته چه می کنی؟ بس کنید از خود حرف در آوردن را! این حرکات شما ها نشانه ی کم سوادی و نا آگاهی است. این عیب بزرگ را به نام دانش نمی توان جا زد. از جمله واژه ی پیستَه(پسندیده شده، نیک و شیک دیده شده)، در بسیاری از زبان های جهان مانند فارسی، تغییر یافته است. البته در آلمانی و زبان های اسلاویان شرق، اساس واژه، همان است که در زبان مادر(تالشی) قرار دارد. پیستَه سیِن(آلمانی)؛ فیستَه شکَه(روسی؛ تغییر پ به ف در جهان زبان، امری ست عادی).

* بله، من نیک می دانم که حبیبی هم اگر در باندی از تبهکاران قلمی بود، با این علم یگانه در بین کل فارسی دانان و فارسی زبانان، برایش جایزه ها در خواست می کردند؛ ولی حالا هژدهمین سال است که در حصر خانگی به سر می برد و به وسیله ی دله ان تاریخ بمباران می شود. با اینکه در اواخر ماه گاه نان خالی در خانه اش یافت نمی شود؛ با اینکه سال هاست برای خریدن لباس رو به مغازه ای نرفته، و یک کفش و کاپشن بهاری را چهار فصل می پوشد، ولی وظیفه ی انسانی، وجدانی، میهنی و تاریخی خود را هرگز فراموش نکرد، و این خود شده جرم بزرگ او! پس بی نهایت بیرحم بمباران می کنندگان. اربابان، ریزه خواران و همکاران(حقوق بشر چی ها، طرفداران دروغین دمکراسی و همه ی سکوت کنندگان) شاید ندانند، ما حبیبی های تاریخ، آگاهانه ره حقیقت و زیبایی را بر گزیده ایم؛ شکنجه ها دیده ایم و هزینه های هنگفتِ رَه پرداخته ایم. از زمان همان دانش آموزی این رَه برگزیده شد؛1 گرچه زندگی خود را قربانی زندگی دیگران ساختیم و پاک باختیم، ولی هرگز به رِذال تاریخ نپیوستیم؛ و از آن زمان که وظیفه ی خود نیک شناختیم و با زیبایی عهد بستیم، دیگر نشکستیم.

1 - جَوانِن مَندینَه ریجَه بَه ریجَه، تیرَه مَیدُون درِه ویجَه بَه ویجَه؛ جَوانُون تیر ژَنن، دیل کَرع سُوجَه، نَنِن نالَه کَرن وان چَمَه کیجَه! یکی از سد ها دوبیتی که قابل چاپ نبود.*

جوانان ایستاده اند رَج به رَج، در میدان های تیر، وجب به وجب؛ به جوانان تیر می زنند، دل آدم می سوزد، مادر ها فریاد می کنند: آه .! جوجه هایمان!**

*به همین خاطر بسیارانی فکر می کنند، بزرگترین حجم شعر برای آن بچه های خونین به زمین افتاده را شاملو سروده. من قصد کم ارزش جلوه دادن اشعار اعتراضی شاملوی بزرگ را ندارم؛ اینجا سخن از حجم شعر در میان است. شاملو در نزد من احترام خاص دارد و همیشه از ایشان به نیکی یاد کرده ام، بجز در یک مورد، حمله به فردوسی بزرگ و شاهنامه ی جاودان او. فقط می خواهم بگویم یکی از فرق های اساسی شعر من با شعر شاملوی گرامی این بود که بخاطر عریان زبانی، قابل چاپ کردن نبودند؛ پس، میلیون ها انسان نتوانستند آن حماسه های از جان بر آمده ی یک دانش آموز شورشی را بخوانند. همین را می خواستم در شعر خوانی شهر اِسن آلمان بگویم؛ البته شاید بد بیان کردم و عده ای فورن از آن بیان من و عجله ی یک خانمی، کمال سو استفاده را کردند که بحثی دیگر است، بمانَد. اشتباه من این بود که در آغاز سخن، یعنی قبل از گفتن از حماسه سرایی های بسیار فراوان برای آن عزیزان، گفتم: طرفدار مبارزه ی چریکی نبودم؛ تا ادامه دهم، ولی آن ها را عزیز و از فرزندان شریف مردم می شمردم. و در نتیجه به غیر از اشعار بلند و کوتاهِ دیگر، فقط سد ها دوبیتی تالشی، فارسی و گیلکی برایشان سرودم که چاپ نشد؛ زیرا به خاطر عریان زبانی، قابل چاپ شدن نبودند. 

 از "زندگی" وحشتناک خود اندکی نوشتم؛ خوب است این را نیز اضافه نمایم: آن هایی که مرا می شناسند، خوب می دانند که مردی زحمتکش و عاشق کارم و آدم بی لیاقتی نیستم؛ همیشه از زیر سنگ» نان در آورده ام. ولی این که امروز می گذرد وحشتناک، زندگی طبیعی من نیست. این وحشتناک، در نتیجه ی سکوت مدعیان آزادی و عدالت و حقوق بشر، به سود ستمگران جهان رخ داده. اهل تهمت نیستم؛ دادگاهی و یا جلسه ای عمومی و علنی بگذارند تا هر جمله ی خود را با گواه های گاه باور نکردنی، به اثبات رسانم. هژدهمین سال است که مرا در آپارتمانی نیمه ویران که سی سال پیش تعمیر شده، به زور ساکن ساخته اند، و حقوق بشرچی ها و مدعیان دروغین آزادی و عدالت ناجوانمردانه سکوت کرده اند؛ و نابکاران روزگار، اوباش و مزدوران قلمی و غیر قلمی خود را در خارج و داخل کشور علیه من سازمان می دهند تا بگویند، ما اینیم؛ اوج ناکسی در حَضیض ذلت. فعلن بمانَد؛ در جای دیگری باز به این فاجعه ی عظیم ولی مصنوعی ایجاد شده بر می گردم و مفصل از آن می نویسم تا هیچ گوشه ی تاریکی برجای نمانَد. از نوجوانی اهل کتابم؛ ولی از این دست ناجوانمردی بسیار رذیلانه را حتی در کتاب ها نخوانده ام. علیه من پرونده ی دروغین جور می کنند و به وسیله ی بعضی "ایرانیان" خود فروخته و مزدور به بیلاروس و روسیه می فرستند تا راه برگشت را بر من ببندند. و همزمان پیشنهاد می کنند علیه بیلاروس و روسیه "خاطرات" بنویسم.

اینک برای خواننده ی صادق(مرا با ریزه خواران و نابکاران، کاری نیست)، این سوال پیش می آید که چرا این زندگی وحشتناک را برایم ساخته اند؟!

همانطور که نوشتم، اگر هرچه زودتر به این جنایات بی سابقه رسیدگی نشود، در جای دیگری باز به این موضوع بر می گردم و مفصل می نویسم تا همه چیز روشن شود. کوتاه همینقدر بگویم که جرم من این است که وقتی مهمان بودم، به عنوان اعتراض خانه ی هاینریش بُل را ترک کردم و رفتم پناهنده شدم؛ زیرا به همراه چند "ایرانی" خود فروخته دست به جنایتی عظیم زده بودند که در تاریخ نوین بشری بی سابقه است. یک دانشجوی توریست آلمانی در خاطرات خود نوشته بود: ایراینان به مهمان مانند شاه نگاه می کنند»؛ آن هم مهمانی که قبلن دعوت نشده، بلکه ناگهان مهمان خانواده ای ایرانی گشته. ولی این ها مرا رسمن به کشور خود دعوت کردند و بعد علیه مهمان رسمی، دست به جنایات بی سابقه ی باور نکردنی زدند! و حالا همه ی "آزادگان" و "عدالت خواهانِ" دروغین و حقوق بشر چی های پروژه ای در داخل و خارج کشور سکوت مطلق کرده اند چنان، که گویی بسیار سال است مرده اند!

 

**بله غُلُوّ نیز در آن اشعار هست. غلو وقتی به وجود می آید که حقایق به مردم گفته نشود و شایعه حکم رانی کند. بعضی می گفتند بیش از سه هزار زندانی ی در کشور بندی هستند؛ دیگرانی می گفتند این آمار دروغ است و برای گمراهی مردم پخش می شود؛ در کشور نزدیک به سد هزار و شاید بیشتر، زندانی ی بندی می باشند. اعلامیه ی بلند بالای مزخرفی در باب اینکه زمین لرزه ی طبس(تبس) بخاطر انفجار زباله های اتمی رخ داده، پخش شده بود؛ ولی هیچ کس جرأت نداشت بگوید در رادیو و تلویزیون جلسه ای بگذارید برای روشنگری. بگذار عده ای از افراد حکومتی و مخالفین با اجازه ی رسمی حکومت بروند و در تبس تحقیق کنند و نتیجه را رسمن و کتبن اعلام دارند. حالا پرویز ثابتی "خاطره" می نویسد! در حالی که ساواکِ وحشت آفرین و دهان بَند، شده بود یکی از دشمنان اصلی رژیم قبلی. در باب این چند جمله، فراوان(کتاب ها) می توان نوشت. ای کاش حاکمان امروزین، متون تاریخ را نیک می خواندند و از پیشینیان کمی و بیشتر درس می ستاندند.

 

برگردیم به اصل سخن

اَسپ(پهلوی، تالشی، تاتی و .) = اَسب، و ریسَه نیز یعنی پشت سر هم قرار گرفتن؛ جمع آمدن در یک جا؛ مثل ریسه ی سیر، پیاز و .

در ضمن استان گیلان کنونی از نظر دانش جغرافیای طبیعی، دارای سه بخش است که حالا بطور رسمی به همه ی آن گیلان گفته می شود؛ ولی تالش ها هنوز آن ها را دقیق و در جای خود بکار می برند - گیلُون، مینکُو، گیریَه. اگر بخواهیم تدقیق داشته باشیم، یعنی کاری آکادمیک صورت گیرد، باید گفت که آن نامگذاری غلط است، گرچه رسمن پذیرفته شده.

چرا غلط است؟

زیرا گیلان یعنی بخش همواری این استان + بخشی از تالش دولاب = آب ژرفِ تالش = دریای تالش(کاسپین، خزر، مازنداران). مینکو(در تالشی ها»ی ملفوظ نیست) = میانه ی کوه، که بین ییلاق(گیریَه) و گیلان(گیلُون) قرار دارد. منطقه ی بسیار حاصلخیز گیلان(گیلُون) در ازبکستان نیز همین موقعیت را دارد. گیلُون واژه ای ست مثل تهرُون، نُون، جُون(جوان) و .

چوگان مانند مسابقات دیگری که امروزه اسب در آن ها شرکت دارد، نیست؛ چوگان یک بازی ویژه و پر از ابتکار است، که در جهان کم نمونه می باشد. و اگر در سطح جهانی رونقی دوباره یابد، حتی توان آن را دارد که فوتبال را به حاشیه براند و بازی اول گردد. این سخن شعار نیست؛ زیرا بازی چوگان پُر است از تکنیک و هنرمندی که هَزار سوی آن ناپیدا می باشد. در چوگان برعکس فوتبال دو موجود زنده همزمان بازی می کنند و کار باید بین آنان دقیق تقسیم و تنظیم شود؛ و این پیچیدگی می تواند جهانی را به خود مشغول دارد. هنری که در چوگان بکار می رود شاید در کمتر ورزشی در جهان دیده شود. آفرینش در چوگان بخاطر حضور دو موجود زنده و رها نبودن انسان در زمین، همیشه جای خود دارد و آن، چنان است که پایانی ندارد. البته آن بانوی گرامی فقط به چوگان باشگاهی پرداخته؛ ولی چوگان می تواند و باید مردمی و فردی نیز باشد و تمرین شود. یعنی چوگان بازان حرفه ای، هر یک با اسب خود وارد تیمی می شوند و بعد از آن با اسب خود به خانه های خود بر می گردند. در این صورت چوگان خرج خیلی خیلی کمتری دارد و در نتیجه می تواند همگانی و جهانی گردد. بیهوده نیست که چوگان واژه ای تالشی ست؛ زیرا اسب تالش در مانور ها بسیار ویژه است. ولی اسب جلکه ی گیلان آن چابکی که اسپ تالش دارد را ندارد؛ به همین خاطر در قدیم، تالش ها در بازار ماسال اگر تردید داشتند، اسب را شرطی می خریدند. پس یکبار با آن به ییلاق(گیریَه) می رفتند، و اگر اسب تالشی نبود، در سینه کِش کوه ها می ماند؛ و اگر همپای دیگر اسب ها می رفت، تالشی بودن خود را به اثبات می رساند، و پیستَه»، یعنی پذیرفته می شد. واژه ی تالشی پیستَه = پسندیده شده، همینک در بسیاری از کشور های جهان به اَشکالی غلط بکار می رود از جمله در زبان فارسی شکل دِگر شده اش بکار گرفته شده که با آن به بُنِ واژه نتوان رسید. پیسته = پسندیده شده، در بندار یا مصدر پیستِن(تالشی ماسالی) = پسندیدن، بُن دارد. پیسته = پسندیده شده = بهترین مغزدانه، نیز می باشد.

بر می گردم و با کمال میل نوشتن را ادامه می دهم، زیرا شما با یاد آوری از یک ورزش و هنر کهنِ ایرانی، کاری کرده اید کارستان.

ادامه

نام تمامی مکان ها و دیگر اسامی تالش زمین، بخصوص در مینکو(میانه ی کوه) و ییلاق(گیریَه) همه از فرهنگ بسیار کهن ایرانی نشانه دارند. هر یک از آن نام ها نشانه ی یک آیین و مراسم کهن است. از جمله نام نه ی کیشور(سر زمین درای آیین و قانون) = کشور(دِگر شده)، که کیش = شمشاد، نشانه ی آن است، و هنوز در تالش زمین مقدس شمرده می شود و چوب آن مانند چوب رَز و کِه Ke(زیرفون وحشی، نمدار)سوزانده نمی شود. هنوز نوروزخوان ها در شب های نیمه ی دوم اسفند ماه، بر جفت درِ خانه ها در گیلان زمین شاخه ی کیش(شمشاد وحشی همیشه سبز) می آویزند. بجز بعضی اسامی جدید، همه ی اسامی در تالش زمین از ویژگی های آیینی کهن برخوردارند. مثل وَدَگا = وادَگا = باده گاه، در روستای تاسکوی ماسال. مثل دیگا = روستا، روستایی در نزدیکی گنزر، و خود گنزر، که محل گذر، هنگام ییلاق، قشلاق گوزن ها بوده. مثل روستای سِه لینگَه وا» در مینکوی ماسال، و روستای اَسپَ ریسَه(محل چوگان بازی در مینکو)، یا مانند ییلاق کلگا پشت»(بلندی یا پُشته ای که آتشگاه طبیعی آنجا می سوخته). یا ییلاق های گورگا چال»(گورگاهِ کهن ایرانیان)، یا رَشی آخور(آخور رخش رستم)، رَشَ پِشت(پشته ای که چراگاهِ رخش بوده)، خَشَه خونی(چشمه ی پر آب با آبِ خَش(آبی تیره)، سیابیلی، بیلی، بیلی تَندورَه، بیلگادول، و نسا ها(ملکی نسا، تئواَ نسا، پریسَه نسا، اتبَرونی نسا، و سد ها مکان از این دست که هر یک تاریخی واقعی از دیروز دوردست اِران(ایران، دِگر شده) دارند. تالش یک نمونه ی کوچک ایران دست نخورده ی کهن است. عمده ی این فرهنگ در مینکو ها و ییلاقات نشانه دارد. البته در جلگه ی تالش زمین نیز از آن دست فراوان است؛ ولی بُن اساسی آن فرهنگ در بلندی ها جا دارد. به عنوان مثال، هنوز شاید ماسال ما یک شیشه گری معمولی هم نداشته باشد، اگر هم داشته باشد، تکنیک آن وارداتی و امروزی است؛ ولی در ییلاقات(گیریَه ها)ی تالش زمین، شاید سد ها هزار مهره ی شیشه ای رنگین تا به حال یافت شده، و آن نیز نه در یک محل خاص، بلکه در همه جا یافته می شد. تالش به آن مهره های رنگی سوراخدار چِمَه ژَنَه مرَه» = مهره ی ضد چشم زخم، می گوید، و اغلب بند کرده بالای گهواره ی کودکان می آویزند. تلار همان تالار است، که در طبقه ی دوم خانه های جلکه ی گیلان و اغلب قبل از اتاق بالاخانه قرار دارد. ولی ییلاق تَلارگا، بی هیچ تردیدی یک مکان ویژه دولتی و یا هنری بوده است. ولی امروزه ما مردم ماسال هیچ اطلاعی از آن تالار مشهور نداریم. در حال حاضر، آنجا نیز مانند همه ی ییلاقات ماسال تعدادی خانه ی چوبی دارد و بس. زیرا آن فرهنگ پیشین تالش ها دیگر برای همیشه محو شده؛ ولی آثار آن ها هنوز از زیر خاک در می آید.

بیشک آن تالش ها و فرهنگ بسیار پیشرفته ی تالشی آن ها تقریبن نابود شده است؛ و بعد ها گرچه تالش های دیگری جای همان تالش های نابود شده(بر اثر یورش غیر، خشونت طبیعت و .) نشسته اند، ولی با بسیاری از گوشه های آن فرهنگ و حتی واژه های آن دیگر بطور کامل بیگانه اند. به همین خاطر تالش ماسالی دیگر نمی داند خَشَه خُونی» یعنی آبگاهِ تیره، کبود، سیاه، مثل سیادریا = دریای سیاه. چنانکه تالش کنونی ماسالی دیگر نمی داند بیل چیست، تا بداند سیابیلی، بیلی، بیلی تَندُورَه، بیلگادول به چه معنی است. چنانکه با کلکاپشت = کلگاپِشت، یعنی پشته، بلندی ای که آتشگاهِ طبیعی کهن بوده؛ یا کلِجَه سَر = کلچَه سر = جای آتشگاهِ کوچک، دیگر ناآشناست. حتی فرازِ ساده ی گورگاچال(مزارگاهی که در چاله، پستی زمین، قرار دارد) را نمی شناسد؛ و اینک گورگاچال، برایشان فقط نام یک ییلاق است؛ زیرا امروزه تالش دیگر به قبرستان، گورگا = جای گور، نمی گوید. و از این دست بسیار است.

چرا ناآشناست؟

زیرا همه ی آن نام ها مربوط می گردد به گذشته ی تالش های به احتمال قوی بطور کامل نابود شده. تا همین چند سال پیش که این خدمتگزار کوچک فرهنگی آن واژه ها را شکافت و معنی کرد، حتی دانشمندان ماسال از معنی آن ها بی خبر بودند. البته این سخن به معنی کم سوادی آن دانشمندان گرامی نیست؛ بلکه آن واژه ها دیگر در فرهنگ ماسالی ها کاملن منسوخ شده. به عنوان مثال، خَش به معنی کبود، آبی تیره، را در واژه نامه ی پهلوی زنده یاد پورداوود یافتم. بخشی از آن واژه ها را خود شکافته ام؛ بعضی را در گویش تالشی شمالی یافته ام؛ تعدادی را در زبان های ناخواهری اسلاویان شرق پیدا کرده ام و . لباس تالش وقتی بوی بد عرق می دهد، می گوید وژَه بُو دَم = بوی وژ یا وش می دهم. ولی دیگر نمی داند وژ یا وش(به س اول) یعنی شپش. ییلاقی در ماسال داریم با نامی بسیار بسیار کهن به نان Skata(اول ساکن) که حالا ماسالی ها آن تلفظ بسیار زیبای خوش موسیقی را شُل یعنی اسکَتَه، تلفظ می کنند؛ ولی حتی دانشمندان تالش دیگر نمی دانند سکَتَه یا اسکَتَه یعنی حیوانان شاخدار، مانند گاو، گوزن، بز و . گرچه واژه ی اسکت، چوب دوشاخه، را هنوز بکار می برند. در قدیم در تالش زمین، تالش ها به شیوه ی گذشتگان خود در سیبیر(سیبری)، گوزن را نیز اهلی می کردند که جزء اسکته(شاخداران) است. همینک فراوان واژه ی تالشی در سیبری یافت می شود.

دانش کهن تالشی، خود بخشی از دانش کهن جهان است و خوشبختانه کمتر با خرافات در هم آمیخته.

البته از آن شگرفی های فرهنگ و دانش کهن تالشی هنوز فراوان برجای مانده؛ به عنوان مثال با بسیاری از واژه های تالشی می توان به دورانی مشخص از زمین شناسی و طبیعت شناسی رسید؛ مثل بیلی تَندُورَه»؛ یعنی جایی که آتش از زمین تنوره می کشد و آن در کنار بیل(آبگاه) قرار دارد؛ آبگاه های آتشفشانی، مانند آبگاهِ بالای سبلان. بیل شُورَه بیل، اردَبیل، برزَه بیل و . نیز همان آبگاه است. و یا در امور تولیدی، پنیر شورِ گوسفندی تالش شاید در سرتاسر جهان جای اول را داشته باشد؛ در حالی که با ابتدایی ترین امکانات تولید می شود.

شاهنامه ی جاودانِ فردوسی بزرگ را وقتی می خوانی، احساسی چنین داری که گویا بر مبنای نامواژه های تالش زمین سروده شده. در هیچ جای ایران زمین، نشانه ی اِران(ایران، دِگر شده) را اینقدر فراوان نمی بینی. بعضی آیین های کهن ایران در سرتاسر جهان فقط در تالش زمین هنوز پا برجا است؛ مانند آیین بی نهایت کهنِ نسا» که همینک در شهر عنبران(اَنبَرُون، اَمرودزار) هر ساله به اجرا در می آید. و گفتنی ست که تنها در تالش زمین سرداران خرمی دارای مزار می باشند؛ در عنبران(اَنبَرُون) به آن ها سید خرمی» می گوید و بر مزارشان نیز همان نوشته شده. در ضمن بابک نیز واژه ای ست تالشی، به معنی پدر، که به احتمال قوی لقب است. با و باب، یعنی پدر، و بابا(پدرِ پدر) یعنی پدر بزرگ، است؛ ولی این واژه ی ایرانی کهن در فارسی کنونی به غلط برای پدر بکار می رود. در این باب پیشتر مفصل نوشته ام. البته با با»، به معنی پدرِ پدر است؛ ولی تالش حالا برای ما با» = پدرِ مادر، نیز همان را بکار می بَرَد. چنانکه مَمَه» = ما ما = مادرِ مادر، است؛ ولی برای مادرِ پدر نیز بکار می رود. یعنی به هر دو مادر بزرگ، مَمَه» گفته می شود. ماما» که کودک بر می گیرد(خردَن پیگِرع)، نیز به همین معنی ست.*

*خدالِه هوا بدَه؛ نَنَه بجار تَمُون آبُو، یَندع نَه بشَم، مَمَه کَه»(برگرفته از یک ترانه ی قدیمی تالشی»؛ که بسیار دوستش می دارم). ای خدا! هوا را نیک ساز، تا مادر، کار روی مزرع شالی را تمام کند، و ما بچه ها با او به خانه ی مادر بزرگ برویم.

این ترانه ی قدیمی(خدالّا یا خدالِه)* با صدای بانو شافعه - تالشی، در یوتیوب موجود است که بسیار طبیعی و زیبا اجرا کرده.

نشانی ترانه در یوتیوب: خدا لا هوا بده با صدای شافعه - تالشی»

* حرف لام لّا» نرم تلفظ می شود. لّا،ی شهرستان تالش را، ماسالی ها لِه» تلفظ می کنند.

کوتاه: اسپَ ریسَه = اَسپَه ریسَه، یعنی جایگاهِ ریسَه گرفتن، جمع آمدن اسپ ها برای چوگان بازی.

 

بر گرفته از رومه خراسان» - شنبه 7 دی ماه 1398

غبار فراموشی روی اصیل‌ترین ورزش ایرانی

حضور در تمرین یک تیم چوگان ورزشی با قدمت 3 هزار ساله

راضیه حسینی | خبرنگار

بیشتر ما برای نام بردن از چند ورزش توپی، در وهله اول به فوتبال و سپس والیبال، بسکتبال و هندبال اشاره می‌کنیم ولی قبل از همه این‌ها ما ایرانی‌ها ورزشی به نام چوگان داشتیم که به مراتب جذاب‌تر از ورزش‌های توپی این روزها بوده و تماشاگران زیادی هم داشته است. باید بپذیریم که این روزها فوتبال حرف اول را در میان ورزش‌های دنیا می‌زند و مسئولان ورزشی کشور ما تمام تلاش خود را می‌کنند تا با صرف مبالغ بسیار بالا از این ورزش حمایت کنند. هنوز ماجرای پول‌هایی که در همین چند وقت اخیر به حساب امثال ویلموتس و استراماچونی و . واریز کرده‌ایم، یادمان نرفته اما در این میان چوگان آن‌قدر مهجور ماند تا در مقطعی کشور آذربایجان تلاش کرد این ورزش اصیل ایرانی را به نام خود ثبت کند و چوگان را از ما ایرانی‌ها بگیرد! این اتفاق در حالی توسط آذربایجانی‌ها پیگیری می شد که قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا در ایران است. البته خوشبختانه حدود یک سال‌و‌نیم پیش این ورزش اصیل به زادگاهش برگشت و در فهرست جهانی یونسکو به نام ایران به ثبت رسید. این روزها کودکان ما چقدر از این بازی بومی ایران می‌دانند؟ اصلاً خودمان تا چه اندازه با این بازی جذاب و دیدنی آشنایی داریم؟ بازی که از گذشته‌های بسیار دور در فرهنگ ما ایرانی‌ها وجود داشته و ردپایش را در میان اشعار شاعرانی مانند سعدی، حافظ، ناصرخسرو و مولانا می‌توان یافت. بیایید در پرونده امروز زندگی‌سلام کمی بیشتر با این ورزش جذاب و مفرح آشنا شویم، از قوانین و تاریخچه این بازی اطلاعاتی به دست بیاوریم و به تمرین یکی از تیم‌های باشگاهی چوگان کشور سر بزنیم.

قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا در اصفهان
درباره تاریخچه این ورزش، همین‌قدر بس که بدانید از 600 سال قبل از میلاد مسیح در ایران وجود داشته است
چوگان یکی از زیباترین ورزش‌های بومی ایران بوده است. ورزشی که سال‌ها به فراموشی سپرده شده بود و چند سالی است که دوباره مورد توجه علاقه‌مندان قرار گرفته و روزنه‌هایی از امید برای احیای آن در دل طرفداران این رشته روشن شده است. این ورزش از 600 سال قبل از میلاد مسیح در ایران وجود داشته، البته در آن زمان بیشتر بین پادشاهان و سربازان رواج داشته و ورزشی بوده که آمادگی اسب و سوارکار را برای رزم بالا می‌برده و در قدیم به بازی پادشاهان معروف بوده است.
  روایتی بسیار قدیمی از چوگان در یک کتاب
قدیمی‌ترین اشاره به چوگان در کتاب کارنامه اردشیر بابکان» است که در قرن دوم و سوم میلادی نوشته شده است. در بخش سیزدهم این کتاب، چوگان‌بازی در حضور اردشیر و گوی به چوگان زدن هرمزد پسر شاپور این‌گونه ذکر شده است: شاهپور، هرمزد را از پدر نهان می‌داشت تا آن‌که به هفت سالگی رسید. روزی هرمزد با برنای‌زادگان(نوجوانان) و شاهزادگان اردشیر به اسپریس(میدان) شد و چوگان بازی کرد. اردشیر با موبد موبدان و ارتشداران سردار و بسیاری آزادگان و بزرگان نشسته، به ایشان همی‌نگریست. هرمزد با آن برنایان به سواری چیره و نبرد آزموده بود. چنان که باید بودن یکی از ایشان چوگان به گوی زد و گوی او به کنار اردشیر افتاد و اردشیر هیچ چیز آشکار نساخت(به روی خود نیاورد) و برنایان از کار فرو ماندند و از شکوه اردشیر کس نیارست که بدان جا فرا رود،(ولی) هرمزد به گستاخی رفت و گوی برگرفت و گستاخانه زد و بانگ کرد.». این ماجرا در شاهنامه و تاریخ طبری نیز آمده است که نشان دهنده قدمت این بازی است.
  میدان نقش جهان، قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا
بعد از این که در سال ۱۰۰۶ هجری قمری اصفهان پایتخت صفویه شد، در باغ بزرگ نقش‌جهان میدانی تاریخی به اسم نقش جهان درست شد که روز به روز با اضافه‌شدن بناهایی جدید در اطراف آن رونق بیشتری می‌گرفت. این میدان امروز بعد از گذشت سال ها همچنان یکی از معروف‌ترین میدان‌های ایران و دنیاست اما به غیر از حس و حال خاص و بناهای تاریخی‌اش، قدیمی‌ترین میدان چوگان دنیا هم هست. تا قبل از دوره صفویه، همین‌که زمان جشن‌های سلطنتی فرا می‌رسید این میدان به محلی برای بازی‌های چوگان تبدیل می شد.  امروز با رفتن به این میدان هنوز هم می‌توانید دو دروازه سنگی چوگان را در این میدان ببینید. جالب‌تر این‌که طراحی این میدان تاثیر زیادی روی چگونگی بازی چوگان داشته و بعدها برای ساخت زمین‌های چوگان معروف زیادی از روی این میدان الگوبرداری شده است.
  به فراموشی سپرده شدن چوگان بعد از صفویه
پایان دوران صفویه ایستگاه پایانی چوگان برای ایران بود و بعد از آن، این ورزش به فراموشی سپرده شد و کشورهای دیگر به خصوص در قسمت آمریکای جنوبی چوگان را به صورت حرفه‌ای دنبال کردند و حتی این روزها هم طرفداران بسیار زیادی در آن کشورها دارد. با این حال و قبل از انقلاب در قالب مسابقاتی سعی در احیای این ورزش شد که اتفاقاً در یکی از این مسابقات مهم یک گیلانی به نام آقای قریب تنها گل تیم‌ملی چوگان ایران به آمریکا را وارد دروازه این تیم کرد اما تا چند سال پیش، هیچ‌گاه چوگان به جایگاه اصلی خود بازنگشت. حالا و با گذشت سال‌ها این ورزش دوباره مورد توجه قرار گرفته و امیدواریم بتواند به جایگاه اصلی خود برگردد و ایران در مسابقات‌جهانی به عنوان خاستگاه این بازی، مقام‌آور شود.

 

سوارکارهایی ماهر   روی اسب‌هایی باوقار!
از نزدیک رفتم سر تمرین چوگان‌بازها ، تصور نمی‌کردم که غذای هر اسب، هفته‌ای 800 هزارتومان آب بخورد

برای کسب اطلاعات بیشتر و دقیق‌تر درباره این ورزش، تصمیم گرفتیم سری به آکادمی چوگان گیلان بزنیم و از نزدیک شاهد تمرین چوگان بازها باشیم. منطقه‌ای خوش آب وهوا در حوالی رشت که اسب‌های چوگان در آن مشغول استراحت و گاهی هم تمرین سوارکاری بودند. زمین سوارکاری و تمرین، از اصطبل و محوطه استراحت اسب‌ها جدا بود. چندنفری مشغول تمرین بودند و اسب‌ها هم آرام و باوقار در حرکت. بعد از تمام شدن تمرین، اسب‌ها را به سمت محوطه‌ای بردند تا کمی استراحت کنند و غذایی بخورند. نژادهای مختلف اسب، با جثه‌های متفاوت و البته خلق و خوهای کاملاً مختلف در کنار هم قرار داشتند. بلند و کشیده یا کوتاه با یال‌هایی که در آفتاب می‌درخشید. گاهی دو اسب در کنار هم آرام و بدون حرکت می‌ایستادند و با چشمانی زیبا به ما خیره می‌شدند و گاهی کل محوطه باید برای یک اسب جوان که سلطان صدایش می‌کردند، قرق می‌شد. وقتی سلطان وارد محوطه شد، ابتدا تمام محوطه را بو کشید تا اسب‌هایی را که قبل از او در این مکان حضور داشتند بشناسد. بعد توجه‌اش به ما جلب شد و حرکات عجیبی برای‌مان درآورد. چشمانش را درشت کرد و زل زد توی چشمان ما و همزمان لثه و دندان‌هایش را به ما نشان داد. نمی‌دانم دقیقاً منظورش چه بود ولی انگار می‌خواست قدرت خودش را به رخ ما بکشد! بعد از چند دقیقه با صدای مربی به تاخت رفت و یال‌های زیبایش را بی‌پروا در باد تکان داد. حسابی تشنه قدرت بود و مهار کردنش سخت. بعد از او اسبی زیبا و کوچک از نوع کاسپین که نژاد بومی گیلان است، وارد شد. آرام و با وقار. یال‌هایش دلبری می‌کرد و نمی‌گذاشت چشم از او برداریم. گوشه‌ای کنار محوطه اسب‌ها نشسته بودم که با مهدی انتظام» رئیس هیئت چوگان استان‌گیلان آشنا شدم و تصمیم گرفتم با او که سال‌هاست به صورت تخصصی در این رشته فعالیت می‌کند، گپی بزنم.

چوگان، ورزشی نسبتا لاکچری
انتظام»، یکی از مهم‌ترین دلایل بی‌علاقگی مردم به فعالیت در این رشته را هزینه بالای چوگان می‌داند و می‌گوید: این ورزش برای آکادمی و همین‌طور ورزشکار بسیار پرهزینه است.» همین ابتدای صحبت، نظرم به رفت و آمد مراقبان اسب‌ها جلب شد که مشغول غذا دادن به آن‌ها در اصطبل‌های‌شان بودند ، تصور نمی‌کردم این غذاها برای هر اسب، هفته‌ای 800 هزارتومان آب بخورد. اسبی که هر دوماه یک بار باید نعل بندی شود و 200 هزار تومان هم هزینه این کار است و جدای همه این‌ها نیاز به مراقبت روحی و جسمی بسیار دارد.

 اول آموزش سوارکاری بعد چوگان‌بازی
انتظام» درباره هزینه‌های یک چوگان‌باز هم می‌گوید: ابتدا یک سوارکار باید چندین جلسه دوره ببیند که این دوره‌ها در آکادمی جلسه‌ای 50 هزار تومان است و بستگی به میزان استعداد فرد دارد. می‌تواند در 30 تا 40 جلسه برای یادگیری چوگان آماده شود و گاهی هم ممکن است بیشتر طول بکشد. بعد از مرحله سوارکاری، وارد مرحله بعدی یعنی آموزش چوگان می‌شوند و برای تجهیز و تهیه تمامی ادوات این بازی مانند چوب چوگان، پوتین، کلاه، ساک مخصوص و . تقریباً باید 10 میلیون تومان هزینه کنند.» طول چوب چوگان معادل ۱۲۹ سانتی متر و انتهای آن به صورت استوانه‌ای است و معمولاً برای ساخت آن از چوب بامبو یا چوب‌های سبک و مقاومی همچون چوب درخت خرمالو استفاده می‌شود. قطر توپ چوگان نیز حدود ۲۵/۸ سانتی متر است و در حدود 127تا141 گرم وزن دارد، جنس توپ از چوب بید یا بامبوست.

آشنایی مختصر
با قوانین چوگان
این پیش کسوت چوگان‌باز درباره قوانین بازی چوگان به صورت مختصر توضیح می‌دهد: زمین بازی چوگان پنج هکتار است. این بازی به چهار چوکه(وقت) تقسیم می‌شود که البته در کشورهای اروپایی به شش چوکه و در بعضی کشورها به هشت چوکه هم تقسیم می‌شود. هر چوکه چهاردقیقه است و هر بازیکن در بازی باید سه تا چهار اسب داشته باشد تا اسب‌ها بتوانند بین چوکه‌ها استراحت کنند. هر اسب می‌تواند دو چوکه بازی کند اما به شرطی که میان این چوکه‌ها استراحت کند و یکی در میان بازی کند. در هر تیم چهار نفر بازی می‌کنند. نفر اول یک مهاجم است و کار او حمله و نیز کمک به مدافع است. نفر دوم نیز مهاجم است، ولی وظیفه او در دفاع مهم‌تر است. نفر سوم که معمولاً بهترین بازیکن تیم است، وظیفه دارد تا حرکات دفاعی را به ضد حمله تبدیل کند. نفر چهارم نیز مدافع است و وظیفه دارد توپ را از دروازه دور کند. از آن جایی که چوگان بازی با روند سریع است، امکان دارد بازیکنان یک تیم در قسمت‌های مختلفی از زمین قرار گیرند که مربوط به وظیفه بازیکن دیگر باشد. در این حالت باید وظایف آن بازیکن را انجام دهند تا به جای خود بازگردند. این بازی بسیار جذاب است و نیاز به مهارت بسیاری دارد. ورزشکاران باید بتوانند همزمان هم تعادل خودشان را روی اسب حفظ و هم با چوب چوگان توپ را به سمت دروازه هدایت کنند. توپ هر بازیکنی که داخل دروازه شد، زمین بازی عوض می‌شود. سه داور وظیفه اعمال قوانین و برگزاری صحیح مسابقه رادارند که یکی از آن‌ها سرداور است و با اسب در میان زمین حرکت می‌کند. حتی تماشای این ورزش هم بسیار جذاب است. دیدن مهارت اسب و سوارکار و فرستادن توپی کوچک داخل دروازه بسیار هیجان‌انگیز است که فقط یک تماشاگر چوگان این ادعای من را درک می‌کند.»


مجبوریم از آرژانتین
مربی چوگان بیاوریم!
انتظام در قسمت پایانی حرف‌هایش از بی‌مهری مسئولان ورزشی کشور به چوگان انتقاد می‌کند و می‌گوید: این سال‌ها تلاش‌هایی برای احیای این ورزش شده اما اصلاً کافی نبوده است و حالا کشورهایی مانند آرژانتین در زمینه ورزش چوگان بسیار پیشرفت کرده‌اند طوری‌که ما مجبوریم از آرژانتین مربی خوب و با تجربه جذب کنیم و به ایران بیاوریم. همچنین توجه به این ورزش فقط در دو منطقه تهران و البرز است و سایر شهرها با بودجه‌ای بسیار اندک درتلاش هستند تا این ورزش را سرپا نگه دارند و با توجه به هزینه‌های بالای چوگان، اگر مسئولان یارانه‌های ویژه‌ای برای این ورزش در نظر نگیرند، مردم با تمام علاقه‌ای که دارند نمی‌توانند از پس مخارج آن برآیند و اگر به همین منوال پیش برویم، باز هم چوگان به فراموشی سپرده می‌شود و این میراث ارزشمند  باستانی کشور ما در زادگاه خود فراموش خواهد شد. جالب این جاست که بسیاری از کشورها توانسته اند از این ورزش درآمدزایی کنند و با پرورش اسب‌های چوگانی درسال‌های اخیر ارزآوری بسیار بالایی داشته‌اند . آن‌ها با این کار نه‌تنها ورزش چوگان را گسترش داده‌ بلکه آن را به صنعتی پول‌ساز و مفید تبدیل کرده‌اند.» حرف آخر این‌که، ورزشی که در ایران متولد شده و نمادی از گذشته و فرهنگ ماست حیف است که با بی‌توجهی مسئولان به فراموشی سپرده شود و در مجامع بین‌المللی بین 77 کشوری که به طور رسمی چوگان بازی می‌کنند جزو اولین‌ها نباشیم.»
 

jpgfile_20278_683071_637131031335245369.jpg

jpgfile_20278_683071_637131031336345510.jpg

jpgfile_20278_683071_637131031337095528.jpg

  

چوگان(تالشی) = چوبگان(برگردان به فارسی)

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»2

«من بچه هفت تپه ام، گرسنه ایم گرسنه»

ی ,ها ,چوگان ,های ,یک ,تالش ,را به ,است که ,این ورزش ,است و ,که در ,قدیمی‌ترین میدان چوگان ,تالشی چوبگان برگردان ,چوگان تالشی چوبگان ,قانون اساسی آلمان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها